eitaa logo
هیئت بیت‌النبی (ص)
1.7هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
980 ویدیو
19 فایل
🏴حسینیه بیت النبی (ص) 🚩محفل بسیجیان و رهروان شهدا 🔸قرار هفتگی یکشنبه شب ها 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🔻ارتباط با ادمین @beytonabi_admin 🔻خادم هیئت @beytonabi_khadem 📱@beytonabi_ir ▫️شماره کارت هیئت: 💳 ۵۰۴۱-۷۲۱۱-۱۱۶۴-۱۸۲۶ 📍قم،خ جوادالائمه،خ طباطبائی، ک۳
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بالاخره چشممان به جمالشان روشن شد... لیزیک را شنیده اید... 🔸میروند برای درمان آب مروارید یا بینایی چشمانشان با لیزر و دیگر امکانات پزشکی درمان میکنند... 🔸به یک باره انگار که نوری تمام چشمانمان را روشن و شفاف کند، وجودمان را فرا گرفت... چه شد؟! 🔻از دور گنبدی پیداست... مرقد سقاست... شکر لله... 🚩
🔸اول صبح است و انواع و اقسام تبرکات سیدالشهدا علیه السلام ▪️زوار ابوسجاد... حلیب حلیب 🥛بفرمایید شیر داغ.... بعضی ها میگفتند که اینها شیرخشک است و شیر نیست و نمیتوانیم بخوریم و بعضی نوش جان میکردند... 🚩
💠سکوتی عجیب که همراه با همهه‌های درهم است، این جماعت را فرا گرفته است... آری! همه آرام شده‌ایم! ▪️حال، این را خوبتر میفهمم و درک میکنم: حسین، آرام جانم... 🚩
🔸اینجا دیگر درد احساس نمیشود... باید مرض داشته باشی تا بفهمی که هیچ گونه درکی از مرض و درد و بیماری ات حس نمیکنی... 🚩
🔸عمو طاقتی هم مشغول است تا به نحوی کنار امدادگری اش هر کاری از دستش بر می آید انجام دهد... 🚩
🔸فرزند دارها که کالاسکه همراه داشتند، پروژه عظیمی را در این سفر طی میکردند ... 🚩
💠هر کسی هر کاری میتوانست میکرد که برادر جلیل را کمک کند به خاطر سختی که دیشب کشیده بود... 🔸طفلی بچه دیشب یخ کرده بود و الان در آغوش پدر و زیر لحاف کوچکی آرام گرفته بود... آقا حسینپور هم، کوله آقا جلیل را کمک میکرد تا باری را ازدوش او بردارد و بچه هم آرام بخوابد... 🚩
🔸سید که ترکیبی از فلسفه و سید حسن بود! ، در فکر و تنهایی خود قدم می زد... لحظه دیدار نزدیک است و هر کسی حالی دارد... 🚩
💠اتوبوس ها خیابان را گرفته بودند و جمعیت از کنار اتوبوس ها که دو طبقه و یک طبقه بودند در حال رسیدن به حرم یار بود ... بوی دود اتوبوس ها گاها خفه میکرد جماعت را، اما گریزی نیست و باید رفت... 🚩
🔸یاوران مجموعه نیز در حال مذاکره و رایزنی و تحلیل وقایع بودند.... ▪️یکی شهید ابراهیم هادی را همراه داشت و یکی کوله دیگری را! 🚩
🔻هر کسی میتوانست خود را تامین میکرد به صبحانه... 🍲آقا سید حلیمی را که گرفته بود به آقا مصطفی داد و مصطفی هم که چون حساس به غذا بود در فکر قبول یا ردش بود!! همچنان برخی به فکر ثبت و ضبط بعضی سوژه ها بودند!!! 🚩
🔻حالا سما از خواب بلند شده بود و هوا گرمتر، علی او را در آغوش گرفته بود تا پدرش کمی استراحت کند، جواد هم همراهی میکرد تا به وقتش کمک کند... ▫️فرزند آغوش گرفتن هم مراتبی از ریاضت است در این راه... 🚩
💢نوبت پیرغلام جمع رسیده که برادر جلیل را همراهی و آرام کند... بالاخره نفس بزرگ جمع تاثیرخاص خود را دارد و دلگرمی خود را به آدم میدهد ... ▪️در همه این موارد جلیل در کنار دلگیری که داشت ، آرام بود و صبوری کرد، خدا خیرش دهد که هوای روح جمع را داشت .... 🚩
