#منم_یه_مادرم
قسمت_دوم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
طولی نکشید که یکی از کارگرهای آن تولیدی شد. هر روز از صبح تا ظهر دو بار به مرد کوچکم سر میزدم و از کاروبارش میپرسیدم.چند دقیقهای میایستادم و کار کردنش را نگاه میکردم. و طوری با تبحر و تمرکز پیراهنها را روی هم تا میزد که انگار از همان موقع داشت اورانیوم غنی میکرد. عمداً به او سر میزدم تا اهل کارگاه بدانند که مصطفی بچه بی کس و کاری نیست. هر روز دو بار به همه یادآوری میکردم که پسرم برایم عزیز است، در نبودش دلتنگ میشوم. خودم بقچهٔ کارگری دستش دادهام؛ ولی مراقبش هستم. به او سر میزدم که هم خودم از دلشوره خلاص بشوم، هم او دلگرم شود. هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون پشتوانهٔ عاطفی، پشت چرخ زمخت خیاط خانه تا بیاورد.
دوختن دکمه و جاد دکمه و اتو زدن لباس، تنها باری بود که دستهای کوچک مصطفی میتوانست از روی دوش آن تولیدی بردارد. برای هر پیراهن پولی هم به او میدادند. نه به درآمد این کار نیازی داشت و نه بودنش در خانه کلافهام کرده بود و نه برای پُر کردن وقتش دستم را خالی میدیدم؛ اما او را هُل دادم وسط کار و کارگری که تنبل و بیعرضه بار نیاید. اگر در آن سن او را به خیاطی نمیفرستادم، شاید اینقدر راحت با محیط کارش در نطنز کنار نمیآمد. شاید اگر شخصیتش با کار سخت و پر زحمت خونه نمیگرفت، او هم بعدها مثل هم دانشگاهیهایش با کار کردن در کارخانههای خودروسازی و شرکت گاز بار خودش را میبست و توی کارگاهی پنجاهمتر زیرِ زمین دنبال هزار و یک جور دردسر نمیگشت.
تابستان به روزهای آخر خودش نزدیک میشد. جای دکمهها و خط اتوی لباسها داشت قلک مصطفی را ذره ذره پُر میکرد امروز و فردا میکردم که بیاید و بگوید با پس اندازش چه کار میخواهد بکند. حتماً برایش برنامه داشت که خرجش نکرده بود. یک روز که دورم را خلوت دید، سراغم آمد و یواشکی گفت:" مامان حواست هست؟ تولد مرضیه نزدیکهها! _آره یادم نرفته، یه شهریور و یه مرضیه دیگه. حالا چی شده تو یاد مرضیه افتادی؟ راستش دوست دارم امسال با حقوق خودم براش کادو بخرم.به نظرت چی خوشحالش میکنه؟ انگشتر خوبه؟ از پیشنهادش شوکه شدم، برای خریدن انگشتر، باید تمام پولی را که با عرق ریختن و زحمت در روزهای تابستان به دست آورده بود، یک شبه خرج میکرد؛ اما دلم نیامد توی ذوقش بزنم. دلم نیامد با چرتکه انداختنهای کاسبانه، شوق کودکانهاش را کور کنم. آمدم بگویم میتوانی فقط با یک سوم از پس اندازت هدیهای سبکتر بگیری...؛ اما حرفم را دور دهانم چرخاندم، نزده قورتش دادم و گفتم:" آره معلومه. من که فکر میکنم خیلی خوشحال بشه. خوشحال به حال مرضیه که داداشش اینقدر دوستش داره. حالا انگشتر چه مدلی میخوای بگیری؟"
مصطفای دست و دلباز را خیلی بیشتر از مصطفای حسابگر میپسندیدم. نه من و نه حاجی اینطور بار نیامده بودیم و دلمان نمیخواست بچههایمان برای پول و خوراکی و اسباب بازی و ... حرص بزنند.در خانهٔ ما خبری از خوردنیهای قایمکی و سهمیه بندی شده نبود. از تنقلات و میوه و آجیل، هر اندازه که داشتم، دم دست میگذاشتم تا بچهها در طول روز، وقتی وسط بازی ضعف میکنند، خودشان بروند سراغش.
https://eitaa.com/besooyenour
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مشکل آلودگی هوا را به مادران بسپارید!
https://eitaa.com/besooyenour
🪴شروع از شب جمعه ای که نزدیک شب ۱۴ ماه هست..
