#داستان روزگار من (۲۴)
بعد اروم چشامو بستم ...
😴😴😴😴😴
به دعوای سحر و زینب فکر میکردم
انگار کنترل ذهنم دست خودم نبود همش دعواشون تو فکرم بود
با این افکار خوابم برد
💤💤💤💤💤💤
همین جور که خوابم عمیق تر میشد یه خواب عجیبی دیدم 😱😱😱😱😱
وسط یه بیابان بودم
که کسی اونجا نبود من بودمو سکوت بیابون آفتاب خیلی سوزناک بود پا برهنه بودم از شدت داغ بودن شن های زمین پاهام داشت می سوخت
☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
خیلی تشنم بود اما ابی نبود 😩😩😩
💦💦💦💦
تا چشم میخورد همه جا شن و ماسه بود
از یه تپه بالا رفتم دیدم چندتا زن و دختر دارن با گریه و شیون
به این سو و اون سو میدون 😭😭🏃🏃🏃🏃
و چندین مرد با صورتهای پوشیده و لباسهای قرمز در رنگ به دنبالشون هستن و چادرو روسری هاشون را به زور از سرشون میکشن
این صحنه چقدر آشناست اما نمیدونم چرا نمی فهمم کجاست
دختری رو دیدم که غرق در خاک نشسته و گریه میکنه و مدام شن های داغ و به سرش میریزه
دستاش از شدت داغی سوخته و سرخ شده بود
اما توجهی نمیکرد و به شیوناش ادامه میداد
صداش کردم اینجا کجاست ؟؟؟
چرا اون مردای قرمز پوش زنان و بچه هارو اذیت میکنن
اون زنا کین؟؟؟!!!
بدونه اینکه بهم نگاهی کنه در حالت گریه آه سوزناکی کشیدو گفت اونا فرزندان مادرمون فاطمه زهرا هستن ...😭
اینجااا کربلااااااست ...😭
دستمووو رو شونش گذاشتم گفتم تو کی هستی ؟.؟!!
روشو برگردوند و گفت :
من حافظ چادرم... یادگار مادرم هستم ...
یهو جا خوردم ... دیدم اون دختر دوستم زینبه...
که یهووو با صدای زنگ اخر مدرسه از خواب پریدم عرق کرده بودم 😰😰😰😰😰😰
وای چرا لبام و دهنم انقدر خشک شده از جام بلند شدمو کیفمو برداشتم ...
رفتم حیاط یه آبی به صورتم زدم و رفتم خونه...
سر کوچه که رسیدم سحرو دیدم که جلو درشون ایستاده ..ـ. پشت دیوار مخفی شدم تا بره بعد من برم ... چون اصلا دوست نداشتم باهاش روبه رو بشم ... تا رفت خونشون منم سریع دویدم خونه ...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@besooyenour
#منتظࢪآنہ❤️
.
مامنتظرلحظہدیدار
بھاریم!💕🌱
آرامکنیدایندلِ
طوفانےمارا...😭
عمریستهمہ
درطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِ
پریشانےمارا..😔💔
#السَّلامُعَلَيْكَيَا
حُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
@besooyenour
🔴حالا فهمیدیم آدم با آدم فرق داره
✅خبر خوب هم اینکه براساس بودجه ۱۴۰۱ دولت رئیسی به سازمان انرژی اتمی ایران مجوز احداث نیروگاه اتمی تولید برق ۱۰هزار مگاواتی داده.
❌روحانی مخالف راه اندازی نیروگاه برق بود و تابستان گرم را برای ما رقم زد.😒😏
💯💯حالا فهمیدیم آدم با آدم فرق داره
@besooyenour
#داستان روزگار من (۲۵)
بدون اینکه ناهارمو بخورم مستقیم رفتم تو اتاقم ...با همون لباسای مدرسه رو تخت دراز کشیدمو خوابم برد😴😴😴😴😴😴
مامانم که سفره رو چیده بود صدام کرد، فرزاااانه...فرزاااانه
بیا دخترم ناهار آماده ست
بعد از دو سه دقیقه که خبری ازم نشد بازم با صدای بلند صدام کرد، فرزاااانه ...فرزااانه
مگه صدامو نمی شنوی دختر
دید که جوابی از من نشنید ترسید، بسم الله چرا دختره جواب نمیده ..یا خدااا...
