هدایت شده از کیفسرای سلاله الزهرا💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
🎊🎉🎈
💝بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
🎈🎉🎊
💝در آسمان دلبری و آستان عشق
🎊🎉🎈
💝نور جمال دلبر ما را مثال نیست
🎉🎊🎈
💝هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
🎈🎊🎉
💝تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
🎈🎊🎉
💝با نام احمد است که دل زنده میشود
🎊🎉🎈
💝دل را بیازمای که کاری محال نیست
🎈🎊🎉
💝💝خجسته میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) برهمه شما خوبان مبارڪ😘😘😍😍😍
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
#داستان_تولد_تا_امامت_امام_زمان
🌿قاصدک فردا که به اتاق نوزاد نورانی👶 آمد، دید عمه خانم نزد پدر آمد و سلام🤚 کرد، داخل اتاق شد اما هرچه نگاه کرد و هرچه گشت، نوزاد نورانی👶 را پیدا نکرد🙄
♨️ به همین خاطر به پدر گفت: برای نوزاد نورانی اتفاقی افتاده است😧
✨پدر گفت: عمه جان، او را به خدایی سپردم که مادر موسی (ع)، موسی (ع) را به او سپرد.💫
🌾قاصدکها میگویند: موقعی که موسی (ع) به دنیا آمد، مادرش از این میترسید که دشمنان و آن مرد مغرور👹 که خود را خدا میدانست،😵 او را اذیت کند؛ به همین خاطر مادر موسی (ع) موسی (ع) را که نوزادی👶 چندروزه بود، بهفرمان خدا داخل صندوقی📦 قرار داد و او را بر روی آب رودخانه🌊 گذاشت و او را به خدا سپرد.👌
👮♀سربازان آن مرد که ادعای خدایی میکردند صندوق📦 را از آب🌊 گرفتند و خواستند که فرزند داخل آن را بکشند😧. ولی همسر آن مرد که ادعای خدایی میکرد، زن باایمان و خوبی بود😇به همین خاطر نگذاشت او را اذیت کنند و او را به قصر🏰 برد. آن نوزاد👶 شروع به گریه 😭کرد و از هیچ زنی شیر نمیخورد😢 تا اینکه مادر موسی بهطور ناشناس😎 آمد و به کودک شیر داد 🤱و بعدازآن هرروز به قصر میآمد و به نوزاد شیر میداد.😊
🍀قاصدک خیلی ناراحت 😪بود، دوست داشت هر روز ان نوزاد👶 نورانی و زیبا❣ را ببینید ، ولی او را پیدا نمیکرد، تا اینکه چند روز گذشت...
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
#ادامه_داستان_دریا_و_پیامبر_رحمت_3
این را میدانستم که مردم آن شهر خیلی وقت است که غذای خوبی نخوردند. حضرت محمد مهربان☀️دستهاشون را به آسمان بلند کردند. دعا کردند تا برکت به سمت آن مردم سرازیر شوند. بعد به من اشاره کرد. بیاختیار هر چی ماهی🐬🦈🐟🐠 درون من بود به طرف او آمد. همه به طرف خشکی پرتاب شدند. مردم شهر شروع به جمع کردن ماهیها کردند.
قدمهای حضرت محمد مهربان☀️ برای آنها برکت آورد. خیلی از آنها به او و خدای مهربان ایمان آوردند و دیگه بتهای بیجان را نپرستیدند.آن مردم در کنار حضرت محمد مهربان، به شادی پرداختند.☺️ پایان
🌿بچه ها جون دیدید که پیامبر چقدر مهربون بودن 😍 امام زمان علیه السلام هم که فرزند پیامبر هستن مثل ایشون خیلیییییی مهربونن☺️
پس بیاین هر روز برای سلامتی و ظهور ایشون دعا کنیم
#والدین_بخوانند
#تربیت_نوجوان
قسمت دوم
💠 چه كنيم تا كلام و نصيحتمان در #فرزندان یا#نوجوان تاثيرگزار باشد❓
1. به مقدار ضرورت بسنده كنيد. #نصيحت پي در پي، سبب لجاجت فرزندان نوجوان مي شود و رفتار ناشايست را در آنان تثبيت مي كند.
🔹توجه داشته باشيد كه حتي بزرگسالان نيز پند را به سختي مي پذيرند.
2. اول خودتان به موعظه هايتان عمل كنيد بعد به فرزندتان توصيه كنيد .
🔹 در روايات آمده است:
ان العالم إذا لم يعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب كما يزلّ المطر عن الصفا
اگر عالم به دانش خود عمل نكند، موعظه اش از قلب ها مي لغزد؛ همان گونه كه قطره آب از روي سنگ فرو مي ريزد.
3. براي تأثير نصيحت، بايد بين خود و فرزندانتان رابطه اي قلبي و عاطفي برقرار سازيد. دل فرزند به والديني روي مي آورد كه با آنان انس داشته باشد.
4. هنگام پند دادن، خوشرو باشيد. ترشرويي، جلو تأثير پند را مي گيرد.
5. از لحني نرم استفاده كنيد و به آرامي تذكر دهيد.
وقتي خداوند بزرگ، موسي و هارون را به سوي فرعون فرستاد، به آنها فرمود كه با او به نرمي سخن بگويند:
فقولا له قولاً ليناً.
6. نصيحت هاي شما به ويژه براي نوجوان بايد پنهاني باشد. نوجوان با توجه به ويژگي شخصيت طلبي اش نصيحت شنيدن در جمع را برنمي تابد.
