📖 #روز_مباهله
روز مباهله ، روز نزول آیه تطهیر ، نزول آیه ولایت. روزی است که رسول خدا صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله با نصارای نجران مُباهله کرد. پیش از آنکه خواست مُباهله کند عبا بر دوش مبارک گرفت و امیرالمومنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را زیر عبا نمود و عرض کرد خدایا هر پیغمبری را اهل بیتی بوده که مخصوص ترین خلق بوده اند به او ، خداوندا اینها اهل بیت من هستند پس ایشان را کاملا پاک گردان و از آنها هرگونه شک و گناه را برطرف کن. پس جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر در شأن ایشان آورد: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنان که باید پاک دارد. سوره احزاب ، آیه ۳۳. پس حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله آن چهار بزرگوار را بیرون برد از برای مباهله چون نگاه نصاری بر ایشان افتاد و حقّیّت آن حضرت و آثار نزول عذاب مشاهده کردند جرأت مُباهله ننمودند و استدعای مصالحه و قبول جزیه نمودند. همچنین در این روز امیرالمؤمنین علی علیه السلام در حال رکوع انگشتری خود را به سائل داد و آیه ولایت: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ در شأن ایشان نازل شد
📖 #مقام_صدیقه_طاهره
ابن صباغ مالکی از محققان اهل سنت می گوید: در افتخار فاطمه سلام الله علیها همین بس که دختر پیامبر صل الله علیه و آله خیرالبشر است ، فاطمه ای که ولادتش پاک و سیده است به اتفاق همه مسلمین. الفصول المهمه، بیروت، صفحه۱۴۳. محمد بن طلحه شافعی یکی دیگر از محققان اهل سنت میگوید: دقت کن در آیه مباهله و ترتیب و عبارات آن و اشاراتی که به علو مقام فاطمه سلام الله علیه دارد و چگونه او در وسط قرار گرفته است تا مقام و منزلت او بیشتر روشن گردد. مطالب السئول ، چاپ ایران ، صفحه ۶ و ۷. عباس محمود ، العقاد المصری یکی دیگر از محققان اهل سنت میگوید: در هر دینی یک چهره از زن کامله وجود دارد که همه او را تقدیس می کنند و گویا او نشانه خداوند بین مردان و زنان است . در مسیحیت چهره مریم سلام الله علیها پاکدامن و در اسلام لاجرم آن چهره کامله فاطمه بتول سلام الله علیها است. توفیق ابواعلم ، اهلالبیت ، ص ۱۲۸
📖 #امید_به_خدا
مردی از اولیاء الهی ، در بیابان گم شده. پس از ساعت ها سردرگمی و تشنگی ، سر چاه آبی رسید. وقتی خواست از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است و بدون دلو و طناب نمیتوان از آن آب کشید. هرچه گشت وسیله ای برای آب کشیدن از چاه پیدا نکرد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله ، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها ، آب چاه هم پایین رفت! او با دیدن این منظره ، دلش شکست و رو به آسمان گفت خدایا می خواستی با همان چشمی که به آهوان نگاه کردی به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من ، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود ، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها امیدی به غیر از من نداشتند ، برای همین به آنها آب دادم...
