☘️
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..
✅ اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم
🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!
📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8
عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن.. ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست..
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅چرا بعد از دعا دستهای خود را به صورت میکشیم؟
✍امام صادق عليه السلام فرمود: همان طور كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است. یعنی اجابت در درون دعاست، همان طور كه باران در نهاد ابر تعبيه شده است.
وقتي انسان دست به دعا برداشت، طبق روايات و سنت معصومين عليهم السلام مستحب است آن را بر سر و صورت خود بكشد؛ براي اينكه لطف خدا به اين دست پاسخ داده است. دستي كه به سوي خدا دراز شود، يقيناً خالي بر نمي گردد و دستي كه عطاي الهي را دريافت كرد، گرامي است. لذا خوب است آن را به صورت يا به سر بكشد.
گاهي امام سجاد سلام الله عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي فرمودند، دست مبارك خود را مي بوييد و مي گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛ چون خداوند در آیه 104 سوره توبه فرمود: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...
📚آیت الله العظمی جوادی آملی،
کتاب "حکمت عبادات"
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟
همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
سلام_خدا_بر_شهید_ابرهیم_هادی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚دو ركعت عشق
دختر امام خمینی رحمة الله علیه درباره یكی از خاطرات زمان دستگیری ایشان میگوید: امام برای من تعریف كردند: توی راه من گفتم كه نماز نخواندهام، یك جایی نگه دارید كه من وضو بگیرم. گفتند:«ما اجازه نداریم.» گفتم: شما كه مسلح هستید و من كه اسلحه ای ندارم. به علاوه شما همه با هم هستید و من یك نفرم، كاری كه نمی توانم بكنم. گفتند:« ما اجازه نداریم .» فهمیدم كه فایدهای ندارد و اینها نگه نمیدارند. گفتم: خوب، اقلا ً نگه دارید تا من تیمم كنم. این را گوش كردند و ماشین را نگه داشتند، اما اجازه پیاده شدن به من ندادند. من همین طور كه توی ماشین نشسته بودم، از توی ماشین خم شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمم كردم. نمازی كه خواندم، پشت به قبله بود. چرا كه از قم به تهران میرفتیم و قبله در جنوب بود. نماز با تیمم و پشت به قبله و ماشین در حال حركت! این طور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو ركعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود
یكی از استادان حوزه علمیه قمی میگویند: از مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی (قدس سره) شنیدم كه فرمودند: دیدم آقا امام خمینی رحمة الله علیه در اتاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است. از مادرم پرسیدم: چه شده كه آقا گریه میكنند؟ مادرم فرمودند: ایشان در شبی كه موفق به نماز شب و راز و نیاز به خدا نشود روز آن، چنین حالی را دارد.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#نیت_خیر ❣
در کتاب لئالی الاخبار نوشته شده بود: زنی عیّاش و فاحشه بود که در مجالس لهو و لعب شرکت می کرد، یک روز در اثناء مسافرتش در بیابان به چاهی می رسد، هرچه نگاه می کند سطلی پیدا کند ولی چیزی نمی یابد آخرش به تَهِ چاه می رود و آب می خورد و بالا می آید.
در این هنگام مشاهده می کند که سگی تشنه است و دنبال آب می گردد دلش به حال او می سوزد کفش خود را سطل و موی و گیسوان خود را می بُرد و طناب درست می کند و به چاه می اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون می آورد و سگ را سیراب می کند. بعد می گوید خدایا سگی را به سگی ببخش.
چون به یک سگ ترحم می کند و او را سیراب میکند خداهم به او رحم می کند و او را وسیله آمرزشش قرار می دهد. بعد زن گریه زیادی کرده و توبه می کند این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوی خدا می شود و با سعادت از دنیا می رود.
📚(كنز العمّال : 43116)
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ..
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..!استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده .. شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .. ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ..
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی ..
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 زنی از اجنّه
علی بن حسان می گوید :
زنی از جنیّان نزد رسول خدا
صلی الله علیه و آله اسلام آورد .
این زن هفته ای یکبار به محضر پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله می آمد . اما یکبار بعد از چهل روز خدمت ایشان رسید .
رسول خدا به او فرمودند :
ای زن جنی ! چه چیز باعث دیر آمدنت شد ؟!
عرض کرد : یا رسول الله ! برای کاری به دریای بسیار عظیمی رفتم . در ساحل آن دریا ، صخره ی سبزی دیدم که مردی روی آن نشسته بود و دست به آسمان بلند کرده بود و میگفت :
« ... اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَّا مَا غَفَرْتَ لِي ...
خداوندا ! من تو را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین _ علیهمالسلام _ قسم می دهم که مرا بیامرزی ؟
به او گفتم : تو کیستی ؟
گفت : #ابلیس هستم .
گفتم : این ها را از کجا می شناسی ؟
گفت : من پروردگارم را در روی زمین فلان مقدار عبادت کردم و در آسمان فلان مقدار سال عبادت کردم . و در این مدت هیچ ستونی در آسمان ندیدم مگر اینکه روی آن نوشته شده بود :
« لَا إِلَهَ إِلَّا الله مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَيَّدْتُهُ بِهِ .
جز خدای یگانه خدایی نیست ؛ محمد رسول خدا و علی امیرالمؤمنین است که پیغمبر را به واسطه ی او یاری و کمک نمودم . »
📚منبع :
محاسن برقی ، ج ۲ ، ص ۳۳۲
بحارالأنوار ، ج ۳۹ ، ص ۱۶۶
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🤲بهترین دعا ...
روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیرالمومنین بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
حضرت علی(ع) فرمودند:
خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم هر وقت که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی.
❤️الحمدلله علی کل نعمه
💛 و اسئل لله من کل خیر
💚 و استغفر الله من کل ذنب
💙 واعوذ بالله من کل شر
❤️خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
💛و از تو هر آنچه خیر و خوبی است تمنا میکنم
💚خدایا مرا برای تمام گناهانم ببخش
💙خدایا از همه بدی ها به تو پناه می برم
💠
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✍#داستان_زیبا
می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم.
یوسف گفت: ای جوان مرد!دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!
پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم.
زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم.
اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی»
📜داستانهایی از آدم تاخاتم
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ درخت جادو✨
در میان بنیاسرائیل عابدی بود.
وی را گفتند: «فلان جا درختی است و قومی آن رامیپرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس بهصورت پیری ، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت: «نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینهاش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛
عابد با خود گفت: «راست میگوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟»
عابد گفت: «تا آن درخت برکنم»؛
گفت «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.»
در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:«آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.»
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#آخوند_واقعی
خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله به روستایی نزدیک سنندج ، دکتر جهاد سازندگی را به اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم.
مصطفی، عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار دور کمر قوت قلب همه بود. پیش_مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می کردند .
باور نمی کردند او اهل رزم و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به شهادت رسانده بود امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.
یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت :
- اینو می گن آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن سبیل. اینو می گن سبیل
#خاطرات_شهید
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌷
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah