eitaa logo
#به سوی نور(۷)
74 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
104 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 حکمت ۲ کتاب مقدس نهج البلاغه ✅ حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام می فرمایند: ❌ آنکه جان را با طمع‌ورزی بپوشاند خود را پست کرده ❌ و آن که راز سختی‌های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده ❌ و آنکه زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده است. @besooyenour
یکم آبان سالروز شهادت سیدمصطفی خمینی ره 🏴شهید مصطفی ره نخستین فرزند امام خمینی (س) در 30 آذر ماه 1309 شمسی در قم متولد شد. او دوران ابتدایی را در مدارس قم سپری کرد و از نوجوانی به تحصیل علوم دینی پرداخت.  وی در مبارزات علیه رژیم پهلوی با پدر بزرگوار خویش همراه بود، و در آبان 1356 در نجف به شهادت رسید. او در تمام طول زندگی ساده زیستی را سرلوحه خود قرار داده بود، و معتقد بود کسب شهرت با عنوان «آقازاده» و «آیت الله زاده» دون شأن یک مسلمان و آزاده است، از خصوصیات بارز اخلاقی او که در میان اطرافیان حسن خلق بود و  صراحت، شهامت، زهد، خودساختگی، استقلال رأی و... را می توان از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید برشمرد. @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، 🍃 باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … ▫️"پس نیکی را بکار، ▫️بالای هر زمینی… ▫️و زیر هر آسمانی…. ▫️برای هر کسی... " 🔻تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! 🍃 که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … ▫️اثر زیبا باقی می ماند، ▫️حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد. 🌹 گلهایی که در انتهای جنگل می رویند .... 🍃 عطر خودشان را منتشر میکنند، ▫️چه کسی آنجا باشد تا از آنها قدردانی کند، ▫️چه نباشد ▫️چه کسی از کنارشان بگذرد .... ▫️چه نگذرد 🔻 معطر بودن ذات و طبیعت گلهاست 🍃 درست مثل آدمهایی که وجودشان سراسر عشق و محبت است 😊 آنهایی که بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند... @besooyenour
میلاد پیامبر مهربانی حضرت محمد(صلی‌الله علیه وآله) و امام جعفرصادق(علیه السلام) مبارک💐❤️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ وَعَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الْأَئِمَةِ الطَّیبِین، السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ‌اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا حَبِیبَ‌اللّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا الإِمَامُ الصَّادِقُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مِفْتَاحَ الخَیْرَاتِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاشِرَ حُکْمِ اللَّهِ. @besooyenour
💕 💕 باشه چشم … من دیگه باید برم کاری نداری مواظب خودت باش - چشم. خدافظ خدافظ _ با حرص گوشی رو قطع کردم زیر لب غر میزدم(یه دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیمون شدم . حتما جلوی بقیه نمیتونست بگه دیگه خوابم پرید. لبخندی زدم و از جام بلند شدم. اوضاع خونه زیاد خوب نبود چون اردلان فردا باز میخواست بره سوریه برای همین تصمیم گرفتم که با محسنی و مریم بیرون حرف بزنم. _ یه فکری زد به سرم اول با مریم قرار میذارم. بعدش به محسنی هم میگم بیاد و باهم روبروشون میکنم. کارهای عقب افتادمو یکم انجام دادم و به مریم زنگ زدم و همون پارکی که اولین بار با علی برای حرف زدن قرار گذاشتیم، برای ساعت ۴قرار گذاشتم. _ به محسنی هم پیام دادم و آدرس پارک رو فرستادم و گفتم ساعت ۵ اونجا باشه. لباسامو پوشیدم و از خونه اومدم ییرون ماشین علی دستم بود اما دست و دلم به رانندگی نمیرفت... سوار تاکسی شدم و روبروی پارک پیاده شدم روی نیمکت نشستم و منتظر موندم. مریم دیر کرده بود ساعت رو نگاه کردم ۴:۳۵ دقیقه بود. شمارشو گرفتم جواب نمیداد. ساعت نزدیک ۵ بود، اگه با محسنی باهم میومدن خیلی بد میشد _ ساعت ۵ شد