👈 عُجب خطرناک است
✍️آیت الله مجتهدے تهرانے(ره):
عُجب این است که انسان به عبادتش بنازد، خودش رو خوب بداند, خیال کند روزه هایش قبول شده، نمازهایش قبول شده بہ خودش بادی بکند. این را مےگویند عجب و خطر دارد.
خداوند تبارک و تعالی به حضرت داوود فرمود: ای داوود! بہ گنهکاران بشارت بده ، اما صدیقین را بترسان!
حضرت داوود تعجب کرد و پرسید: خدایا، صدیقین را بترسانم؟ من باید به صدیقین بشارت بدهم و گنهکاران را بترسانم، حال چرا برعکس شده؟
خدا فرمود: صدیقین را از عجب بترسان، آدم خوب ها، نمازشب خوان ها را از عجب بترسان ولی گنهکاران را بشارت بده. چرا؟
💚 چون گنهکاران دچار عجب و غرور نیستند، آنها مےگویند: «ما آشغال بندگانت هستیم» اما صدیقین به عبادتشان مےنازند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✅صلوات سبب رفع عذاب قبر
🔸صلوات سبب رفع عذاب قبر است، چنانچه زنی دختری داشت آن دختر وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در خواب دید. خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که مشاهده میکنم؟
🔹جواب داد: ای مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها عزیزی به کنار قبر ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت.
💚پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرمودند:
بسیار بر من صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در بهشت.
📚بحارالانوار، ج۹۴، روایت ۶۳
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
☘️ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
☘️ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
☘️گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
☘️چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هیچوقت با حالت دستوری با
افراد خانواده تان صحبت نڪنید...!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به ڪار آماده شد.
هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: "یادت باشه دوستت دارم"
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: "امشب شام مهمون من"
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد
و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
عزّت و ذلّت هر دو مطلوب است.
✍️ عزت در برابر مردم مطلوب است،ذلت هم به خودی خود در برابر خدا مطلوب است و اینها با هم منافات ندارند و لذا داریم، پروردگارا مرا در برابر خودت خوار و ذلیل گردان و در پیش خلق عزیزم گردان.
💥 اهل آتش که در دنیا ستمگری می کنند،خدا می داند که فردای قیامت در چه خواری و بیچارگی خواهند بود. آنها به مقام فقرای اهل بهشت حسادت می برند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شش یا هفت ساله که بودم
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم
و تمام صفحاتش را خط خطی کردم
مادرم خیلی هول شده بود
دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد
آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن
میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"...
سالها از اون ماجرا می گذرد
شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد
مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید
اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نمکدان را که پر می کنی
توجهی به ریختن نمکها نداری
اما زعفران را که میسابی
به دانه دانه اش توجه می کنی
حال آنکه بدون نمک
هیچ غذایی خوشمزه نیست
ولی بدون زعفران ماهها و سالها
میتوان آشپزی کرد و غذا خورد
مراقب نمکهای زندگیمان باشیم
ساده و بی ریا و همیشه دم دست
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
اثرات لقمه حرام در زندگی!
💠✍🏻رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند:
نماز ڪسی ڪه لقمهاش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش ڪه با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است.
💠✍🏻امام صادق علیه السلام :
هر ڪس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد ڪسب خود را حلال ڪند و حق مردم را بپردازد.
💠✍🏻امام هادے علیه السلام:
به راستى ڪه حرام، افزايش نمى يابد و اگر افزايش يابد، برڪتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه اےبه سوے آتش خواهد بود.
💠✍🏻حرام خوارے و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند ڪه اگر ڪسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است ڪه امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه ڪوفه فرمود:
چون شڪمهاے شما از حرام پر شده،ڪلام حق در شما اثر ندارد...
📚 ڪافی
📚بحارالأنوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
یک روز ،برای نماز صبح از جا پریدم
دیشبش را دیر خوابیده بودم
نگاه به آسمان کردم
به نظر تیره و تار می آمد ،اما....
اما یک ساعت از اذان گذشته بود😔😔😔
نمیدانم،اما فکر میکنم دلم شکست
آنقدر در هم شکست که هزاران خود بی خود در آینه ی هزار تکه دل دیدم....
برایم عذاب آور بود ....
نماز قضا نشده بودم ،اما ....
