6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش
دیدند که روی کمر و پشت او
پینه بسته است!
" وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً "
علت آن را بعد ها از
امامزینالعابدین پرسیدند؛
فرمود: پینه های پشت پدرم
اثر حمل غذا در شبانگاهان
برای فقیران مدینه بود...
#حسینبنعلیعلیهالسلام
| تذکرهالشهدا،ص۲۳
@Bentol_Hosein
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش دیدند که روی کمر و پشت او پینه بسته است! " وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً
روضهنمیخواهدتنیکهسرندارد،
قربانآنآقاکهانگشترندارد:))💔
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش دیدند که روی کمر و پشت او پینه بسته است! " وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً
هنگام خداحافظی عمه سادات میگفت:
بہصحࢪاسپࢪدمڪہ؛
بـٰاخاڪبپوشـونہداداشتنـتࢪو؛
بمیࢪمڪہبـࢪدنجـلوچشـممـنپیࢪهنتࢪو💔!
[ @Bentol_Hosein ]
بــســــم ࢪب علی بن موسی الࢪضا(ع)🖤
🌿ذڪرروزچھارشنبہ:⇩
-یاحَیُّیاقَیّومْ🌱
﴿إۚیزندهوپاینده﴾
⊰۱۰۰مرتبہ⊱...
@Bentol_Hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک فرج 💛
[این خانواده بلا را عزت میدانستند!
و الا در برابر آن همه بلا؛
کسی جز دختر علیعلیهالسلام
نمیتواند بگوید:
ما رَایتُ الا جَمیلا😢💔
واقعهی کربلا را، جز زیبایی ندیدم...]
_با بلاها رشد کنیم، نبُریم!
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
[این خانواده بلا را عزت میدانستند! و الا در برابر آن همه بلا؛ کسی جز دختر علیعلیهالسلام نمیتواند ب
آقا امیرالمومنینعلیهالسلام:
سپاس میگوییم #خدا را؛
برای زیباییِ آزمون هایش!
| الامالی،مجلس۶۳،حدیث۱۰
@Bentol_Hosein
💔بِـنـتُ الـحُســیـن💔🇮🇷🇵🇸
آقا امیرالمومنینعلیهالسلام: سپاس میگوییم #خدا را؛ برای زیباییِ آزمون هایش! | الامالی،مجلس۶۳،حد
بارالها؛
از سرگردانیِ پس از #یقین ،
به تو پناه میبرم!
_ دلیل عاقبت بخیری ما؛
از عاقبت بخیر شدن میگفت.
| نهجالبلاغه،خطبه۴۶
@Bentol_Hosein
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
رمان محفل ترک گناه🌼
نویسنده:🌼MSSR🌼
#قسمت_سی
#محسن
عصبی بودم و ناراحت،به سمت اتاق خواب رفتم در رو باز کردم و رفتم تو،به سمت تخت رفتم....
حالم از این همه دروغ به هم میخورد....
سیگار برگ ام رو روشن کردم،مجبور بودم برای آروم کردن خودم به سیگار رو بیارم....
نمیدونم چندمین سیگار بود....
در اتاق باز شد و شیرین اومد تو اتاق...
شیرین:محسن خان...بسه چقدر سیگار میکشی گذشته ها گذشته دیگه...ما نمی تونیم گذشته رو برگردونیم....
لبخندی زدم تا حال درونیم رو نبیند:چشم عزیزم....تو درست میگی....چیزی شده؟؟
سیگار رو خاموش کردم...
شیرین:نه،عشقم گفتم که بیای ناهار بخوریم...
_الان میام عزیزم.....زهرا چطور؟!حالش رو پرسیدی از ارسلان...
وجدانم پرسید:نگران حال زهرایی؟...نه نگران خودم هستم....
شیرین:محسن خان پرسیدم از ارسلان گفت بهوش اومده....
اخمام تو هم رفت....
با لبخند خواستم نفهمه شیرین حس درونیم رو....
_خدا رو شکر...
شرین لبخندی زد گفت:یادت نره بیا ناهار با هم باشیم و رفت
دوباره اخمام رفت تو هم....
اگر میفهمیدن که من دروغ گفتم و....ملیکا با اومدنش داره خراب میکنه....
•°•°•°•°
ادامه دارد...
کپی از رمان بدون نام نویسنده و کانال *بنت الحسین* شرعی و قانونی ممنوع است و پیگیری الهی دارد❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️
@Bentol_Hosein
بــســــم ࢪب الحسین🖤😢
🌿ذڪرروزشنبہ:⇩
-یارِّبَ الًّعالَمین
﴿اے پروردگار جهانیان ﴾
۱۰۰مرتبه..✨
@Bentol_Hosein🖤