📖 #نجات_ارباب
اربابی یکی را کشت و زندانی شد و حکم مرگ و قصاص او را قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش ، غلامش از بیرون زندان ، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و بر اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند ، غلام به ارباب گفت ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می کردند. ارباب گفت سپاسگزارم بدان جبران می کنم. نزدیک طلوع شد ، غلام گفت ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان اگر من نبودم ، داشتی با خانواده ات و فرزندانت وداع می کردی؟ ارباب گفت سپاسگزارم ، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند ، ارباب گفت تو برو. من می روم خود را تسلیم کنم. اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو می گذاری ، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. قرآن کریم: تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ ، هرگز نیکی های خود را با منت باطل نکنید. اگه برای کسی کاری انجام دادی بی منت انجام بده
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 #مجادله_نكنيد
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکانی عبور می کردند، جمعیتی جمع شده بودند و مردی پر قدرت را تماشا میکردند که سنگ بزرگی را از زمین برمیداشت و همه از عمل آن ورزشکار قوی در شگفت بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند این اجتماع برای چیست؟ مردم کار وزنه برداری آن قهرمان را به عرض ایشان رساندند. آقا فرمودند آیا به شما نگویم قوی تر از این مرد کیست؟ بعد فرمود: رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلِمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَهُ و َغَلَبَ شَيْطَانَهُ وَ شَيْطَانَ صَاحِبِهِ. قوی تر از او کسی است که به او دشنام دهند و بردباری کند و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز شود. امام صادق علیه السلام فرمودند: لاَ تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ لاَ تُمَارِيَنَّ حَلِيما وَلاَ سَفِيها فَإِنَّ اَلْحَلِيمَ يَغْلِبُكَ وَاَلسَّفِيهَ يُرْدِيكَ ، جدال نكن كه آبرويت مى رود، همچنين با مردم بردبار و نادان مجادله نكنيد زيرا شخص بردبار بر تو پيروز مى شود و نادان تو را خوار میسازد. مشکاة الأنوار ترجمه محمدی و هوشمند؛ جلد۱ ، ص ۶۸۱
ا
📋 #کار_مقدس_و_عبادت
مـردی کـه از زیارت حج بـرگشته بود خاطرات مسـافرت خـود و همـراهـان را بـرای آقا امـام صادق علیـه السـلام #تعريف می کرد ، مـخصوصاً یکی از همسفران خـويش را بسيار می ستود که چهمرد بزرگی بود وما به همراهی همچون مرد شريفی مفتخر بوديم
يکسره مشغـول طاعت و عبادت بود. همينکه در منزلگاهی فرود می آمديم او فوراً به گوشه ای میرفت ، سجاده خويش را پهـن میکرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول میشد
امام صادق علیهالسلام فرمودند پس چه کسی کارهـای او را انجام میداد؟ وچه کسی حيوان او را تيمار میکرد؟ آن مرد پاسخ داد افتخار اين کارها با ما بـود و او فقط به کارهای #مقدس و عبادت خويش مشغول بود و کاری بـه ايـن کارها نداشت. امـام فرمودند بنابراين همه شما از او برتر بوده ايد. منبع: داستان راستان شهید مطهری
📋 #تو_مواظب_باش
یک شب هنگام خـواب ، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده. صاحب خانه بازیرکی و با #دروغ به همسرش گفت خانمم مقداری پول در چاه حیاط پنهـان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد
دزد این حرف صاحب خـانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت ، سپس صاحب خانه به زنش گفت درب چاه باز است. بهتر است درب را بگذاریم شاید بچه داخل چاه بی افتد
دزد که برای یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا #امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید ، اما دیـد که صاحب خانه روی چاه را بست ودارد به همسرش وعده خرید طلا میدهد و میگوید برای تو چنین و چنان می کنم
دزد از داخل چاه بلند فریاد زد ، آهای زن صاحب خانه ، من با طناب شوهر تو به چاه رفتـم ، اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی
📋 #جای_خدا_نباشیم
روزی در نماز جماعت مـوبایل یه نفر زنگ خورد زنگ موبایل آن مـرد ترانه بود . بعـد از نماز همـه وی را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به #نماز نرفت
همان مـرد به کافـه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد شکست . کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت. او ازآن روز مشتری دائم آن کافه شد.
حکایت ماست ، جـای خدا #مجازات میکنیم و جای خدا میبخشیم، جای خدا... امـا خـدایی که ما می شناسیم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. مـا جای خدا نیستیم این رو هیچوقت یادمون نره
چقدر خوبه میشه اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخـورد کنیم نه اینکه با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک #اعمال خوب بشیم...
📋 #دعای_یستشیر
آیت الله مبشرکاشانی میفرمود روزی مشکلی برای مرحوم معزّی پیش آمد. خدمت آقای کشمیری رسیدیم، سوال کرد برای رفع مشکلم چه کنم فرمـود:
روزی دو مرتبه دعای یستشیر بخوان یکمرتبه بعد از نماز صبح و یک مرتبه اول شب بعد از نماز و فرمود بهمدت ده روز بخوان نتیجه میگیری، پس از یک هفته به اتفاق آقای معزّی خدمت آقای #کشمیری رسیدیم ، آقای معزی عرض کرد الحمدلله هنوز۱۰ روز نشده حاجتم روا شد.