اما ستاره ای هم در آسمان نبود....
تازه فهمیدم چه کرده ام...
دلم آشوب شد
آشوبی که هیچ چیز نمیتوانست آن را به ساحل آرامش برساند...
جز نگاه مهربانانه ی یک پدر
پدری که همیشه هوای این فرزندان خطاکار را دارد...
نگاه پدری دلسوز که نیمه های شب،هنگامیکه این فرزندان گنه کار ،در خوابی عمیق و زیبا به سر میبرند،به جای آنها اشک بر گونه جاری می کند و استغفار بر لب مینشاند تا خداوند عالمیان به برکت چشمان بارانی او،فرزندانش را مؤاخذه نفرماید...
آری آن روز من ،دل دلسوز ترین پدر دنیا را شکستم...
ناله کردم،توبه کردم،ولی هر بار که به زشتی کار خود فکر میکنم،فقط سرم را پایین می اندازم و می گویم شرمنده ام مولا....😔😔
باز هم خطا کردم...
به خدایی که جانم در ید با کفایت اوست،از هیچ چیز نمی ترسم جز یک چیز ،که وقتی به آن فکر میکنم،دنیا روی سرم خراب میشود.
نه از لحظه جان دادن ،نه از هنگامه ای که سنگ لحد را میگذارند،نه از زمانیکه تنهایی و تاریکی قبر مرا فرا می گیرد،
و نه از وقتی که نکیر و منکر برای سوال و جواب می آیند....
از هیچ کدام نمی ترسم
تنها ترسم برای زمانی است که در صحرای محشر نتوانم سرم رو جلوی «بی بی بی نشان» بلند کنم و بگویم:خانم جان، من هم شیعه ی شما بوده ام...
نتوانم بگویم ،منتظر بوده ام
آخر مگر منتظر ،دل مولایش را می شکند؟😔😔😔
به خداوند سوگند که هیچ ترسی و ننگی بالاتر از این نیست،که در محضر مولای خود سر افکنده باشی....
«اللّهم عجل لولیک الفرج»
#دلنوشته_مهدوی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍀 داستان_کوتاه_آموزنده 🍀
✳️ «لئوناردو داوينچي» نقاش معروف ایتالیایی هنگام كشيدن تابلوي «شام آخر» دچار مشكل بزرگي شد؛ او ميبايست نيكي و خوبی را به شكل عيسي و بدي و پلشتی را به شكل يهودا (از ياران خائن مسيح كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند) تصوير ميكرد. او كار را نيمه تمام رها كرد تا مدلهاي مناسبش را پيدا كند.
🔸روزي در يك مراسم همسُرایی کلیسا، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از آن جوانان گروه سرود يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از زوایای زیبا و نورانی چهرهاش طرحهای اولیه الهاماتی را برداشت کرد.
🔸سه سال گذشت... تابلو شام آخر با چهره های جذاب حواریون تقريبأ تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودای خائن مدل مناسبي پيدا نكرده بود.
لئوناردو داوینچی پس از جستجوی فراوان، جوانی با ظاهری درهم شكسته و ژنده پوش را مست و خراب در کنار جوي آبي يافت. با کمک دستيارانش او را تا كليسا آوردند.
🔸گدا را كه هنوز درست نميفهميد چه خبر است، در كليسا سرپا نگهاش داشتند تا داوينچي از خطوط کریه و گناه آلود چهره اش که آثار خودپرستي و بی تعهدی آشکارا در آن نقش بسته بود، نسخه برداري كرد.
🔸وقتي كار نقاش تمام شد، مرد بیچاره كه ديگر كمي هشیار شده بود، چشمهايش را باز كرد و تابلوی نقاشي پيش رويش را ديد و با شگفتي و اندوه فراوان گفت: "من اين تابلو را قبلأ ديدهام!"
داوينچي با تعجب پرسيد: "كي؟کجا؟!"
👈مرد کریه المنظر گفت: سه سال قبل، پيش از آن كه همه چيزم را بخاطر گناهان و اشتباهات خودم از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه سرود کلیسا آواز ميخواندم، زندگي مومنانه و پر از رويايي داشتم... و نقاش هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي شوم!
(📚بر گرفته از كتاب «شما عظیمتر از آنی هستید که می اندیشید»)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•