🕊شب جمعه ی اول یک مرتبه سوره مبارکه "یس" هدیه به حضرت قمر بنی هاشم ابی الفضل العباس علیه السلام
🕊شب جمعه دوم دو مرتبه سوره مبارکه "یس" هدیه به حضرت قمربنی هاشم علیه السلام
🕊شب جمعه سوم سه مرتبه سوره مبارکه یس هدیه با حضرت قمربنی هاشم علیه السلام
💐 شب جمعه چهارم ، چهار مرتبه سوره مبارکه یس #بنیابت از حضرت قمربنی هاشم علیه السلام هدیه مادرشان حضرت #ام_البنین
سلام الله علیها
🌻 نکته:
🍃لازم نیست سوره ها پشت سرهم خوانده شود در یک شب
اما هر سوره باید یکجا و کامل خوانده شود
🍃 زمان از اول شب هست تا اذان صبح
🍃شب جمعه ها باید متوالی باشد
🪴برمحمد و آل محمد صلوات
https://eitaa.com/besooyenour
✅ تکنیکهای رفتار با نوجوانان
❌ احساس گناه ممنوع
🔻از احساس_گناه برای فشار به نوجوانان استفاده نکنید، حتی اگر واقعاً احساس می کنید که آنها سزاوار سرزنش شدن هستند. به احتمال زیاد، آنها از قبل نسبت به کاری که انجام داده اند احساس بدی دارند. در عوض، در مورد نگرانی هایتان به آنها بگویید. راههای بالقوه بهتری را برای مدیریت این موقعیتهای بحرانی انتخاب کنید.
❌سخنرانی نکنید.
🔻سخنرانیها و نصیحت کردن عموما نتیجه معکوس دارند. نوجوانان اغلب نصایح و سخنرانی های شما را نمیفهمند یا نمیشنوند، به خصوص اگر قبلاً ناراحت شده باشند. ما باید کاری کنیم که فرزندانمان خودشان به نتیجهگیری درست برسند و راه حل های خودشان را پیدا کنند. این امر به تجربیات زندگی آنها اضافه می کند و باعث می شود نوجانان ما در آینده تصمیمگیری هوشمندانهای داشته باشند.
✅بگذارید نوجوان شما بداند که به او و توانایی هایش برای حل مشکلات اعتماد دارید. بگذارید خودشان سعی کنند مسائل را حل کنند و راه حل های خودشان را داشته باشند.
#تربیت فرزند #فرزندپروری
https://eitaa.com/besooyenour
#منم_یه_مادرم
قسمت_سوم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
شیرینی خوردنمان به قانون و قاعدهٔ مهمانیها نبود که برای هر کدام پیشدستی و کارد بگذارم و با تأکید و شاید هم تهدید ملتفتشان کنم که یکی بیشتر برندارند. روزهای عید وقتی پدرشان از بیرون میآمد، کنار پاکت میوه و زنبیل نان، یک جعبه شیرینی هم توی دستانش خودنمایی میکرد. تا بچهها دور بابایشان را میگرفتند و هر کدام قسمتی از بار دستش را سبک میکردند، نخ پلاستیکی دور جعبه را باز میکردم و میگذاشتمش وسط گل قالی. روفرشی بزرگی هم پهن میکردم که ازدلشورهٔ لکه شدن فرشها، شیرینی را به کامشان تلخ نکنم. هر کدام که رنگ و لعاب بیشتری داشت و بیشتر به بچهها چشمک میزد، برمیداشتند و میخوردند. به دومی نرسیده، شیرینیاش ته دلشان را میگرفت. خودشان از پای جعبه بلند میشدند و میرفتند پی بازی. گاهی، اندازهٔ خوردن یک نصف شیرینی کشمشی بیشتر طاقت نمیآوردند از بازی دور بمانند.خوب میدانستند که بعد از رفتنشان جعبه را توی هفت تا سوراخ قایم نمیکنم تا برای رسیدن به آن نیاز به نقشهٔ گنج داشته باشند. اگر چیزی ته جعبه میماند، سر و کلّهاش یا توی یخچال پیدا میشد یا ته کابینت. از هرچه در خانه و زندگیمان بود و نبود خبر داشتند. از درآمد پدرشان میگفتم و از مخارج ریز و درشت خانه. با همهٔ بچگی دخل و خرج سرشان میشد. با هم دو دو تا چهار تا میکردیم. یا آنها قید هوسهای پرخرجشان را میزدند یا من قول میدادم پولی کنار بگذارم تا سر فرصت چیزی را که میخواهند برایشان بخرم. باید یاد میگرفتند پول درآوردن زحمت دارد تا دستشان به اسراف عادت نکند.