مرحوم آیت الله کشمیری فرمود: این دعا آثار و بـرکات زیادی دارد و ادامه آن علاوه برتقرب حضرت حق، برکات دنیوی از جمله برآورده شدن حاجات دارد و مـرحوم قاضی سفارش بسیار به خواندن آن میکرد. مفاتیح الجنان منبع: مدرسه علیمه نرجس خاتون
📖 #صدای_خُر_و_پُف
وقتی به خط پدافندی پاسگاه زید رسیدیم، شب بود. یکی از بچه های اطلاعات عملیات گفت : برویم توی سنگر اطلاعات بخوابیم تا صبح بشود و ببینیم تکلیف چیست. وسط سنگر یک نفر خوابیده بود و پتو را روی سرش کشیده بود . چه خر و پفی می کرد. کنارش دراز کشیدیم، ولی مگر خوابمان می برد . خسته بودیم ، کلافه شدیم . من با لگد به پایش زدم، گفتم: برادر، برو آن طرف تر بخواب ، ما هم جایمان بشود بخوابیم. بیشتر منظورم این بود که بیدار شود و از صدای خر و پفش راحت شویم. او هم خودش را کشید آن طرف تر و هر سه خوابیدیم. می دانستم زین الدین هم به خط پدافندی آمده اما نمی دانستم همان کسی است که من به او لگد زده ام. تا این که یکی آمد و صدایش کرد: آقا مهدی، برادر زین الدین! تمام تنم یخ کرد ، پتو را روی سرم کشیدم تا شناخته نشوم . حسابی خجالت کشیدم ولی شهید زین الدین بلند شد و بدون این که به روی خودش بیاورد، رفت. بعد از نیم ساعت آمد و دوباره سرجایش خوابید، انگار نه انگار. اگر من به جایش بودم، لااقل آن لگد را یک جوری تلافی میکردم. نقل از: تو که آن بالا نشستی، ص۷۷
📋 #بخشش_راه_رستگاری
برای شفـای زخم های عاطفی ، راهی جـز بخشش وجـود ندارد. ببخش آنها که به تو صدمه زدند ؛ حتی اگر گمان می کنی آنچه آنها با تـو کرده اند غیر قابل بخشش است.
تو آنها را می بخشی ، نه به این دلیل کـه آنهـا مستحق بخششند. تـو آنها را میبخشی بـرای اینکه دوست نداری با #یادآوریِ آزار و اذیتِ آنهـا خودت را رنجیـده خاطر کـنی. وقتی زخـمی را لمس میکنی و احساس درد نمیکنی، بدان که به معنای حقیقی بخشیدهای
دیگران را ببخش، آنگاه شاهدِ معجزه های بزرگ درزندگیِ خود خواهی بود خـود را نیـز ببخش ، همه ی خطاهای خـود را ببخش. اگـر خود را ببخشی، آنگاه میتوانی خود را بپذیری و خود را دوست بداری.
بخششِ خود ، آغاز رویشِ #عشق در دل است. بخششِ خـود ، بـزرگ ترین بـخششِ زنـدگی است. بخششِ خـود، مـوهبتی است آسمـانی کـه هـمچـون بارانی شفابخش میبارد و آلودگی ها را می شوید و زخمهای عاطفی تو را شفا می دهد. بخشش راه #رستگاری است
#کاسه_حوائج_ما
کشتی در ساحل لنگر انداخت ، بارش بشکههای عسل بود. پیرزنی نزد تاجر آمد وظرف کوچکی که همراهش بود رو به بازرگان گرفت و گفت از تو می خواهـم که این #ظرف را برایم پر از عسل کنی. اما تاجر قبول نکرد
وقتی پیرزن از آنجا رفت ، تاجر یکی از اطرافیان را صدا زد و گفت آدرس پیرزن را پیدا کن و برایش یک بشکه عسل ببر. جوان تعجب کرد و گفت از شما مقدار کمی عسل درخواست کرد نپـذیرفتی ولی الان به او یک #بشکه کامل می دهی؟
تاجر گفت جوان او به اندازه خودش از مـن درخواست کرد و من در حد و اندازه خودم می بخشم...
#پروردگارا کاسهی حوائج ما کوچک و کم عُمقند ، به اندازهی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمند تر از تو نمی شناسیم . آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید