eitaa logo
#به سوی نور(۷)
73 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
100 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
1.66M
🖤🖤🖤🖤 📖 موضوع: تحریف امام خمینی(ره) 🎤 سرکار خانم کاشانی سیاسی ۲۲ @besooyenour
🌷🌷🌷 ♦️شاخص های خط امام خمینی رحمة الله علیه از نظر مقام معظم رهبری چیست؟ 🔺جواب👇 اثبات اسلام ناب محمدی و نفی اسلام آمریکایی، اتکال به کمک الهی و اعتماد به صدق وعده های الهی ،اعتقاد به اراده و نیروی مردم، مسئله جاذبه و دافعه امام خمینی، عدالت عقلانیت و تاکید بر حفظ وحدت ،اصرار بر سازندگی و تحویل یک نمونه عملی از کشور و جامعه اسلامی به جهان 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 وپاسخ ۲۲ @besooyenour
🥀🥀🥀🥀 🔹اینکه می‌گویند اگر امام بود وضعیت کشور بهتر بود، صحت دارد؟ ❇️سیره مدیریتی مقام معظم رهبری هیچ تفاوتی با سیره امام ندارد، تفاوت در نوع مواجهه رهبری با مسائل مختلف در مقایسه با حضرت امام به تفاوت در شرایط کشور برمی گردد، به عنوان مثال همواره در دولت قبل مطرح می‌شد که چرا رهبری رئیس جمهور را عزل نمی کند حال آنکه امام بنی صدر را عزل کرد،، اما به این نکته توجه نمی‌شود که عزل بنی صدر بعد از صدور رای عدم کفایت سیاسی وی از سوی مجلس شورای اسلامی صورت گرفت حال آنکه در دوره مذکور اینگونه اتفاقی از سوی مجلس رقم نخورد و در زمان امام انسجام سیاسی بالایی در کشور وجود داشت و مبتنی بر همین عامل هر اقدامی که امام انجام داد با حمایت قاطع نخبگانی و مردم مواجه می‌شود، اما در زمان رهبری معظم انقلاب اساساً برخی نخبگان کمر به مبارزه با معظم له بسته اند، و در زمان امام هم جمعیت کشور کم بود، هم سطح نیازهای مردم در آن زمان چندان بالا و گسترده نبود، اما الان جمعیت حدود ۳ برابر شده و سبک زندگی مردم به شدت تغییر کرده است. 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 وپاسخ ۲۲ @besooyenour
🌷🌷🌷 ♦️ آیا داشتن خودرو علت حذف نقدی است؟ 🔺جواب👇 🔻برخی از گمانه‌ها می‌گوید داشتن خودروی بالای ۳۰۰ میلیون تومانی ملاک حذف یارانه است و برخی دیگر می‌گویند دریافت حقوق بالای ۱۰ میلیون تومان علت حذف یارانه برخی از دهک‌هاست. 🔸اما معاون وزیر رفاه در گفتگویی به معیارهای شناسایی و حذف یارانه‌بگیران اشاره کرده و گفته نه داشتن خودروی بالای ۳۰۰ میلیون معیار حذف یارانه است و نه داشتن حقوق بالای ۱۰ میلیون تومان در ماه. 🔹اما معیار حذف یارانه چیست؟ به گفته این مقام مسئول، ممکن است خانواری دو خودرو داشته باشد و یارانه آنها حذف نشده باشد یا اینکه خانواری حقوق بالای ۱۰ میلیون داشته باشد. اینها معیار حذف یارانه جدید ۳۰۰ و ۴۰۰ هزار تومانی نیست. 🔸معاون وزیر گفته برای شناسایی و حذف یارانه‌بگیران از ملاک‌های ترکیبی استفاده شده است. یعنی ترکیبی از شاخص‌های درآمدی و مالی افراد بررسی شده و نهایتا دهک‌بندی‌ها انجام شده است. 🔺پیش از این برخی از گزارش‌ها حاکی از این بود که اگر خانواده‌ای خودروی بالای ۳۰۰ میلیون تومان داشته باشد، از لیست یارانه‌ها خط می‌خورد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 وپاسخ ۲۲ @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت در سڪوتی ساختگی، سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود ڪه عمو با مهربانی شروع ڪرد _نرجس جان! ما چند روزی میشه‌ میخوایم باهات صحبت ڪنیم، ولی حیدر قبول نمیڪنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیڪ میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رو از دست نمیدم! حرف های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان، چند لحظه بیشتر طول نڪشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود، اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یڪجا فهمیدم ڪه دلم لرزید. دیگر صحبت های عمو، و شیرین زبانی های زن عمو را در هاله ای از هیجان میشنیدم ڪه تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه ای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم، آن نگاهی ڪه نه برادرانه بود و نه‌ مهربان، عاشقانه ای بود ڪه برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو، چند دقیقه بیشتر طول نڪشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت ڪنیم. در خلوتی ڪه پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدرخجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با برملا شدن احساسش، بیشتر از نگاهم خجالت میڪشید و دستان مردانه اش به نرمی میلرزید. موهای مشڪی و ڪوتاهش، هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس وسپیدش به شانه اش چسبیده بود ڪه بی‌اختیار خنده ام گرفت. خنده ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید ڪه سرش را بلند ڪرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم ڪه تا نگاهم ڪرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش، او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم، در برابر خواهر ڪوچڪترش دست و پایش را گم ڪرده و عاشق شده است. اصلا نمیدانستم، این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر ڪنم ڪه با لحن گرم و گیرایش صدایم زد _دخترعمو! سرم را بالا آوردم، و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی‌هیچ مقدمه‌ای آغاز ڪرد _چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میڪشی. از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد _قبلا از یڪی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تڪریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تڪریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام. مستقیم نگاهش میڪردم، ڪه بعثی بودن عدنان برایم باورڪردنی نبود و او صادقانه گواهی داد _من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون روز ،اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود ڪه دیگه باهاش ڪار نڪنیم! پس آن پست فطرتی ڪه چند روز پیش... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت پس آن پست فطرتی ڪه، چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض ڪرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست، و نگاهم غمگین به زیر افتاد ڪه صدای آرامش بخش حیدر دوباره در گوشم نشست _دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور ڪردم، من به تو شڪ نڪردم. فقط غیرتم قبول نمیڪرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم. ڪلمات آخرش، به قدری خوش آهنگ بود ڪه دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم، و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد. سپس نگاه مردانه‌اش، پیش چشمانم شڪست و با لحنی نرم و مهربان نجوا ڪرد _منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم ڪه نفهمیدم دارم چیڪار میڪنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی ڪردم! دیگه از اون روز روم نمیشد تو چشمات نگاه ڪنم، خیلی سخته دل ڪسی رو بشڪنی که از همه دنیا برات عزیزتره! احساس ڪردم جمله آخر، از دهان دلش پرید ڪه بلافاصله ساڪت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت ڪشید! میان دریایی از احساس، شفاف و شیرینش،شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانه اش بود؛ به این سادگی نمیشد، نگاه خواهرانه ام را در همه این سال ها تغییر دهم ڪه خودش فهمید و دست دلم را گرفت _ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت ڪنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگی ها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت ڪنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اون روز ڪه دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل ڪنم ڪسی دیگه ای... و حرارت احساسش، به قدری بالا رفته بود ڪه دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد _همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال ڪرد ڪه میخواست بھت بگه. اما من میدونستم چیڪار ڪردم و تو چقدر ازم ناراحتی ڪه گفتم فعلا حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم! سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد _اما امشب ڪه شربت ریخت، بابا شروع کرد! و چشمانش طوری درخشید، ڪه خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش ڪشید، سرانگشتش را ڪه شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه ڪرد _چقدر این شربت امشب خوشمزه شده! سپس زیر چشمی نگاهم ڪرد، و با خنده ای ڪه لب هایش را ربوده بود، پرسید _دخترعمو! تو درست ڪردی ڪه انقدر خوشمزه‌اس؟ من هم خنده ام گرفته بود، و او منتظر جوابم نشد ڪه خودش با شیطنت پاسخ داد _فڪر ڪنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده! با دست مقابل دهانم..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹﷽🌹 ❣ ❣ ✨و تو... همان اکسیر زمینی🌍 که سالهاست، آنرا بر مدارش، آرام نگه داشته ای! میدانی؛ زمین شیفته نگاه توست😍 که هر و شام، دور سرت💫 می گردد! ✨ 🤲 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 سلام رفقا 🤚☺️ 🌝🌺 @besooyenour
