eitaa logo
هیئت بیت‌النبی (ص)
1.7هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
989 ویدیو
19 فایل
🏴حسینیه بیت النبی (ص) 🚩محفل بسیجیان و رهروان شهدا 🔸قرار هفتگی یکشنبه شب ها 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🔻ارتباط با ادمین @beytonabi_admin 🔻خادم هیئت @beytonabi_khadem 📱@beytonabi_ir ▫️شماره کارت هیئت: 💳 ۵۰۴۱-۷۲۱۱-۱۱۶۴-۱۸۲۶ 📍قم،خ جوادالائمه،خ طباطبائی، ک۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🚌خانواده ها با اتوبوسی لوکس و بسیار زیبا به طرف مرز حرکت کردند...
🔻ولی ما در کنار خیابان منتظر ماشین ماندیم ، یک اتوبوس که از تبریز آمده بود ایستاد و با صدای بلند فریاد زد : مرز مرز ، مرز میرید بیاید بالا یا اباالفضل! ▪️چیزی که می‌دیدیم باورش برایمان سخت بود... تا مرز مهران چنتا همسفر سفت و سخت و بد اخلاق گیرمان افتاده بود... با اینکه میدید ما تعدادمون خیلیه ولی باز هم راضی به جا دادن به ما نشد و تکون نخورد... برگشتم با یه نگاه عاقل اندر سفی به راننده نگاه کردم تو دلم بهش گفتم: آخه خوش ذوق! زیر ماشین جای لاستیک نداشتی که آوردی صاف ور دل ما نشوندیشون... 🔸آری! لاستیک اتوبوس را گذاشته بود بین مسافرین ، به هر سختی ای که بود به مرز رسیدیم
🔸جمعیت کم کم با جایگذاری علم ها در ابتدا و انتهای جمعیت، رنگ کاروان بیت النبی ص رو به خودش گرفت و دوباره پرچم خاص اربعین علم شد! 🔸امسال به خاطر جمعیت بیشتر کاروان علم ها دو تا شده بود و باز ذکر نصرتی لکم معده بر رنگ زرد پرچم چشم نوازی می‌کرد... یعنی واقعا ما برای یاری امام می‌رویم! هنوز باورمان نمی‌شود... ▫️بعد از توجیه کردن محکم و سفت مسئول کاروان و اتمام حجت ایشان به سمت خروجی ایران حرکت کردیم ، ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که اگر حواست برای چند ثانیه پرت میشد ، گم میشدی .
▫️یکی از مرزبانان بلندگو دستش بود و هی میگفت : عراقی ها مرز و بستن ، جلو نرید ، وایسید تا مرزو باز کنن .
🔻در همین گیر و دار یکی از موکب داران مشهدی زرنگی کرده بود و قرآن به دست روی چهارپایه ای قرآن رو بالای سر جمعیت گرفته بود تا زائران را از زیر آن رد کند... 🔸هم برای ما دعا می‌کرد و هم برای خودش باقیات الصالحات جمع میکرد... آری جلوه های برادری خود را دارد به رخ می کشد...
🔸بعد از ۱۰ دقیقه معطل شدن ، به راه افتادیم تا به گیت های خروجی ایران رسیدیم ، کارمان ۲ دقیقه‌ای حل شد و خروجمان از ایران خورده شد. به هیچ عنوان نمیشد نیرو های نظامی ایرانی که زائرین را به احترام و عزت بدرقه میکردند با نیرو های بی خیال عراقی مقایسه کرد.
🔸به گیت های ورودی عراق رسیدیم صف هایی که پشت گیت بود نشان دهنده کار کند سربازان عراقی بود ، یکی و دو ساعت پشت گیت های ورود عراق معطل شدیم و بعد از کلی صف ایستادن ردمان کردند .
🔻همه خسته بودند در کنار یک ساختمان نیمه ساخت ایستادیم تا همه جمع شویم . 🔸چون سفر خانوادگی بود باید بخوانید مجبور بودیم بیشتر صبر کنیم تا همه خانواده ها جمع شوند... 🔸طبق معمول مجردها زودتر کوله خود را زمین گذاشتن و شروع کردن به انتظار کشیدن آمدن متاهل ها و البته به قول مربی مان درک بعضی از برش های عمر فقط در همان جایگاه امکان پذیره
🔸انقدر خسته بودم که سرم را روی ماسه ها گذاشتم و حدود دو سه دقیقه خوابم برد ..
🔸به سوی گاراج(گاراژ) حرکت کردیم! گرد و غبار راه دیدن را سد کرده بود و چشم چشم را نمیدید، 🔸از علم ها چیزی معلوم نبود و من فقط به دنبال اقا میثم میرفتم که جلو تر از ما حرکت میکردند . 🔸به قول معروف : همه چیز به هم ور بود اینطرف. واقعا از این عراقی ها مدیریت در نمیاد...
💢انگار اینجا قیامت بود بعضی خانم ها گم شده بودند 🔸همه به یک سمت میرفتند اما کجا در این بیابان؟!! آخر پیاده روی هایمان به تپه نوردی تبدیل شده بود، یعنی برای رسیدن به اتوبوسی که هماهنگ شده بود کلی راه رفتیم از تپه ها بالا و پایین رفتیم تا بالاخره به اتوبوس ها رسیدیم اما... 🔸پدر بزرگ و مادر بزرگ آقا ازادوار معلوم نبود که کجایند.. ▫️همه نگران بودند و مخصوصا محمد آقای نصاری و نوه های ایشان و الحق که نگرانی هم داشت در این میان! فقط خیالمان راحت بود که زبان عربی را بلد هستند ، همین ! 🔸و بعد از کلی گشتن آن ها را نشسته در کنار چادری دیده بودند که مانده بودند چه کنند و الحمدالله همسفرانمان کامل شدند
🔻سوار اتوبوس شدیم و من دیگر چیزی نفهمیدم . با صدای اقا مهدی از خواب بیدار شدم که می گفت بدویید برید برای نماز الان حرکت میکنه . در موکب امام رضا (ع) نماز خواندیم با اعمال شاقه! یعنی مصیبت دسشویی ها شروع شد...، اینجا اقلب ایرانی بودند و جالب این بود که حدود ۱۰ بار نماز صبح خواندند . بعد از نماز خواندن ، در صف غذا ایستادم خواب بودم و اصلا نمیدانستم که غذا چیست .
▫️تازه بعد از اینکه غذا را گرفتم دیدم سوپی ست که اصلا دوست ندارم ، به یکی دیگر دادم و سوار اتوبوس شدم و خوابیدم تا خود مقصد ...