هدایت شده از کانال فرهنگی پیروان امام علی(ع)
🌺 #23ربیع الأول سالروز ورود
#حضرت_فاطمه_معصومه (س) به شهر #قم گرامی باد.💐💐
💠 #شعر_کودکانه
تو شهر قم خانمی است🌷
که خیلی مهربونه
هر کی میاد شهر قم🌷
تو خونه اش می مونه
مهمونای آشنا🌷
از زن و مرد و دختر
حتی می بینی اونجا🌷
مهمونای کبوتر
دور حرم می گردن🌷
پرنده های دعا
دعاها رو می بردن🌷
بی صدا پیش خدا
بانوی مهربون کیست؟🌷
پیش خدا، معلومه
حالا سلامی بده🌷
به حضرت معصومه(س)🌹
هدایت شده از کانال فرهنگی پیروان امام علی(ع)
هدایت شده از کانال فرهنگی پیروان امام علی(ع)
#داستان
زندگی #حضرت_محمد_ص
#روز_زیارتی
#شنبه
🍃 این داستان :ما خیلی گرسنه هستیم!
پسرک داشت از کنار نخلستانی 🌴میگذشت که صدایی شنید، ارباب ان نخلستان با صدای بلند به نوکر هایش میگفت" یالا زودتر ان جعبه های📦 بزرگ را بار شتر 🐪کنید،اگر کارتان را تا غروب تمام نکنید، مجبورتان میکنم تا صبح در باغ نخلم بمانید و از روی نخل ها🌴 خرما بچیینید،
نوکر ها که حسابی خسته شده بودند تند تند کار میکردند، شتر های 🐪زیادی هم از اول نخلستان🌴 تا اخر ان به صف شده بودند، پسرک انها را یکی یکی شمرد اما وقتی به پنجاه رسید، خسته شد چون عقب تر ازانها را نمیدید، پسرک خندید اما خنده اش خشک و خالی بود🙁، تازه بخاطر گرسنگی توان نداشت بلند بلند بخندد، او به کفش های کهنه👞 و لباس های ساده ایی👕 که بر تنش بود نگاه کرد، بعد به اسمان خیره شد
اه کشید و گفت: ای خدای عزیز چه میشد پدرم الان زنده بود، و ما گرسنه نبودیم، کاش ما هم مثل این ارباب باغ بزرگ خرما داشتیم، البته پدرم همیشه مهربان🌺 بود و به کسی زور نمیگفت🌻
🍀وقتی در خانه بود به مادرش گفته بود: بروم و ببینم غذایی پیدا میکنم، هرچه باشد من مرد خانه هستم.😌
هوا گرم بود و مردم عرق ریزان و بی حوصله ،در کوچه ها رفت و امد میکردند، ان روز ها براب مردم #حجاز روز های بدی بود بخاطر اینکه بیشتر مسلمانان بخاطر جنگ با کفار در سختی بودند غذا و اذوقه کم بود و ثروتمندان در فکر فقیران نبودند.😒
پسرک به مسجد🕌 رسید، جلو رفت و خوب گوش داد، صدای #حضرت_محمد_ص🌟 مثل نسیم خوش بویی💫 ،از درون مسجد🕌 بیرون امد، او بار ها همراه پدرش برای دیدن پیامبر خدا به مسجد رفته بود😍
جلو رفت سرش را داخل مسجد برد و خوب نگاه کرد ناگهان #حضرت_محمد_ص 🌟ساکت شد، بعد با اشاره دست گفت بیا!🌷
پسرک با خوشحالی کفش هایش را دراورد و به داخل مسجد🕌 رفت وقتی جلو پیامبر رسید سلام🖐 کرد، پیامبر ✨دستش را گرفت او را بوسید😘 و بغل کرد، معاذ هم که او را میشناخت دستی بر سرش کشید و گفت: چه شده پسر جان هرچه میخواهی به پیامبر خدا ⭐️بگو ایشان مثل پدر هستند🌺
پسرک سرش را اهسته جلو برد و پیامبر گفت: ای پیامبر خدا مادر و خواهرم گرسنه اند مااز دیروز تا حالا چیزی نخورده ایم.😣
#حضرت_محمد خیلی غمگین😔 شد ، فوری یکی از دوستانش را صدا زد و اهسته به او چیزی گفت،مرد با عجله از مسجد🕌 بیرون رفت، و چند دقیقه بعد با ظرف خرما برگشت، چشم های پسرک از خوشحالی برق زد 🤩
#حضرت_محمد فرمود: پسرم در این ظرف بیست و یک دانه خرماست، هفت تا برای خودت، هفت تا برای مادرت و هفت تا برای خواهرت💚
🔹پسرک با شوق زیاد😄 کاسه را گرفت و تشکر کرد و به طرف خانه راه افتاد. او خوب میدانست غذای خانه پیامبر خدا💫 هم هم کم است اما این خرما ها را به او بخشیده است، 👌
با رفتن او پیامبر 🌟به معاذ گفت:
💫ای معاذ هرکس به یتیمی کمک کند و دست نوازش بر سرش بکشد ، خداوند به اندازه مو هایی که زیر دستش هست به او پاداش میدهد، و گناهانش را میبخشد.😍
معاذ خوشحال شد ، چون او هم انروز به پسرک یتیمی مهربانی کرده بود😇
📚 داستان هایی از زندگی حضرت محمد، نوشته مجید ملا محمدی
🍎🍃🍎🍃🍎🍃