روزی توی بازار مشغول خرید بودم که صدای گریهٔ بچهای از توی مغازهای توجهم را جلب کرد. نزدیک شدم و نگاهی داخل مغازه انداختم. دختر بچهای با یک دست اشکهایش را پاک میکرد و با دست دیگر به التماس چادر مادرش را میکشید. آن زن در حالی که بیاعتنا از مغازه میرفت بیرون، گفت:" تا شب هم گریه کنی من این عروسک رو برات نمیخرم. بذار سر جاش." مادر و دختر را میشناختم، با هم فامیل بودیم. جلو رفتم. احوالپرسی نه چندان گرمی کردم و پرسیدم:" این بچه چشه؟ چی میخواد؟" جواب داد:" هیچی بابا. نشد بیام یه چیزی برا خونه بخرم، هوس اسباب بازی و عروسک جدید نکنه. مگه ما چقدر درآمد داریم که هر ماه کلی پول خرت و پرت اضافی بدیم؟"
_خب چرا همینها رو بهش توضیح نمیدی؟
_ حاج خانم ببخشید ها؛ ولی مگه حالیش میشه؟ وقتی پیله میکنه، ول کُن نیست.
- خب ما هم بچه داریم، ما هم این چیزها رو میفهمیم؛ ولی باور کن بچهها خیلی فهمیدهتر از چیزان که فکر میکنیم. چند قدمی را با او هم مسیر و هم صحبت شدم. کمکم گریههای دخترش که داشت با دقت به حرفهای ما گوش میداد، کمتر شد. هم او کمی آرام گرفت و هم عصبانیت من فروکش کرد. برای اینکه بفهمد درکش میکنم، از خودم مثال زدم و گفتم:" فکر میکنی برای من پیش نیومده؟ من به جای اینکه بزارم از مغازه برم، حتماً به بچههام توضیح میدم که میدونم به این وسیله نیاز داری؛ ولی الان برای خریدش پول ندارم. بهت قول میدم پس انداز کنم و اگر خرج واجبی پیش نیومد، بعداً برات بخرم."
- حاج خانم یعنی بچههات قبول میکنن؟
تا الان که قبول کردن. تو هم امتحان کن. حیف نیست بچه اینطور مثل ابر بهار اشک بریزه؟
شاید بچههای من خیلی حرف گوش کن بودند؛ ولی راه دور و درازی نرفته بودند. وقتی میدیدمشان یاد بچگیهای خودم میافتادم. ننه سی سال بیشتر نداشت که شوهرش را توی تصادف از دست داد و همهٔ مسئولیت سهچهارتا بچهٔ قد و نیم قد افتاد روی شانههای جوان خودش.
https://eitaa.com/besooyenour
📚 کتابی که رهبر معظّم انقلاب در دیدار بانوان به آن اشاره داشتند چه بود؟
⬅️ کتاب «زن و خانواده»
دفتر سیوچهارم از مجموعهی ۴۰جلدی #ره_نامه
♦️ [...] دیروز یک کتابی برای من آوردند که صحبتهایی بود که خود بنده کرده بودم، چاپ شده بود، ندیده بودم؛ نگاه کردم دیدم خیلی از حرفهایی که آماده کرده بودم و میخواستم امروز اینجا بگویم، در آن کتاب هست و قبلاً بارها گفته شده؛ در این زمینهها زیاد صحبت کردهایم.
https://eitaa.com/besooyenour
🇮🇷مراسم گرامیداشت حماسه ۹ دی(روز بصیرت و میثاق امت با ولایت)🇮🇷
سخنران:
دکتر محمد حسن قدیری ابیانه
▫️سفیر اسبق ایران در استرالیا، مکزیک،گواتمالا و بلیز
▫️دکتری علوم استراتژیک
🗓زمان: شنبه ٩ دی ماه ساعت ١٨:١۵
📍مکان: سالن شهروند(فرهنگسرای خارون)
قرارگاه جهاد تبیین شهرستان نجف آباد
کانال بصیر نجف | عضوشوید 👇
🇮🇷https://eitaa.com/basir3najaf
دعای فرج.علی فانی.mp3
2.71M
یابن الحسن...
روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی ♥️
https://eitaa.com/besooyenour
🌱هر کجا که باشم چه در بانک، چه در بیمارستان و چه در فروشگاه بالاخره صف انتظارم به پایان میرسد.
اما نمیدانم چرا صف انتظار تو تمام نشدنی است! میترسم وسط راه کم بیاورم... اگر هر از چند گاهی، با یادت مرا شارژ نکنی.
#امام_زمان ♥️
#تلنگر
https://eitaa.com/besooyenour
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️میگن رای نمیدیم،چون وضع خیلی خرابه🧐
🤔مهمترین عامل بازدارندگی در مقابل دشمنان چیست ؟
پاسخ را با هم می بینیم✅
🎧 پادکست ۳ بعدی.
👈🏻 حتما با هنذفری گوش بدهید.
🎙 کارشناس: محمدحسین دادخواه
💯کاری از گروه بصیرتی #اهل_البصر
#ثامن
#انتخابات
ادامه دارد...
ایتا و روبیکا
https://eitaa.com/besooyenour