eitaa logo
هیئت بیت‌النبی (ص)
1.7هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
1هزار ویدیو
19 فایل
🏴حسینیه بیت النبی (ص) 🚩محفل بسیجیان و رهروان شهدا 🔸قرار هفتگی یکشنبه شب ها 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🔻ارتباط با ادمین @beytonabi_admin 🔻خادم هیئت @beytonabi_khadem 📱@beytonabi_ir ▫️شماره کارت هیئت: 💳 ۵۰۴۱-۷۲۱۱-۱۱۶۴-۱۸۲۶ 📍قم،خ جوادالائمه،خ طباطبائی، ک۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 روایت سفر اربعین۱۴۴۱ ▪️روز پنجم 🔸کاروان‌اصحاب خراسانی هیئت بیت النبی(ص) 🚩"هیأت‌بیت‌النبی‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم"🚩 🔸 ___ ▪️ @beytonabi_ir
💠روایت روز ششم سفر عرشی اربعین... کاروان هیئت بیت النبی(ص) 🚩
🔻از قبل از نماز صبح بیدار شدیم... هوا بس ناجوانمردانه سرد بود... چادرها هم خوب عایق بندی هوا نشده بودند و تقریبا از همه جای چادر سرما نفوذ میکرد... نماز صبح را که خواندیم بانک الرحیل مسئول کاروان همه را بیدار کرد... 🔸کاروان، اهل بیت همراه دارد... تا راه بیفتد کلی طول میکشد ... تنها که باشی خودت هستی و خودت، اما وقتی همراه داری باید همراهی کنی با او... 🚩
💢اینها قواعد سفر است و همه به این موضوع آگاه بودند و منتظر جمع شدن همه کاروان! ▪️منتها ظاهرا مشکلی پیش آمده... از کنار خیابان دیدیم برادر جلیل با خانواده اش با حالتی بهت زده و خواب آلود و ناراحت به سمت گروه می آیند!!!! تا به نزدیک جمع رسید سریع با شتاب به سمت مسئول کاروان رفت و گلگی کرد از به هم ریختن برنامه که مگر قرارمان نبود که دیشب زیر ساعت بین الحرمین باشیم و چرا اعلام وضعیت را اشتباه گذاشتید!!! مسئول کاروان هم که از قائله ی دیشب گذر کرده بود، حالا مانده بود چه بگوید! انگار تازه فهمیده بود چه شده!!! برادر جلیل دفعه اولش بود که با همسر و دو فرزندش که یکی بغلی و یکی هم خردسال بود به کربلا آمده بود... دیروز که قرار اولیه را گذاشته بودند، از ذوق و شوق حرم سیدالشهدا علیه السلام سریعتر می رود تا از فرصت بیشتر استفاده کند... 4 ساعت در بین الحرمین منتظر و نگران.... سر آخر بر میگردد... هیچ وسیله ای همراه نداشته، نه پاسپورت نه لباس بچه ها و ... حق داشت... خیلی ناراحت بود... اصلا اگر من جای او بودم شاید نوازشی هم بر گوش مسئول کاروان داشتم! ولیکن با حرفی انگار آرام گرفت که چه کنم، از دوستان پرسیدم و اینان شماره عمود را اشتباه دادند و وضعیت را بر آن گذاشتیم! بیچاره بر سر وضعیتی که توسط نعمت همراه اول درست شده بود رفته بود، بالا و پایین... اما ... ▪️به هر حال آرام گرفت، اما خیلی جلوی خودش را گرفت و صبوری کرد، حق داشت که اگر هم گریه می‌کرد که البته بغضش را فرو خورد!!! چه کشیده بود با یک فرزند شیرخوار و کودکی دیگر و ناموسش در غربت! 🚩
▪️همه از این اتفاق ناراحت بودند، ولی نمیشد غیر از همدردی کاری کرد، اینجاست که بعضی جاها اولین اشتباه آخرین اشتباه است ... 🔸پدرها فرزندانشان را تجهیز میکردند تا از بازه زمانی سرمای صبح بگذرند و نکند این چند روز آخر به جای زیارت مشغول پرستاری شوند ... 🚩
📌کودکان با چشمانی خواب آلود مشغول دیدن عجائب روزگار بودند... این همه آدم، کله صبحی! 🚩