🇮🇷 📝 | چیستی و چرایی و ضرورت اجرای طرح تحول اقتصادی در جمهوری اسلامی ایران 🍃🌹🍃 ❌قسمت دوم و پایانی 1⃣ توجه و اتخاذِ اجرای سیاست‌های حمایتی منطقی و حساب شده و مطابق اصول علمی و اقتصادی در بخش های تولید، توزیع و مصرف. البته لازم به ذکر است در اجرای این یه اصل به گونه‌ای عمل شود که بحران زایی نداشته باشند. ❌ این سیاست‌ها دو شاخصه باید داشته باشند: الف) منجر به تشدید نقدینگی بی کیفیت نگردد ب) اجرای آن به نحوی عملیاتی گردد که در بازه‌های زمانی اثر و ارزش آنها کاسته نشود. 2⃣ دولت باید از طروق جذب سرمایه‌گذاری داخلی و خارجی از یکسو و بهبود و ارتقای فضای حاکم بر کسب و کار از دگر سو، تحریم ها را بی اثر و رفع نماید. 3⃣ طراحی و بکارگیری و استحکام و تقویت سیستم کنترل و نظارت بر همه فعالیت های اقتصادی از مهمترین ملزومات هر جراحی و اصلاح‌ نظام اقتصادی در تمامی کشورها بوده و خواهد بود. 4⃣ بهره‌گیری از نظرات منتقدان و موافقان طرح در بازه زمانی اجرای آن، بصورت مستمر و مداوم. گزارش‌های آسیب شناسی و ارزیابی نقاط قوت و ضعف در روند اجرایی و عملیاتی احصاء گشته و نقاط ضعف جبران و راه حل‌هایی برای آنها توسط متخصصان امر تدبیر و اجرایی گردد و نقاط قوت تقویت کردد. ✍سهراب خلیلی @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند به جرم خمینیست 📌 روایتی از اعدام دوستداران امام خمینی در افغانستان و فهرست پنج هزار نفره از این افراد پخش از شبکه افق 📺جمعه سیزدهم خرداد 19:30 ⬅️ بازپخش شنبه 10:30 صبح @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ روز سوم به نیابت از شهید الاسلام محمد منتظری @besooyenour
# ازدواج آسان 💑 تناسب اقتصادی خانواده‌ها چقدر در ازدواج مهم است؟ 🔸بسیاری از مردم معتقدند که دو خانواده باید از نظر اقتصادی تناسب داشته باشند. اگر بخواهیم این معیار را از منظر دین بررسی کنیم، باید بگوییم: نه در آیات و روایات و نه در سیره معصومین، نمی‌توانیم دلیلی برای این قاعده کلی به دست بیاوریم. در روایات، در نظر گرفتن این معیار به صراحت رد شده است. 🔸امام مهربانی ها، حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر مردی نزد تو به خواستگاری آمد و دین و اخلاق او را پسندیدی، به وی زن بده و فقر و ناداری‌اش مانع تو از این کار نشود. @besooyenour
❤️همسران با همدیگر کنید ❤️هر یک از همسران باید حق داشته باشند نظر و پیشنهاد خود را بیان کنند. ❤️با مشورت کردن، راه رسیدن به زندگی سالم کوتاه تر می‌شود. @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت با دست مقابل دهانم را گرفتم، تا خنده‌ام را پنهان ڪنم و او میخواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان ڪند و آخر نتوانست، ڪه دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی ڪه از تپش های قلبش‌ میلرزید، پرسید _دخترعمو! قبولم میڪنی؟ حالا من هم، در ڪشاڪش پاک احساسش، در عالم عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم همسر به او نگاه ڪنم که نه به زبان، بلڪه با همه قلبم، قبولش ڪردم. از سڪوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس ڪرد ڪه نفس بلندی ڪشید و مردانه ضمانت داد _نرجس! قول میدم تا لحظه ای ڪه زنده ام، با خون و جونم ازت حمایت ڪنم! او همچنان عاشقانه عهد می‌بست، و من در عالم ﴿؏﴾ خوش بودم ڪه امداد حیدری اش را برایم به ڪمال رساند.و نه تنها آن روز، ڪه تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب ڪرد. 💞به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد ڪردیم و قرار شد نیمه‌ شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده، به نیمه شعبان، شَبَح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را، از کجا پیدا ڪرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود ڪه پیامی دیگر فرستاد _من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم! نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد ڪه همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم، و در تاریڪی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.از حالت وحشت‌زده و جیغی ڪه کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشڪ شد و متعجب پرسید _چرا ترسیدی عزیزم؟ من ڪه گفتم سر کوچه ام دارم میام! پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی، و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین ڪافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام ڪه نگران حالم، عذرخواست _ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت! همزمان چراغ اتاق را روشن ڪرد، و تازه دید رنگم چطور پریده ڪه خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم، تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم ڪه به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشڪی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میڪرد ڪه رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : _چی شده عزیزم؟ و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشڪارا لرزاند. رد تردید نگاهش، از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم ڪشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید ڪه صدای گریه زن عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید، و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میڪند. عمو هم مقابلش ایستاده و.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت عمو هم مقابلش ایستاده، و باصدایی آهسته دلداری‌اش میداد ڪه حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند ڪرد: _چی شده مامان؟ هنوز بدنم سست بود، و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم ڪه دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط ڪِز ڪرده و بیصدا گریه میڪنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده، و محو عزاخانه‌ای ڪه در حیاط برپا شده بود، خشڪم زد. عباس هنوز ڪنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود ڪه با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد: _موصل سقوط ڪرده! امشب شهر رو گرفت! من هنوز گیج خبر بودم، ڪه حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشت زده پرسید : _تلعفر چی؟! با شنیدن نام تلعفر، تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو ڪه پس از ازدواج با یڪی از ترڪمن‌ های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میڪرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت، و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و ڪودڪانش آمده است. عباس سری تڪان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد ڪه چهارچوب بدنم لرزید : _داعش داره میره سمت تلعفر. هرچی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن. گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه ڪرد _این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن! حیدر مثل اینڪه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس ڪسی بالا نمی‌آمد، ڪه در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید، و به " أشْھَــدُأنَ عَلِــیً وَلِیُّ ﷲ" ڪه رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میڪردند و من از خون غیرتی ڪه در صورتش پاشیده بود،حرف دلش را خواندم ڪه پیش از آنڪه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. رو به عمو ڪرد و با صدایی ڪه به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد _من میرم میارمشون. زن عمو ناباورانه نگاهش ڪرد، عمو به صورت گندم‌گونش ڪه از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض ڪرد _داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط ڪرده!فقط خودتو به ڪشتن میدی! اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب ڪوچڪترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان ڪه چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس ڪرد: _داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم! و طوری معصومانه تمنا میڪرد، ڪه شڪیبایی‌ام از دست رفت و اشڪ از چشمانم فواره زد. حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود ڪه با صدایی بلند رو به عباس نھیب زد _نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میڪنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشی‌ها بشه؟ و عمو به رفتنش راضی بود ڪه پدرانه التماسش ڪرد _پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا! انگار حیدر.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 🌹 امام رضا علیه السلام فرمودند: 🍃 حضرت علیه السلام داناترین، حکیم ترین، پرهیزکارترین، بردبارترین، بخشنده ترین و عابد ترین مردمان است، دیدگانش در خواب فرو میرود ولی دلش همیشه بیدار است و فرشتگان با او سخن می گویند دعایش همواره به اجابت میرسد ...۱ 🍃 ارواحناله فداه دو نشانه بارز دارد که با آنها شناخته میشود. یکی دانشِ بیکران و دیگری استجابت دعا ۲ 📚۱- الزام الناصب صفحه ۹ 📚۲- عیون اخبارالرضا ج۱ ص۱۷۰ 🌺🌺 🌿 برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تعجیل در فرج آن عزیز، دل های عاشق 5 صلوات مهدوی: 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ماجرای بوسه زدن همسر امام خمینی بر پای امام بعد از فوت ایشان از زبان آیت الله محمدرضا رحمت 🔹️امام (ره) ۶۵ سال عاشقانه با همسرش زندگی کرد؛ این یک درس برای جوانان امروزی است. @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ روز چهارم به نیابت از شهید دکتر سید حسن آیت @besooyenour