دیگه از اومدن مریم ناامید شدم و منتظر محسنی شدم . سرم تو گوشیم بود که با صدای مریم سرمو آوردم بالا ... مریم همراه محسنی ، درحالی که چند شاخه گل و کیک دستشون بود اومدن... _ با تعجب بلند شدم و نگاهشون کردم ، مریم سریع پرید تو بغلمو گفت: تولدت مبارک اسماء جونم آخ امروز تولدم بود و من کاملا فراموش کرده بودم. یک لحظه یاد علی افتادم، اولین سال تولدم بود و علی پیشم نبود. اصلا خودشم یادش نبود که امروز تولدمه امروز که بهم زنگ زد یه تبریک خشک و خالی هم نگفت. بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم. _ لبخند تلخی زدم و تشکر کردم خنده رو لبهای مریم ماسید ... محسنی اومد جلو سریع گفت: سلام آبجی ، علی به من زنگ زد و گفت که امروز تولدتونه و چون خودش نیست ما بجاش براتون تولد بگیریم. مات و مبهوت نگاهشون میکردم دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علی مریم یدونه زد به بازومو گفت: چته تو، آدم ندیدی... _ دوساعته داری ما رو نگاه میکنی خندیدم و گفتم؛ خوب آخه شوکه شدم، خودم اصلا یادم نبود که امروز تولدمه. واقعا نمیدونم چی باید بگم چیزی نمیخواد بگی. بیا بریم کیکتو ببر که خیلیگشنمه روی یه نیمکت نشستیم به شمع ۲۲سالگیم نگاه کردم. از نبودن علی کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتی نمیدونستم اگه الان پیشم بود چیکار میکرد... _ کیکو میمالید رو صورتم و در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره، فقط لطفا منم توش باشم. اذیتم میکردو نمیزاشت شمع رو فوت کنم. آهی کشیدم و بغضمو قورت داد. زیر لب آرزوکردم "خدایا خودت مواظب علی من باش من منتظرشم" شمع رو فوت کردم و کیکو بریدم... مریم مثل این بچه های دو ساله دست میزدو بالا پایین میپرید محسنی بنده خدا هم زیر زیرکی نگاه میکردو میخندید. لبخندی نمایشی رو لبم داشتم که ناراحتشون نکنم مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگه نوبت کادوهاست - إ وا مریم جان همینم کافی بود کادو دیگه چرا ... وا اسماء اصل تولد کادوشه ها. چشماتو ببند حالا باز کن یه ادکلن تو جعبه که با پاپیون قرمز تزئین شده بود. گونشو بوسیدم، گفتم وااااای مرسی مریم جان _ محسنی اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت: ببخشید دیگه آبجی من بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقه ی مریم خانومه، امیدوارم خوشتون ییاد. کادو رو باز کردم یه روسری حریر بنفش با گلهای یاسی واقعا قشنگ بود. از محسنی تشکر کردم. کیک رو خوردیم و آماده ی رفتن شدیم. ازجام بلند شدم که محسنی با یه جعبه بزرگ اومد سمتم: بفرمایید آبجی اینم هدیه ی همسرتون قبل از رفتنش سپرد که بدم بهتون. _ از خوشحالی نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبه رو گرفتم و تشکر کردم . اصلا دلم نمیخواست بازش کنم تو راه مریم زد به بازومو گفت: نمیخوای بازش کنی ندید پدید... ابروهامو به نشونه ی نه دادم بالا و گفتم: بیینم قضیه ی خواستگاری محسنی الکی بود ...🥀 نویسنده خانم علی ابادی @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 ❣️ ❣️ 🌸آنروز که عاشق❤️ جمالت گشتم 🌿دیوانه روی گشتم 🌸دیدم نبود در دو جهان جز کسی 🌿بیخود شدم و غرق گشتم 💠 💠 🌺🍃 آغاز امامت "سپهسالار هستی " و "امیر آفرینش " مبارک باد. @besooyenour
🌸حدیث روز 🌸 🌺عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم: 《یا اَباذر، ایّاکَ وَ هِجرانَ اَخِیکَ فَاِنَّ العَمَلَ لا یُتَقَبَّلُ مِنَ الهِجرانِ》 اى ابوذر.. از قهر کردن با برادرت بپرهیز؛ زیرا با وجود قهر بودن، عمل پذیرفته نمى‏ شود🌺 بحار الأنوار،ج۷۷ص۸۹ @besooyenour