مامان با ترس وارد اتاقم شد دید من خوابیدم چشاشو بست و یه نفس عمیق کشید...
آخی ترسیدم ...
مامان فدات بشه اینقدر خسته بودی که گشنه با مانتو و مقنعه خوابیدی...
اومد و پتورو کشید روم و بعد اروم پیشونیمو بوسید و رفت بیرون ...
مامان سحر تو این مدتی که من خواب بودم اومده بود خونمون
با مامانم نشسته بودن .
مامان سینی چایی رو گذاشت رو میز و خودشم نشست
چه خبر اعظم جون
اعظم خانم - سلامتی تو چطوری روبه راهی ؟.؟
مامان- هی شکر خدا بد نیستم
مرجان جون ببین یادته اون شب ازت خواستم که دیگه وقتشه به خودت برسی ؟؟
اره یادمه...
خب پس امروز وقتشه شروع کنی ..
شروع کنم یعنی چی ... چیکار باید کنم
متوجه منظورت نمیشم !!!
یعنی اول از همه برای اینکه غم و غصت و فراموش کنی .. باید به ظاهرت و چهرت برسی
مثلا رنگ موهاتو عوض کن یه رنگ شاد بزار به ارایش صورتت برس ...
فلان کن بسان کن
مامانم همین جور با حالت مات به حرفاش گوش میداد،،، خب حرفام تموم شد حالا موافقی که الان باهم بریم ارایشگاه؟؟؟
والا چی بگم...گیج شدم اعظم جان
!!!!!
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@besooyenour
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
@besooyenour
بعضی از افراد عيب و ايرادى را كه در اعمال و رفتار خودشان وجود دارد، نمى بينند و به حساب نمى آورند، اما همينكه آن عيب را، در شخص ديگرى ببينند، زبان به عيب جويى و انتقاد باز مى كنند، و همه جا و پيش همه كس، از عيب آن شخص سخن مى گويند.
خداوند در قرآن می فرماید:«...وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ؛ به يكديگر طعن مزنيد و عيب جويى نکنید».11حجرات
مؤمن نبايد در پى يافتن كمبودها و عيب هاى اخلاقى مردم باشد و آنها را در محافل بازگوکند.
يافتن عيب افراد و پخش آنها، آنان را از چشم ديگران مى اندازد و روح اعتماد و محبت را از جامعه مىگيرد.
از طرف ديگر انسانى كه در خلوت گناهی انجام داده، تا آن گناه مخفىه احساس شرم داره ولى اگر گناهش آشكار بشه، شرمش مى ريزه و به گناه جرأت پيدا مى كنه و با افشاى گناه، قبحش هم در جامعه از بين مىره.
امام علی عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:«اَکبَرُ العَيبِ اَن تَعيبَ ما فيک مِثلُهُ»اين خود، بزرگترين عيب است كه تو، عيبى را در مردم ببينى و آن را زشت و ناپسند بشمارى و زبان به انتقادش بگشايى، در حاليكه خودت نيز، شبيه همان عيب را داشته باشى، ولى به آن توجه نكنى. حکمت 345
@besooyenour
🔴 #تند_صحبت_کردن_ممنوع
💠 اصلاً در جمع با هم تند صحبت نکنید. حتی اگر افرادی که در کنارتان هستند از امینترین افرادند مجوز دخالتها و تعبیرهای بد آنها را صادر نکنید!
💠 هیچگاه اجازه ندهید خانواده یا دوستانتان از مشاجرات شما چیزی بدانند زیرا شما بخاطر عشق به یکدیگر فراموش میکنید اما هیچگاه خانواده شما فراموش نخواهند کرد و جایگاه همسرتان در خانواده پایین میآید.
@besooyenour