eitaa logo
بتلیجه( مهدعلم،ایثارو شهادت)ثامن
774 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین کانال @omranzadeh2018 @Omranzadeh2017
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام تبریک فرمانده سپاه ناحیه بویین میاندشت به مناسبت فرارسیدن ماه مهر و بازگشایی مدارس. به گزارش خبرگزاری بسیج ازبویین میاندشت، به مناسبت آغاز بازگشایی مدارس فرمانده ناحیه مقاومت بسیج بویین میاندشت پیام تبریکی صادر کرد. متن پیام بدین شرح است: بسم‌الله الرحمن الرحیم تقارن اولین روز‌های بزرگداشت هفته دفاع مقدس با بازگشایی مدارس اتفاق مبارکی است، یاد و خاطره سربازان و جان بر کفان نورسته ای را که در آوان جوانی سنگر علم و دانش را به میدان جهاد و عمل پیوند زدند و به تاسی از بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) اسوه و الگویی شدند برای میلیون ها جوان، نوجوان ایرانی و غیر ایرانی که امروزه کمال و معرفت را در کتاب هشت سال دفاع مقدس جستجو می کنند و راهشان به پشت دیوارهای حرم آل الله در جای جای کره خاکی پیوند می خورد گرامی میداریم. با امید به اینکه با اکسیر دانایی و توانایی مرزهای جدید علم و دانش را درنوردیم و با پیوند علم و ایمان و محصول خجسته ی آن ظفرمندانه به فتح قله های رفیع و پیروزی ترفیع یابیم و ضمن التزام به مبانی انقلاب و نظام همسو و همنوا در جهت اهداف عالی ارزش های اسلامی با گام های مصمم و استوار، ایران جاویدان را سرافراز سازیم. این روز را به همه ارادتمندان ساحت علم و دانش و سنگربانان تحصیل تبریک عرض نموده و توانایی و توفیق خودسازی، علم‌اندوزی و مهارت‌آموزی را برای دست‌اندرکاران تعلیم و تربیت از درگاه خداوند متعال مسئلت دارم. سرهنگ پاسدار احمد قاسمی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج بویین میاندشت https://eitaa.com/basijnews_boeinmiandasht
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️ این جوری مادرداری کنیم ، مادران وقتی پیر می‌شوند ، خیلی زودرنج می‌شوند و مثل یه بچه یک ساله نیازمند محبت فرزندان‌شون می شوند ، کمی حوصله کردن و کنار اومدن باهاشون ، نور قلب را زیاد می کند .
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 1 مهرماه 1403ه.ش 🗓 18 ربیع الاول 1446 ه.ق 🗓 22 سپتامبر 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای صاحب جلال و بزرگواری 🔸صفحه 393 🔸جزء 20 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 https://eitaa.com/betlijeh1🌴🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 مَن تَرَکَ الجِهادَ اَلبَسَهُ اللهُ ذُلّاً وَ فَقراً فی معیشَتِهِ وَ مَحقاً فی دینِهِ هرکس از شرکت در جهاد شانه خالی کند ، خداوند لباس فقر و مذلت در معیشت و از دست دادن دین و ایمان را برتن او خواهد پوشاند . 📚 ثواب الاعمال ، صفحه ۴۲۱ 🥀 https://eitaa.com/betlijeh1 🕊🌹
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 سخنی با شما مسئولین مملکت دارم ، خون خود را برای اسلام و پیاده نمودن قوانین الهی در جامعه و برای این‌که هیچ خط التقاطی در اداره کشور نقش نداشته باشد ، ریختند و امیدوارم که با توفیق خداوند ، شما خواسته‌های را جامه‌ی عمل بپوشانید . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 https://eitaa.com/betlijeh1 💐🌼
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سی و چند سال نهادینه شدن فرهنگ مقاومت در کشور ناشی از مقاومت هشت ساله دفاع مقدس است. دفاع مقدس حق حیات دارد به گردن کشور ما. یک عده‌ای خدشه می‌کنند، یک عده‌ای شبهه می‌کنند، یک عده‌ای تحریف می‌کنند، یک عده‌ای درباره‌ی مسائل مختلف دفاع مقدس دروغ صریح می‌گویند. باید در مقابل اینها کسانی که می‌توانند تبیین کنند، باید تبیین کنند. عظمت جهاد مقدس و دفاع مقدس را بایستی ما روز به روز بیشتر بیان کنیم، بگوییم، تبیین کنیم. این جزو وظایف است. ۱۴۰۲/۶/۲۹ 🇮🇷 https://eitaa.com/betlijeh1 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹بسم رب الشهدا و الصالحین🌹 دلنوشته ای از جنس درد از غم و دردُ فراقِ پدر تقدیم به فرزندان شهدا اول مهر که می شه....خیلی هامون ذوق مدرسه رفتن بچه هامونو داریم مخصوصا اگه کلاس اولیم باشن اینقدر ذوق و شوق هست که همه چی رو فراموش می کنیم و فقط حواسمون به رفتن بچمون به مدرسه اس بد نیس یه وقتایی هم پای درد و دل بچه یتیم ها بشنیم ببینیم اونا چه حسی داشتن وقتی روز اول مدرسه رو بدون پدر شروع کردند داستانی که می خوام براتون بگم .... کمی طولانیه ولی ... پر از درد و غمه .... از کنارش بی تفاوت رد نشین ..... ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فاطمه جان دخترکم عروسکم عسلکم.... نمیخوای بیدار بشی مامان بده روز اولی دیر برسی ها دخترم میخواد خوندن و نوشتن یاد بگیره وااااااااااااای خداجون.... شکرت صدای مامان رو می شنیدم.... ولی دلم نمی خواست جواب بدم... اصلا دلم نمی خواست برم مدرسه... دلم نمی خواست نوشتن یاد بگیرم.... آخه........ مریم....دختر همسایه مون می گفت فردا باباش می بردش مدرسه دختر خاله اش مبینا هم همینطور ولی.... من چی....؟!! من از پدر فقط و فقط یه قاب عکس داشتم که مامان هر روز با یه دستمال پاکش می کرد که گرد و غبار نشینه روش دخترکم عسلکم.... خوشگلم.... مامان هم چنان صدا میزد.... بیخیالم نمی شد..... چاره ای نبود.... جواب دادم بله مامانی بیدارم.... الان میام.... بر خلاف میلم صبحونه خوردم.... آماده شدم که برم مدرسه.... مامانم با هام همراه شد..... از زیر قرآن ردم کرد.... و برام صدقه داد..... چه ذوقی داشت.... همه‌ی تلاششو می کرد که احساس بی پدری نکنم..... ولی.... اینو الان که خودم مادر شدم می فهمم... اونروزا خیلی سرم نمی شد خلاصه راه افتادیم.... تو راه صحنه هایی می دیدم.... که همش واسه ی من آرزو بود.... درست حدس زدین.... بابا.... بچه های کلاس اولی یه دستشون تو دست باباشون بود و اون یکی دستشون تو دست مامانشون بیچاره مادرم.... هی سرمو بند می کرد که من نبینم و حواسم پرت بشه..... فاطمه جون.... مامان نیگا کن اون گنجشکه چقدر نازه... پروانه رو نگا چه پرای رنگارنگی داره منم بی تفاوت به حرفهای مامانم.... فقط به بچه‌ها خیره شده بودمو تو تصوراتم.... دست بابام رو گرفته بودم و می رفتم رسیدیم تو مدرسه...... جای قشنگی بود.... دیواراش رنگی بودند.... پر ازطرح و نقشهای قشنگ.... ولی نمی دونم چرا نمی تونستم.... خوشحال باشم.... جای خالیه بابا بد جوری احساس می شد چقدر بهش نیاز داشتم.... وقتی نگاه به اطرافم می کردم... دلم آتیش می گرفت دست خودم نبود.... آخه..... یه دختری خودش رو واسه باباش لوس می کرد اون یکی ژست می گرفت باباش ازش عکس بگیره یکی دیگه از بغل باباش جدا نمی شد و....و.....و.... ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 همش واسه من درد آور بود... نمی تونستم ببینیم..... بغض کرده بودم.... دلم حسابی گرفته بود.... احساس خواری می کردم.... احساس شرمساری..... احساس حقارت..... احساس بی کسی..... دلم می خواست از همه گله کنم دلم می خواست به هم اخم کنم دلم می خواست فریاد بزنم دلم می خواست بلند گریه کنم و بگم........ بالاخره وارد کلاس شدم.... مامانم بوسیدم و رفت.... معلم وارد کلاس شد... سلام.... صبح بخیر... همگی خوش اومدین.... بچه ها می خوایم با هم بیشتر آشنا بشیم از همین جلو.... یکی یکی خودتونو معرفی کنین شروع کردن.... نفر اول : مرجان فلاح نام پدر: ابراهیم شغل پدرتونم بگین یادداشت کنم.... وااااااااااااای....استرس کل وجودمو گرفت.... این چه سؤالی بود آخه.... عاقبت نوبت من شد..... اسمت چیه ؟ فاطمه فامیلیت؟إإإإ الان میگم!!!این هنگ کرده بودم.... زبونم قفل شده بود..... معلم فامیلیم رو از رو دفترش خوند... آب شدم از خجالت..... اسم بابات چیه ؟ تندی گفتم علی وااااااااااااای خداااااجون شغلش رو چی بگم..... الانه که بپرسه...... خب فاطمه خانوم بابات چیکارس؟! سرم رو انداختم پایین..... اشکام سرازیر شد خانوم اجازه....... خانوم اجازه...... خانوم اجازه..... بابای من شغلش..... دوست داشتم بگم بابام با خدا معامله کرده...... خانوم اجازه من که.... آخه..... چیزه..... خااااانوووووم.....بخدا....من یتیمم.... بابا نداااااارم..... خااااااانووووم اجازه..... شغل باباااااااای من باهمه ی شغلها فرق می‌کنه بخدا.... خااااااانووووم....اجازه....خانوم.... شغلِ بابای من .... خااااااانووووم.....اجازه......خانوم... بابای من جاموووووونده.... خاااانوم دست رو دلم نذار..... که من یه سنگ قبرم از بابام ندااااارم..... آخه بابای من یه و دیگه گریه امانم نداد .... شادی روح و و سلامتی 🥀 https://eitaa.com/betlijeh1 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 كاری كنيد كه وقتی كسی شما را ميكند احساس كند كه يك را ملاقات كرده است باشيم تا شويم 🕊 https://eitaa.com/betlijeh1🌴🌹