🔸دیگر شروع شد... هر کدام از اعضای گروه که اتفاق برادر جلیل را میشنیدند شرمگین و ناراحت میشدند و برای دلداری او نزدش میرفتند... 🔻سیدِ امام رضا علیه السلام هم که سالیانی است رزق علی بن موسی الرضا علیه السلام در آستان قدس روزی اش شده، با او صحبت میکرد تا کمی دلداری اش دهد ... بالاخره او نظر کرده خاص امام رضاست و نماینده ویژه او در جمع ما... قطعا نفسش تاثیر دارد... 🚩
🔻پدر علی اکبر، چفیه عربی را برایش می بست و آماده رزمش میکرد... ▪️یاد تجهیز حضرت علی اکبر علیه السلام میکنم که عمامه پیامبر را بر سر علی اکبر بست... ▪️السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین ... 🚩
▪️کودکان بر دوش عموها سوار شدند... حق دارند... ▪️اول صبحی نای راه رفتن ندارند... ▪️سلام بر آن اهلبیتی که چهل منزل ... 🚩
💢شهید زنده است... ▪️کجایی آقا مهدی باکری که ببینی این پیروان راهت به وصیتت عمل میکنند، مگر سفارش به سیدالشهدا نکردی مگر نفرمودی در وصیتت: ای عاشقان اباعبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند... 📌ببین عاشقان شهادت را که ضربان قلبشان به شوق سیدالشهدا و شهادت در رکاب امامشان چگونه لبیک گویان است... 🚩
💠بالاخره چشممان به جمالشان روشن شد... لیزیک را شنیده اید... 🔸میروند برای درمان آب مروارید یا بینایی چشمانشان با لیزر و دیگر امکانات پزشکی درمان میکنند... 🔸به یک باره انگار که نوری تمام چشمانمان را روشن و شفاف کند، وجودمان را فرا گرفت... چه شد؟! 🔻از دور گنبدی پیداست... مرقد سقاست... شکر لله... 🚩
🔸اول صبح است و انواع و اقسام تبرکات سیدالشهدا علیه السلام ▪️زوار ابوسجاد... حلیب حلیب 🥛بفرمایید شیر داغ.... بعضی ها میگفتند که اینها شیرخشک است و شیر نیست و نمیتوانیم بخوریم و بعضی نوش جان میکردند... 🚩
💠سکوتی عجیب که همراه با همهه‌های درهم است، این جماعت را فرا گرفته است... آری! همه آرام شده‌ایم! ▪️حال، این را خوبتر میفهمم و درک میکنم: حسین، آرام جانم... 🚩
🔸اینجا دیگر درد احساس نمیشود... باید مرض داشته باشی تا بفهمی که هیچ گونه درکی از مرض و درد و بیماری ات حس نمیکنی... 🚩
🔸عمو طاقتی هم مشغول است تا به نحوی کنار امدادگری اش هر کاری از دستش بر می آید انجام دهد... 🚩
🔸فرزند دارها که کالاسکه همراه داشتند، پروژه عظیمی را در این سفر طی میکردند ... 🚩
💠هر کسی هر کاری میتوانست میکرد که برادر جلیل را کمک کند به خاطر سختی که دیشب کشیده بود... 🔸طفلی بچه دیشب یخ کرده بود و الان در آغوش پدر و زیر لحاف کوچکی آرام گرفته بود... آقا حسینپور هم، کوله آقا جلیل را کمک میکرد تا باری را ازدوش او بردارد و بچه هم آرام بخوابد... 🚩
🔸سید که ترکیبی از فلسفه و سید حسن بود! ، در فکر و تنهایی خود قدم می زد... لحظه دیدار نزدیک است و هر کسی حالی دارد... 🚩
💠اتوبوس ها خیابان را گرفته بودند و جمعیت از کنار اتوبوس ها که دو طبقه و یک طبقه بودند در حال رسیدن به حرم یار بود ... بوی دود اتوبوس ها گاها خفه میکرد جماعت را، اما گریزی نیست و باید رفت... 🚩
🔸یاوران مجموعه نیز در حال مذاکره و رایزنی و تحلیل وقایع بودند.... ▪️یکی شهید ابراهیم هادی را همراه داشت و یکی کوله دیگری را! 🚩
🔻هر کسی میتوانست خود را تامین میکرد به صبحانه... 🍲آقا سید حلیمی را که گرفته بود به آقا مصطفی داد و مصطفی هم که چون حساس به غذا بود در فکر قبول یا ردش بود!! همچنان برخی به فکر ثبت و ضبط بعضی سوژه ها بودند!!! 🚩