🌹🍃ترویج فرهنگ اهل بیت، محور وحدت امت اسلامی 👤آیت‌الله رجبی: ✅باید وحدت به عنوان اصل استراتژیک جوامع اسلامی قرار گیرد، چون امروز اصلی‌ترین توطئه استکبار جلوگیری از انسجام و وحدت امت اسلامی است. ✅امام خمینی(رحمه‌الله) از دوران قبل از انقلاب، به نهادسازی و ترویج در مسأله حمایت از مردم مظلوم فلسطین، وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت شیعه و سنی و فرق اسلامی پرداخته بودند از این رو باید آرمان ها و اندیشه های امام راحل در زمینه وحدت اسلامی در جامعه نشر و گفتمان سازی شود. ✅تمام فرقه ها و مذاهب اسلامی بر اساس دستور قرآن و پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه وآله وسلم) به ائمه اطهار(علیهم‌السلام) عشق و علاقه دارند، از این رو ترویج فرهنگ اهل بیت می تواند محور وحدت امت اسلامی قرار گیرد. @besooyenour
‏بچه بودیم مینشستیم دور هم کلاغ پر بازی میکردیم... ماشین پر، خونه پر پول پر و... ما فکر کردیم داریم بازی میکنیم نگو اینا داشتن از بچگی آروم آروم حالیمون میکردن بزرگ بشی از اینا خبری نیست😁🤦‍♂😂 @besooyenour
💕 💕 دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه _ خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟ هر چی صبح گفتم: واقعیت بود - خوب ... میشه بشینیم یه جا صحبت کنیم - محسنی رو چیکار کنیم ؟؟ نمیدونم وایسا - رو کردم به محسنی و گفتم: آقای محسنی خیلی ممنون بابت امروز واقعا خوشحالم کردید شما دیگه تشریف ببرید ما خودمون میریم. پسر چشم و دل پاکی بود ولی اونقدرام حزب اللهی نبود خیلی هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود. _ سرشو آورد بالا و گفت: خواهش میکنم وظیفم بود، ماشین هست میرسونمتون. دیگه مزاحمتو نمیشیم - چه مزاحمتی مسیرمه ، خودم هم باهاتون کار دارم آخه من با مریم کار دارم. _آها خوب ایرادی نداره من اینجاها کار دارم شما کارتون تموم شد به من زنگ بزنید بیام. بعد هم ازمون دور شد. _ به نیمکتی که نزدیکمون بود اشاره کردم ، مریم بیا بریم اونجا بشینیم. - خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟ إم ...إم چطوری بگم. میدونی اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم که، من وحید رو دوست دارم. - خندیدمو گفتم: منظورت محسنی دیگه خب پس مبارکه آره. اما یه مشکلی هست این وسط - چه مشکلی خانوادم - چطور اونا مخالفن ؟ اونا به نظر من احترام میزارن اما... - اما چی ؟؟ _ اسماء پسرعموم هم خواستگارمه از بچگی دائم عموم داره میگه که مریم و سامان مال همن. اما من سامان رو نمیخوایم اونم منو. روحرف عموم هم نمیشه حرف زد. - اینطوری که نمیشه مریم یه روز با پسر عموت دوتایی برید پیش عموت این حرفایی که زدی رو بهش بگید. نمیشه ... _ میشه تو به خدا توکل کن اوووم. اسماء یه چیز دیگه ام هست... - دیگه چی ؟؟؟ به نظرت منو وحید به هم میخوریم ؟ظاهرمون شبیه همه؟اعتقاداتمون؟اون خیلی اعتقاداتش قویه - مریم اون تورو همینطوری که هستی انتخاب کرده، بعدشم تو مگه اعتقاداتت چشه خیلیم خوبی _ مریم آهی کشیدو سرشو انداخت پایین چی بگم... هیچی نمیخواد بگی اگه حرفات تموم شده به او بنده خدا زنگ بزنم ییاد... زنگ بزن - حالا امروز چطوری باهم رفتید خرید ؟ وای بسختی،اسماء از خوشحالی نمیدونست چیکار باید بکنه از طرفی هم خجالت میکشید و سرش همش پایین بود. همه چیم خودش حساب کرد. _ اخی الهی. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم. ۵ دقیقه بعد در حالی که سه تا بستنی تو دستش بود اومد. ای بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجی مریم بلند شدو گفت: خوب من دیگه برم، دیرم شده _ محسنی در حالی که بستنی رو میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتون. اخه زحمت میشه ... - چه زحمتی؟؟ آبجی شما هم پاشید برسونمتون. خندم گرفته بود. سرموتکون دادم. رفتیم سوار ماشین شدیم... مریم رو اول رسوندیم بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد به حرف زدن... اولش یکم تته پته کرد إم چطوری بگم راستش یکم سخته ... _ حرفشو قطع کردم، خوب بذارید من کمکتون کنم، راجب مریم میخواید حرف بزنید... إ بله. از کجا فهمیدید ؟؟ - خوب دیگه... - راحت باشید آقای محسنی علی سپرده هواتونو داشته باشم دم علی آقا هم گرم. راستش آبجی، خانم سعادتی یا همون مریم خانوم به پیشنهاد ازدواج من جواب منفی داد. دلیلشو نمیدونم میشه شما ازشون... ... نویسنده خانم علی ابادی @besooyenour