eitaa logo
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
49 دنبال‌کننده
287 عکس
161 ویدیو
1 فایل
•﷽• ما کربلا نرفته ز دنیا نمیرویم💔 ما بی حسین جنت اعلا نمیرویم💔 رمان محفل ترک گناه به نویسندگی:💞بانو MSSR💞 کپی از رمان حرام و نویسنده راضی نیست مگر با اسم نویسنده و کانال کپی از تمام مطالب با یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان عج
مشاهده در ایتا
دانلود
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش دیدند که روی کمر و پشت او پینه بسته است! " وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً " علت آن را بعد ها از امام‌زین‌العابدین پرسیدند؛ فرمود: پینه های پشت پدرم اثر حمل غذا در شبانگاهان برای فقیران مدینه بود... | تذکره‌الشهدا،ص۲۳ @Bentol_Hosein
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش دیدند که روی کمر و پشت او پینه بسته است! " وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً
هنگام خداحافظی عمه سادات میگفت: بہ‌صحࢪاسپࢪدم‌ڪہ‌؛ بـٰاخاڪ‌بپوشـونہ‌داداش‌تنـت‌ࢪو‌؛ بمیࢪم‌ڪہ‌بـࢪدن‌جـلو‌چشـم‌مـن‌پیࢪهنت‌ࢪو💔‌!‌ [ @Bentol_Hosein ]
بــســــم ࢪب علی بن موسی الࢪضا(ع)🖤 🌿ذڪرروز‌چھارشنبہ:⇩ -یا‌حَیُّ‌یا‌قَیّومْ🌱 ﴿إۚی‌زنده‌و‌پاینده﴾ ⊰۱۰۰مرتبہ⊱... @Bentol_Hosein
[این خانواده بلا را عزت میدانستند! و الا در برابر آن همه بلا؛ کسی جز دختر علی‌علیه‌السلام نمیتواند بگوید: ما رَایتُ الا جَمیلا😢💔 واقعه‌ی کربلا را، جز زیبایی ندیدم...] _با بلاها رشد کنیم، نبُریم!
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام: سپاس میگوییم #خدا را؛ برای زیباییِ آزمون هایش! | الامالی‌،مجلس۶۳،حد
بارالها؛ از سرگردانیِ پس از ، به تو پناه می‌برم! _ دلیل عاقبت بخیری ما؛ از عاقبت بخیر شدن میگفت. | نهج‌البلاغه،خطبه۴۶ @Bentol_Hosein
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 رمان محفل ترک گناه🌼 نویسنده:🌼MSSR🌼 عصبی بودم و ناراحت،به سمت اتاق خواب رفتم در رو باز کردم و رفتم تو،به سمت تخت رفتم.... حالم از این همه دروغ به هم می‌خورد.... سیگار برگ ام رو روشن کردم،مجبور بودم برای آروم کردن خودم به سیگار رو بیارم.... نمیدونم چندمین سیگار بود.... در اتاق باز شد و شیرین اومد تو اتاق... شیرین:محسن خان...بسه چقدر سیگار میکشی گذشته ها گذشته دیگه...ما نمی تونیم گذشته رو برگردونیم.... لبخندی زدم تا حال درونیم رو نبیند:چشم عزیزم....تو درست میگی....چیزی شده؟؟ سیگار رو خاموش کردم... شیرین:نه،عشقم گفتم که بیای ناهار بخوریم... _الان میام عزیزم.....زهرا چطور؟!حالش رو پرسیدی از ارسلان... وجدانم پرسید:نگران حال زهرایی؟...نه نگران خودم هستم.... شیرین:محسن خان پرسیدم از ارسلان گفت بهوش اومده.... اخمام تو هم رفت.... با لبخند خواستم نفهمه شیرین حس درونیم رو.... _خدا رو شکر... شرین لبخندی زد گفت:یادت نره بیا ناهار با هم باشیم و رفت دوباره اخمام رفت تو هم.... اگر میفهمیدن که من دروغ گفتم و....ملیکا با اومدنش داره خراب میکنه.... •°•°•°•° ادامه دارد... کپی از رمان بدون نام نویسنده و کانال *بنت الحسین* شرعی و قانونی ممنوع است و پیگیری الهی دارد❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️ @Bentol_Hosein
داریم به پایان فصل دوم نزدیک میشیم...
بــســــم ࢪب الحسین🖤😢 🌿ذڪرروزشنبہ:⇩ -یارِّبَ الًّعالَمین ﴿اے پروردگار جهانیان ﴾ ۱۰۰مرتبه..✨ @Bentol_Hosein🖤