💢به فرزندان‌تان اجازه دهید به شما کمک کنند. 💢بچه‌ها از این که مفید واقع شوند، لذت می‌برند. بنابراین هنگامی که شما انجام کاری را به آنها واگذار می‌کنید یا مسئولیتی برعهده‌ی آنها می‌گذارید، می‌توانید حس اعتماد به نفس را در فرزند خود تقویت کنید و باعث می‌شوید که او خود را فردی مفید و مؤثر بداند. 💢به‌ آنها یادآور شوید که چقدر بابت کمکی که به شما می‌کنند، از آنها ممنون هستید و از کارشان تعریف کنید. 💢این تکنیک علاوه بر ایجاد روابط صمیمی بین شما و فرزندتان، باعث می‌شود که کودک مسئولیت پذیری داشته باشید و او از کمک به دیگران لذت ببرد. @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب اسلامی: مراقب «هویت‌زدایی» از حقیقت انقلاب باشید. جوان‌های «هوشمند» و فرزانه روی این مسأله فکر کنند. ۱۴۰۱/۰۳/۱۴ @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت انگار حیدر منتظر همین رخصت بود، ڪه اول دست عمو را بوسید، سپس زن عمو را همانطور ڪه روی زمین نشسته بود، در آغوش ڪشید. سر و صورت خیس از اشڪش را میبوسید و با مهربانی دلداری‌اش میداد _مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمیگردم! حالا نوبت زینب و زهرا بود، ڪه مظلومانه در آغوشش گریه ڪنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر ڪرد -منم باهات میام. و حیدر نگران ما هم بود، ڪه آمرانه پاسخ داد -بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره. نمیتوانستم رفتنش را ببینم، ڪه زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین ڪشیدم و به اتاق برگشتم. ڪنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشڪ دست و پا میزدم ڪه تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا میتوانستم سرم را، در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا ڪسی گریه‌ام را نشنود ڪه گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس ڪردم. سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شڪوفه‌های اشڪ را از صورتم چید و عاشقانه تمنا ڪرد -قربون اشڪات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم! شیشه بغض در گلویم شڪسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد -تو رو خدا مواظب خودت باش... و دیگر نتوانستم حرفی بزنم، ڪه با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمڪ چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنھان ڪند ڪه به رویم خندید و عاشقانه نجوا ڪرد: -تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم! و دیگر فرصتی نداشت، ڪه با نگاهی ڪه از صورتم دل نمیڪَند، از ڪنارم بلند شد. همین ڪه از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شڪست ڪه سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حال جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میڪردم حیدر چند لحظه بیشتر ڪنارم بماند. به اتاق ڪه آمد، صورت زیبایش از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتاب‌ترم میڪرد. با هر رڪوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی مقتل تلعفر ڪنم ڪه دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را، به سرعت و بدون مستحبات تمام ڪرد، با دستپاچگی اشڪ‌هایم را پاڪ ڪردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود ڪه مرا به خدا سپرد و رفت. صدای اتومبیلش را ڪه شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سھمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود ڪه در تاریڪی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم، هنگام ورودش به خانه هم، خبر سقوط موصل بوده ڪه دیگر پیگیر موضوع نشد. و خبر نداشت، آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. شاید اگر میماند برایش میگفتم تا..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour