eitaa logo
به سمت کربلا
559 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
803 ویدیو
1 فایل
مطالب مذهبی احادیث اهل بیت قصه های کوتاه و... مدیریت : @Saheerr ‌‌📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 جوانی از پدرش پرسید : معنی حمد چیست؟ پدر گفت پسرم گمان کن در شهر راه می‌روی و سلطانی تو را می‌ بیند وبدون اینکه به او چیزی بدهی، وزیرش را صدا کرده وبه تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. تو از وزیر می‌ کنی یا سلطان؟ پسر گفت: از سلطان پدر گفت معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که هست از سلطان 'خدا' است. اگر کسی به‌ تو نیکی می‌ کند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است. پس او لایق همه‌ی حمدها است یعنی خدا مالک تمام حمد هاست. این لام ، لام اختصاص است یعنی هرکسی ازهر چیزی و کسی در این عالم ستایش میکند در واقع دارد خدا را ستایش می کند
مهنـدس روسی تعـدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرد. کارگران بنا بر وظیفه شرعی وقت‌ اذان‌ که میشد برای اداء نماز دست ازکار می‌کشیدند یک روز مهنـدس به آنان کرد که اگر وقت کار نماز بخوانند آخرماه از حقوقشان کسر می شود. بعضی از ترس کـم شدن حقوقشان ، نماز را به آخر وقت گذاشتند بعضی ها هـم بدون ترس از کم شدن حقوق همچنان اوّل وقت نماز ظهر و عصرشان را می‌خواندند. اما آخر ماه مهندس به کارگرانی که مثل قبل نماز خود راهمان اوّل وقت خوانده بودند بیشتر از حقوق ماهیانه پرداخت کرد کسانی که نماز خود را از ترس به بعد از کارشـان گذاشته بـودند به مهندس کردند کـه چرا حقوق دیگر کارگرها را برخلاف انتظارشان زیادتر داده است مهندس گفت اهميّت دادن‌ ایـن ها به نماز و صرف‌ نظر کردن ازکسر حقوق نشانگر آن‌است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدم‌ ها هـرگـز در کار نمی‌ کنند همچنان که به نماز خود خیانت نکردند
📋 آسیابانی پیر در روستایی دور افتاده زندگی می‌کرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می‌برد، او علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی‌داشت. مردم با اینکه او را می دیدند ، اما چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره‌ ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند. چند سالی بعد آسیابان مُرد و آسیاب به پسران او رسید . یک شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره‌ای برایم کنید که به سبب دزدی از گندم های مردم از آنان در عذابم.. پسران هر کدام راهکاری ارائه کردند. پسر کوچک تر پیشنهاد داد از این به بعد با مردم منصفانه رفتار کنیم و از آنها تنها دستمزد بگیریم پسر بزرگ‌ تر گفت اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه گندم از او برداریم. با این کار مردم می گویند خدا آسیابان پیر را رحمت کند ، او با منصف‌ تر از پسرانش بود آن‌ها از آن به بعد دو پیمانه برداشتند و همان شد که پسر بزرگ‌تر گفته بود مردم پدر را دعا کردند و این وصیت نسل به نسل میان آسیابان منتقل شد و به نسل بعضی مسئولین ما رسید! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
📋 مرحوم رجبعلی خیاط تعریف می‌کرد درنیمه شب سرد زمستانی در حالیکه برف شدیدی می‌بارید و تمام کوچه و خیابان را سفید پوش کرده بود دیدم انتهای کوچه کسی سرش روبه دیوار گذاشته، روی سرش هم‌ برف نشسته بود . با خودم گفتم شاید معتاد دوره گرد است که سنگ کوب کرده جلو رفتم دیدم جوانی است ، تکانش دادم. بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی؟ گفتم متوجه نیستی برف روی سرت نشسته ، ظاهرا مدت هاست که اینجا هستی خدای ناکرده مریض می شوی جوان که‌انگار صحبت من رو نشنیده بود، با سرش اشاره ای به روبرو کرد. دیدم او زل زده به پنجره‌ی یک خانه. فهمیدم عاشق شده، نشستم وبا تمام وجود گریه کردم ، جوان تعجب کرد، کنارم نشست وگفت چی‌شد پیرمرد؟ تو هم عاشق شدی؟ گفتم قبل‌ از این که تو را ببینم فکر می کردم عاشقم مهدی فاطمه سلام الله علیها ولی الان که تو را دیدم‌ ، چگونه برای رسیدن به عشقت از خودت بی‌ خود شدی فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیشتر نبوده!! مگر عاشق می تواند لحظه ای به یاد معشوق نباشد
یکی از اساتید حـوزه نقل می کرد که یکی از شاگردان بهش زنگ میزنه که: استاد فورا برام‌یه استخاره بگیر منم استخاره گـرفتم و بهش گفتـم بسیار خوبه معطلش نکن وسریع انجام بده چند روز بعد اومد پیشم و گفت: می دونیـد رو برا چی گرفتم؟ گفتم نه. گفت داخل اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه، هوس کردم یه پس گردنی بهش بزنم دلم می‌گفت بزن. عقلم می‌ گفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میـزنه داغونت میکنه . خـلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شمـا گفتین فـورا انجام بده من هم معطل نکردم و شلپ زدم پس گـردنش. انتظار داشتم بلند شـه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به مـن کرد و گـفت استغفرالله. تعجب کـردم گفتـم ببخشید چرا ؟ گفت: چند دقیقه پیـش که از کنار یه امامـزاده رد شدیم یه لحظه به ذهنم خطور کـرد کـه این امامـزاده ها الکی هستن و دکان باز کردن که پول جمع کنن. به خدا گفتم ای خدا، اگه اشتباه میکنم یه پس گردنی بهم بزن. تا این درخـواست رو کـردم تـو از پشت سر محکم به من زدی...
مرحوم رجبعلی خیاط تعریف می‌کرد یک اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت بلافاصله استغفار کردم و به راه خود ادامه دادم. قدری جلوتر شترها قطار وار از کنارم می‌ گذشتند ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به رفتم و فکر می‌کردم هـمه چیز حسابی دارد . این لگد شتر چه بود!؟ در عالم معنا گفتند : شیخ رجبعلی آن لگـد نتیجه ی آن فکری بود که کردی. گفتم اما من که خطایی انجام ندادم. گفتند لگد شتر هم که به تو نخورد...! قانون کار ما در جریان دارد حتی یک تفکر منفی می‌ تواند تاثیری منفی ایجاد می کند
آیت‌الله سیستانی فرمودند زمانی که درقم شاگرد آیت الله بروجردی بودم یک توصیه اخلاقی داشتندکه مراقب باشید دزد عقیده مردم نباشید آقای بروجردی فرمود: یک روز دزدها جلو کاروانی را می ‌گیرند و اموال آن را غارت میکنند. میان اموال و اثاثیه آنان بقچه‌ ای بـود که روی آن نـوشته شده بود الرحمـن الرحیم. آن رابه رئیس دزدها نشان دادند و او پرسید این بقچه مال کیست؟ معلوم شد متعلق به یک پیرزن است. از پیـرزن پرسید: ایـن کاغـذ بسم الله بـرای چیست؟ گـفت این را نوشتم تا از خطر دزد ها مـحفوظ بماند. رئیس دزدها گفت محفوظ ماند، بردارو برو های رئیس اعتراض کردندکه ایـن همـه زحمت کشیدیم و دزدیدیم چـرا بـه او برگـردانـدی؟ رئیس دزدها گفت ما دزداموال هستیم دزد عقیده نیستیم. آقـای بـروجـردی با نقـل این داستان فرمود شما عزیز هم مواظب باشید دزد عقیده مـردم نباشید. خدا رحـمت کند آن مـرجع بزرگ رو کـه با عمل خـود مردم را هدایت می‌فرمود.
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايی‌ است كه‌اغلب مردم اشتباه می كنند. اگر به جاى محبتی كـه به كسی كرديد از او بی مهری ديديد ، مأيوس نشويد چـون برگشت آن محبت را از شخص ديگـری ، در زمـان ديگری ، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد دید شك نكنيد! اين قانون كائنات است ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺵ، ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ هـم ﺑﺒﯿﻨﯽ! ﺍﮔﺮ می خواهی ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺵ. ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می خواهی ﺍﺣﺘـﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ. ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘـﮋﻭﺍﮎ ﻧـﯿﺴﺖ. یـادمان باشـد. زندگی انعکاس رفتار ما است....! بهتریـن باشیم تابهترین دریافت کنیم میگویند برای کلبه کوچک همسایه‌ات چراغی آرزو کن قطعأ حوالی خانه تو نیـز روشن خواهـد شد. مـن خورشید را برای خانه دلتان آرزو می‌کنم تا هم گرم باشد و هم سرشار از
بنده‌ خدایی در دل شب برای عبادت و دعا به رفت. داخل مسجد کسی نبود شروع به نماز خواندن کرد دو رکعت نمـاز که خواند ناگاه صدای خش خشی از گوشه ی مسجد شنید با خودش گفت پس من داخل مسجد نیستم ، شخص دیگری هم باید در مسجد باشد. شیطان اورا وسوسه کرد و با حالت ریا صدای خود را بلند کرد ودر حمد نمازش وَلَاالضَّالِّينَ‌ را با مد کشیده می‌ خواند به‌خیال اینکه این شخص فردا داخل محل اعلام میکنه که دیشب فلانی را در مسجد دیدم ، با چه حالی تا صبح مشغول و راز و نیاز بود وبا همین فکر و خیال عبادت کرد و نمـاز خواند تا اینکه صبح شد وهوا روشن شد وقتی خواست از مسجد خارج بشود دید یک سگ ضعیف از گوشه مسجد حرکت کرد و بیرون رفت یک باره به خودش آمد و فهمید که همه آن خش خش ها از آن سگ بوده که از سرمای شب به مسجد آورده بوده و با خود گفت همه‌ی عبادات شب گذشته‌ ام به جای تقرب به خدا تقرب به یک سگ بوده ...
ناصرالـدین ‌شاه قاجار در ماه رمضان به مـرجع تقلید زمـان مرحوم میرزای شیرازی نامه‌ای نوشت بااین مضمون که: من وقتی روزه می‌ گیرم از شدت گـرسنگی و تشنگی عصبانی می شوم و ناخـود آگاه بـه قتل افـراد بی‌ گناه می دهم ، لذا شما جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید میرزای شیرازی پاسخ‌داد بسمه تعالی حکم خداونـد قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصاب خود مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیاتا شخص با ایمانی در جایگاه توقرار گیرد وخون مومنی بیهوده ریخته نشود داستان بعضی از مسئولین و چه بسا خـود ما هم همینه! داستان آدمای بی وجـدان ، تنبل و عاشق مقـام. باید به آنها گـفت اگـر نمی ‌تـوانید مردم روحل کنید حداقل جای خودت رو به کسی دیگر بدهید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز ...
امشب کسی سراغ تو را نمی‌گیرد جز آن مـرد بیمار جزامی‌ که تمـام شب را بـه انتظار نشسته است؛ امشب کسی سراغ تو را نمی گیرد جـز آن یتیمی که شب را پشت درب خانه به صبح رسانده است آری کسی ‌سـراغ تـو را نمی‌ گیـرد جز آن کسی‌ که‌ دوباره یتیمانش داغ پدر دیدند؛ هیچ‌کس سراغ تو را نمی‌گیرد جز آن چاه که درد دل با تو می‌ گفت؛ کسی ‌سـراغ تو را نمی‌ گیرد جز زینب و ام‌ کلثوم و حسن و حسین که امید و آرزویشان تو بودی‌ امشب کسی‌ سراغ تو را نمی‌گیرد جز پیامبر و فاطمه کـه منتظرت بودند و جز خدا که محبوب توست؛ اما سراغ مردمان را چه کسی می‌ گیرد؟! ولی شما سراغ همه را می گیری. شما با همه‌ای‌، با آن کودک یتیم و با بیمار کنج خرابه، شما درد چاهی ‌و استجابت دعای‌آه، شما همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را می‌ پرسید ، شما هنـوز هـم به فکر شیعه‌ ای‌، حتی اگر هیچ‌ کس سراغت را نگیرد؛ فدای غربتت یا امیرمومنان
وارد حرم امام رضا علیه‌ السلام شدم جوانی رادیدم که زنجیرطلا به گردن کرده بود متذکر حرمت آن‌ شدم اودر جـواب گفت میدانم و به زیارت خود مشغول شد ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید ، و اقرار به گناه هم کرد ولی با بی‌اعتنایی دوباره مشغول زیارت شد بعد به فکر فرو رفتم که‌الان اگر امام رضا علیه السلام ازبعضی از کاری های من بپرسد، نمی‌ توانم انکار کنم و باید اقرار کنم با خودم گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه السلام وآن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم. بعداز چند لحظه همان جوان کنارم نشست و گفت حاج آقا! به‌چه دلیل طلا برای مـرد حرام است. من دلیل آوردم و او قبول کرد پیش خود کردم چـون روح من‌ در برابر امام رضا علیه السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جـوان را در مقابل من تسلیم کرد. استاد قرائتی