۱۰ مهر ۱۴۰۳
.
دیشب علیرضا و حسین پای تلویزیون هی رجز میخواندند روی مبلها بند نبودند. موشکها را نشان هم می دادند و هی اسمهایشان را توی نت سرچ میکردند. حرفهای قلمبه سلمبهایی میزدند مثل وقتهایی که از یک ماشین خوششان میآید و تمام دل و جگر اطلاعاتش را در میآوردند. از تست شتاب و صفر به صد و نیروی فلان و بیسار.... علیرضا هایپرسونیک را نشان حسین میداد و از ته حلقش فریاد میزد پسر ابرفراصووووتِ و هی شترقی میزد روی پایش. حسین را بغل میکرد و دوتایی تحلیل میکردند:"دم تهرانی مقدم گرم اینا رو اون ساخته..." آخرش وقتی توی مجازی همه گفتند بروید روی پشتبام و تراس اللهاکبر بگویید. چندبار تا دم تراس رفت و برگشت. بیقرار بود که اللهاکبر بگویید شب ۲۲ بهمن هم اللهاکبر گفت آن هم تنهایی توی تراس. من حالندار بودم و بابایش سرکار بود. دیشب ولی نگفت. هی دست و پایش را به هم میمالید و میگفت حیف حیف آقای اکبری همسایه مریضه حیف. میخوام برم جیغ بزنم تو تراس بگم ما پیروزیم الله اکبر. ولی میترسم آقای اکبری پیرمرد حالش بدتر بشه از صدای من.
آخرش هم به زور از پای تلویزیون بلندش کردیم که برود بخوابد. و تا خواب میرفت همچنان هیجان زده میگفت گمون کنم امامزمون انقد خوشحال شده که شاید همین فردا ظهور کنه. توی خواب هم تا صبح حرفهایی میزد و تحلیلها میکرد.
بچههای ما همراه ما غم سیدنصرالله و شهید رئیسی را خوردند. دیشب ولی کمی جگرشان حال آمد.
#الحمدالله
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
@berrrke
۱۱ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از کتابشهر کرمان
#کتابِ_ماه |📖
خوانش کتاب { بوف کور }
اثر صادق هدایت
امروز پنجشنبه ۱۹ مهرماه
ساعت ۱۲ ظهر در کافه کتابشهر منتظرتون هستیم. 🌱'''
| @ketabshahre_kerman کتابشهر |
۱۹ مهر ۱۴۰۳
چه میشود کرد؛ به هرحال آدمی همان است که میخوابد!
یا همان است که میخواند؟ یا همان است که گم میشود در گرگومیش راه؟ کورسرخی میگیرد و شرههای خون را نمیبیند. آدمی هماناست که ثریا را میفرستد فرانسه از پس جنگ و ثریا در فرانسه به اغما میرود.
آدمی همان است که توی پاتوقها میخوابد. به اغما میرود. و نمیداند در کدام سرزمین میمیرد یا حتی کسی سنگی بر گورش میگذارد یا نه!
#بلغورمغزخوابآلود
#معرفیدرهم
#فشارخواب
#بایدبشکندسکوت
#آخیش
@berrrke
۲۱ مهر ۱۴۰۳
.
بلغورات مغز خوابآلود پریشب را یادتان هست؟!
چند روز بود که میخواستم برای هرکدام از کتابهایی که توی متن ازشان اسم بردم معرفیهای کوتاهی بنویسم که نمیشد. پریشب از آنشبها بود که کلمه شتک میزد همهجای مغزم. ولی سلولهای خواب زورشان بیشتر بود پس نتیجه شد آنچه شد.
فردایش به این نتیجه رسیدم که مال پاییز است؛ کههم صبحها خوابم میآید هم شبها و هم عصرها😵💫 چندتایی از رفقا هم به درد من دچار بودند و دسته جمعی این را فهمیدیم که مال پاییز است. و شاید هم کمبود ویتامین ب چند؟ و چون عدد ویتامین را نمیدانستیم بر آن شدیم که نفری بک بکمپلکس بزنیم بلکه خوابمان تنظیم شود.
البته! من خوابم بیایید مهم نیست مهم طفل است که بگذارد بخوابم یا نه!
بگذریم!
تقریبا میشود گفت آمار چالش چند از چند از دستم در رفته فکر میکنم در نمیهی سال به نصف کتابهایی که میخواستم بخوانم رسیدهام یعنی نصف سیوسه میشود چیزی حدود ۱۶.نیم کتاب🙄
سرتان رادرد نیاورم. خلاصه که انشاالله میآییم و یکییکی شان را باهم به تیغ نقد میکشیم به زودی.
#معرفیکتاب
#آخیش
@berrrke
۲۳ مهر ۱۴۰۳
۲۴ مهر ۱۴۰۳
۲۷ مهر ۱۴۰۳
۲۷ مهر ۱۴۰۳
.
من تا حالا استاد بطتحایی؛ که هیچوقت یادنمیگیرم به کدام ت مینویسندش را بدون عمامه ندیدهبودم. تا امشب که توی یک پست دیدمشان که عمامه نداشت، که سرشان برق میزد زیر نور لامپ و داشت هی یک جمله را تکرار میکرد؛ شلوار همهی ما خاکی است. باز از اول شلوار همه ما خاکی است. زدم روی پست ببینم با شلوار خاکی و بی عمامه چه میکند توی اینستا این استاد خردمند و نقاد تندوتیز که فقط یک خاطره دارم ازش. آن هم نقد شلاقی و ویلپشنطوری روی داستان اروتیکم! زدم روی پست و ریلز کامل شد. فرمود ما همه شلوار خاکی هستیم و باید از شلوار خاکیمان بنویسیم. نباید روکش کتشلوار به متنهایمان بپوشانیم و خودمان را پشت کلمات باکلاس و خوشدیزاین پنهان کنیم. همین که هستیم را باید بنویسم در جستار و مموارهای ساده.
داشت داد از ساده نویسی میکشید و از هنرجوها میخواست که در خودافشایی راحت باشند. و چقدر خوب که ملبس نیامده بود جلوی دوربین و به قول من نگو نشان بده حرفش در رفتارش بود، این استاد کاردرست!
خلاصه که بنویسید از شلوار خاکیتان. بنویسید از ظرفهای نشسته توی سینک. حتی از شاخه پتوسی که کردهاید توی جاروبرقی. بنویسید؛ به زودی تمام میشود و میرود این شب و این روز و همین ساعتها آنچه میماند توصیف ما از پیچ پتوس است که پیچیده به پای میز تحریرهامان. بی وقفه میرود بدون اینکه لحظهایی فکر پاییز را بکند. فکر نداشتن آب نداشتن نور و هیج چیز دیگر.
همان که تا یک جایش را جاروبرقی قورت میدهد و زخم میشود از بغلش باز برگ تِرِنگ میزند بیرون.
پ.ن ترنگ: نو، تازه.
@berrrke
۳۰ مهر ۱۴۰۳
۲ آبان ۱۴۰۳