💠حسین جعفری که از هنرمندان جمع می باشد و شاگرد داریوش ارجمند، با هنری که دارد مشغول سرگرم کردن بچه هاست و برای آنها بازیگری میکند... 🚩
🚩علم... در این شلوغی می فهمی که رنگ و شکل خاص علم به چه دردی میخورد... وقتی در بین انواع اقسام علم ها ، علمت شاخص باشد سریع آن را پیدا میکنی ... ظاهرا نزدیک نزدیک شده ایم .... 🚩
💠السلام علیک یا ساقی العطاشا... آقا جان... فدای غیرتت... نوامیست آمده اند... 🚩
🚩پاشو برگرد خیمه ای علمدارم... 📌همه سر به زیر و آرام آرام صدای روضه خوان را شنیدند: شاه السلام ، سلام من به کربلا ... 🚩
🔻باید حرم را دور میزدیم تا سمت باب القبله سیدالشهدا علیه السلام برسیم... 🔸چای ها چشم انتظار میزبانانشان بودند... 🚩
🔸گرمای هوا در کربلا طاقت فرساست... اینجا حرم حسین است... ▫️مگر میشود زائر طعم گرمی را در کربلا حس نکند و برگردد؟! 🚩
🔸حاج رضا فرزند حاج آقا رضا را در آغوش گرفته بود تا بتواند کمکی کند... چه حالی دارند عموها... ▪️تا تو بودی خیمه ها آرام بود... 🚩
🔻حاج آقا رضا هم که صبوری اش زبانزد است، دیگر طاقتش کم کم ، به خاطر خستگی اولادش کم می شد، اما رسالتش را در حال انجام بود و آن همراهی با آقا جلیل! ▪️هر کدام از زوار ناراحت بودند از این اتفاق! آری، اینان حسینی هستند و سال ها پای روضه پریشانی اهلبیت حسین علیه السلام نشسته‌اند و حال که یکی از خانواده ها اینچنین، فقط یک شب، پریشان و مضطر شده اند، وظیفه شان میدانند حداقل با همدردی آرامشان کنند... 💢چقدر همدردی مهم است... 🔻هر چه بود برادر جلیل هم ناراحت بود، هم خوشحال، ناراحت از اتفاق دیشب و خوشحال از اینکه ۴ ساعتی را در بهترین نقطه زمین مثل عمه جان امام زمان مستاصل بود... ▪️و اگر با کاروان بود قطعا بیش از ۲ ساعت نمیتوانست باشد، آن هم در شلوغی ظهر... ▪️شاید هم یک مطلبی آرامش میکرد و آن اینکه امام او را خصوصی با خانواده اش طلبیده بود و هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.... 🚩
▪️صلی الله علیک یا ذبیح العطشان ... 🔻فدای پدری که فرزندی بی حال را در آغوش گرفت و به میدان رفت... ▪️محمد حسین جان! بی تابی نکن، گرم است اما آب هست... ▪️علی لای لای علی لای لای... 🚩
💠چه خوب پدر و پسری! رفاقت اینچنینی آرزوی پسر پدری است... خدا برای هم نگهتان دارد... ▫️در تمام مسیر همراه پدرش بود محمدآقا! هوای پدرش را داشت، همیشه دارد، آن قدر که او را میشناسیم همه جوره برای پسری اش تلاش میکند.... 🚩
🔻۲ الی ۳ ساعت توقف در مرکز زمین، دارالشفای عالم، بالاترین نقطه بهشت یعنی کربلا! و کاروان باید اعزام می شد و حرکت میکرد... این قرار از قبل مشخص بود و لذا کسی ناهماهنگ نبود! 🔸برادر اسماعیل که یک شب جلوتر از ما به کربلا رسیده بودند، به آدرسی که هماهنگ شده بود برای خروج کربلا رفته بودند و مکان رو هماهنگ کرده بود: موکب شباب المقاومه... ▪️از فرصت استفاده کرده بود و این چند ساعت را خادمی میکرد.... ▪️گفتند کارتان، همه گفتیم نوکریم چون بار عشق را به سر شانه می بریم 🚩
📌در موکب شباب المقاومه بچه ها کیفشان کوک شد، چادری که مملو از پتوهای استراحت زوار بود عین کوهی انباشه شده بود و این را همه میدانند که این صحنه از جذابترین قسمت های شیطنت کودکی مان هست، یاد رختخواب هایی که با پریدنمان به هم میریختند می افتم... 🚩