eitaa logo
بغض قلم
631 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
257 ویدیو
30 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 💡فقط تلاش مستمر در مسیر! 📘کتاب‌های محدثه‌قاسم‌پور _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
تا وقتی صدای اذان از گلدسته می‌آید، ناامیدی گناه کبیره است. تا خبر حادثه‌ی شاهچراغ را شنیدم، به دوست و خانواده پیام دادم: «اگه کسی حرم رفته بهم خبر بده». شماره تماس خانمی که دانشجوی پزشکی بود، بدستم رسید. تماس گرفتم. صمیمانه سلام و احوالپرسی کردیم. برایم تعریف کرد که هر روز قبل از رفتن به بیمارستان زینبیه از چهار راه شازده قاسم، رو به حرم سلام می‌دهد. آن روز، مثل روزهای دیگر، بعد از تمام شدن کارش در بیمارستان، به شاهچراغ می‌رود. به شبستان برای نماز جماعت رفت. موذن اذان می‌گفت، یکدفعه متوجه فرار زائران از قسمت ضریح به سمت درهای خروجی شبستان شد. گفت: «دو سه قدمی جلو رفتم و دوباره برگشتم. کسی نگفت چه اتفاقی افتاده. فقط گفتن فرار کنید. دونفر رنگشون سفید شده بود و دستوپاشون می‌لرزید. آرومشون کردم. اون لحظه چیزی که برام جالب بود، موذن اذان رو ادامه داد.» سعی داشت بغضش را کنترل کند. ادامه داد: «رو به ضریح ایستادم و اشک ریختم. به آقا سلام دادم. اون لحظه به یاد شهدا افتادم که چقدر شجاع هستن؛ ولی من ترسیدم. حادثه پارسال برام تداعی شد، همه چیو مرور و تصور کردم. الان میدونم یه چادر خونی شد. چندنفر زخمی و بدحال شدن...» به زیارت عجیبی که با آن حال و هوا داشت غبطه خوردم. منتظر بودم مثل بقیه بگوید از در خروجی فرار کردم. شما کی خارج شدید از شبستان؟ گفت:«تقریبا نصف مردم فرار کردن. اما زود درارو بستنو نماز جماعتو شروع کردن. دعای فرج رو بعد از نماز که خوندیم، حس و حال عجیبی بود. انگار که خیلی واقعی، اماممون رو به این لحظه دعوت کردیم، کمکمون کنه. مردم گریه و استعفار کردن. همه مرگو خیلی نزدیک دیدیدم.» با شنیدن این بخش از صحبتش، یاد نماز ظهر عاشورا افتادم! همان جا با بغض گفتم، چقدر قشنگ! برگشتم به مصاحبه. -ساعت۸ خادما اومدن، تا از سمت ضریح مردونه، ما رو به بیرون هدایت کنن. با اصرار از یه خادم اجازه گرفتم. سریع رفتم سمت ضریح آقا و بهشون تسلیت گفتم، بعد خارج شدم. 📒 روایت فهیمه نیکخو از مصاحبه با زهره مرادی مقدم، شاهد عینی حادثه تروریستی شاهچراغ؛ ۲۷مرداد ۱۴۰۲ 🆔 @bibliophil
از آسایش و خنکای خانه‌ی خودم پا در راهی می‌گذارم که بعد از ۱۴۰۰ سال هم سخت است. بعد از ۱۴۰۰ سال هم می‌گویند جای زن نیست! جای بچه نیست! گرم است! بی‌آب می‌مانی! بین ازدحام از پا می‌افتی! و من اصلا آمده‌ام تا قطره‌ای از آنچه در روضه‌ها شنیده‌ام را ببینم! نه فقط ببینم به جان بخرم! و شیرین است رنج اگر در راه رسیدن به دلبر باشد! دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس گشته‌ام در جهان و آخرِ کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس 🆔 @bibliophil
به بدرقه زائرها ایستاده‌ام به اشک! دلم می‌لرزد اینکه صف زیارت بود و جدا ماندم. نکند صف قیامت از دوست‌داران حسین جدا بمانم! خدا نکند.... نمی‌مانم! به مهربانی ارباب ایمان دارم! 🆔 @bibliophil
چند روز قبل خواهرم کلیپ سخنرانی را درباره شهید اندرزگو می‌دید که هر چه این کلیپ جلوتر می‌رفت، برایم جذاب‌تر می‌شد. جنبه‌های درام و کشمکش‌های داستانی بالایی داشت. به نظرم این داستان ظرفیت خوبی برای تبدیل شدن به فیلم و رمان را دارد. چقدر حیف که ما در شخصیت‌پردازی‌ها و قهرمان‌سازی فیلم و رمان‌هایمان دست روی این قهرمان‌های واقعی کشورمان نمی‌گذاریم. حیف که ما داستان‌نویس‌ها این ظرفیت‌ها را به جامعه نشان ندادیم. ممنونم از خواهرم به‌خاطر ارسال کلیپ و برای راحتی در گوش دادن به صوت تبدیل‌ش کردم. حتما با دقت گوش کنید و اگر توانایی نوشتن دارید برای نوشتن از این داستان استفاده کنید. 🆔 @bibliophil
شهید اندرزگو Ringtone.MP3
12.76M
🌺 شیعه شدن یک روستا به دست شهید اندرزگو/ شهیدی که به او چریک تنها می‌گفتند! 🆔 @bibliophil
دوستان خاطره‌نگاری رحیل تا ۱۵ شهریور تمدید شد. فرصت خوبی که اگه امسال هم اربعین رفتید، بنویسید و بفرستید. 🆔 @bibliophil
به اندازه‌ی ریگ‌های بیابان و عدد پشم بدن حیوانات به پدرمان ظلم کرده‌اند! ابهت پدرانه‌ای دارد ایوان‌های طلای نجف! انگار این بازوهای خیبرشکن حیدر است که ایستاده به میزبانی زائرها و زائر را مهربان در آغوش می‌کشد! یتیم آمده‌ام تا غصه‌ی سال‌ها یتیمی را در این آغوش امن بغل کنم. آمده‌ام گریه کنم برای روزهایی که استخوان در گلو و خار در چشم بوده‌ای! آمده‌ام هر چند دیر هر چند با قرن‌ها تاخیر آمده‌ام تا آخرین امام مثل شما تنها نماند! 📒 پشت پرچم قرمز / نجف اشرف 🆔 @bibliophil
اولین سالی که اربعین رفتم تمام باورم همین بود که اربعین با برگشتن زائر تمام نمیشه و همین باور باعث شد، پشت پرچم قرمز رو بنویسم. امسال هم به هر دوستی که رفت تاکید کردم، بنویسید، روایت کنید که روایت کردن وظیفه زائر کربلاست. 🆔 @bibliophil
اتفاقی در عالم افتاده... اولین سالی بود که ایران موفق شده بود راه کربلا را باز کند. خون شهدا ثمر داده بود. صدام بود اما دیگر مانع نمی‌شد. خوب خاطرم هست که بسیار سختگیرانه بود. مفاتیح و زیارت عاشورا در عراق یافت نمی‌شد! تازه در ایران مفاتیح‌های جامع شیخ عباس قمی در ابعاد کوچک چاپ می‌شد. سنی نداشتم. اما بتازگی یکی خریده بودم و خیلی دوستش داشتم. پدر بزرگم که آن را دید خیلی خوشش آمد. اجازه خواست که با خودش به کربلا ببرد. بحث این بود که کتاب را ورق ورق کنند یا نه. که نکند وسایل را بگردند و کتاب را بگیرند و دور بیندازند! تجربه تلخی از سفر حج داشت... اما گفتند کوچک است و خلاصه کتابم را به امانت بردند. وقتی برگشتند خبری از کتاب نبود. پدر بزرگم گفت مردی عراقی و شیعه با گریه گفته ما از این کتب دعا نداریم. دسترسی نداریم. این کتاب را به من ببخش. پدر بزرگم هم دو دستی تقدیم کرده. بعد که برگشتند، سعی می‌کرد از دل من در بیاورد. با این توضیح که نمی‌دانی چگونه گریه می‌کرد، درخواست می‌کرد و من غرق خوشحالی بودم که امانتی‌ام در کربلا مانده. یعنی الان مفاتیحم کجاست؟؟ سالها از آن روزها گذشته و هر زمان سیل و شکوه جمعیت و فراوانی زوار از اقصا نقاط جهان و راحتی حرکت به سمت کربلا با ماشین شخصی و بدون ویزا از ایران را که می‌بینم یاد این داستان می‌افتم. و فکر به تغییر روال تاریخ و جهت آن... دو روز پیش هم یک کاروان از راهی کربلا شدند. آیا هنوز معلوم نیست اتفاقی در عالم افتاده؟ معلوم نیست حماسه‌ای شکل گرفته و واقعه‌ای کبیر و جهانی در راه است؟ کجا و چه قدرتی هر سال توانسته بیش از سال قبلش جمعیتی میلیونی و رو به افزایش را از همه عالم یکجا جمع کند!؟ معلوم نیست از دل آلودگی و سیاهی و تباهی جهان، انفجاری از نور در حال وقوع است؟ چنین روزهایی را عراق تجربه کرده که خیلی هم از آن نگذشته. اما امروز در کربلا و نجف چه خبر است و صدام کجاست؟ مکه، مدینه، قبرستان بقیع، فلسطین اشغالی مسجد الاقصی، اروپا، آمریکا، شرق و غرب عالم، تا انتهای افق... اندکی صبر، سحر نزدیک است... 🚩🏴 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران 🆔 @bibliophil
روایت خواندنی خانم سارا عرفانی از دیدار فعالان و پیشکسوتان دفاع مقدس با رهبر انقلاب اگه دوست داشتید بخونید: https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=53908 🆔 @bibliophil
🌸بیمارستانی در تهران یا فلسطین دو روزی هست برای چندتا چکاب و کار درمانی ساعت‌ها را در بیمارستان و درمانگاه گذرانده‌ام. ساعت‌ها پشت در اتاق‌ پزشکان مختلف نشسته‌ام و به آدم‌ها زل زده‌ام. آدم‌هایی که مضطرب هستند. یکی استرس جواب آزمایشی را دارد که دقایقی دیگر دکتر برایش تحلیل می‌کند. دیگری با اشک و فریاد از اتاق پزشک بیرون می‌آید و بین بیماران پچ پچ بالا می‌گیرد که پزشک بی‌رحمانه به او از سرطان داشتن‌ش اطلاع داده است. پدری با کودکی توی بغل سراسیمه به اتاق ارتوپد می‌دود. دخترک در مدرسه زمین‌خورده و دستش را بی‌حرکت نگه داشته است. مردی با لباس‌کار با دست خون چکان خودش را به اورژانس رسانده و همراهش داد می‌زند: کارگر تو رو خدا کاری کن، زیر پرس مونده! و خدمات بیمارستان کلافه خون‌ها را زیر تی می‌کشد و پاک می‌کند. مردی دنبال ویلچیر می‌گردد تا مادرش را که لنگان لنگان راه می‌رود روی آن بنشاند. و من پشت در اتاق دکتر در رفت و آمد آدم‌های بیمارستان درد مریضی، خستگی، کلافگی معطلی و... را می‌بینم. بیمارستانی در حاشیه‌ی تهران، جایی که زیر موشک‌باران و کمبودهای شهری جنگی نیست. جایی که در یک روز عادی این‌گونه شلوغ و ملتهب است.‌ بیمارستان رفتن در شرایط عادی هم سخت است چه برسد در شرایط جنگی! گوشی را از کیفم بیرون می‌کشم.‌ پنجره‌ای باز می‌کنم از بیمارستانی در تهران رو به بیمارستانی در فلسیطن. کودکی روی تخت خوابیده و بدون ماده بی‌حسی دکتر پایش را با سوزن خیاطی بخیه می‌زند. کودک اشک می‌ریزد و بلند بلند قرآن می‌خواند تا تحمل کند دردی را که من با این سن و سال تحمل یک سوزن استریل‌ش را هم ندارم. مفاتیح گوشی را باز می‌کنم و در این ساعت‌های معطلی دعای عظم‌‌البلا را زمزمه می‌کنم. یا محمد و یا علی به داد مظلومان برسید. بیمارستان در روزهای عادی هم جای ماندن نیست! آدم را دیوانه می‌کند. چه برسد به روزهای جنگ. 🆔 @bibliophil
چقدر روایت امروز خانم‌ها پیش آقا جذاب بود. هر کدوم از خانم‌ها صحبت‌هاشون یک جوری شاخص بود. و مشترک روایتی بود که بعضی‌ها مقدمه‌ی صحبت‌هاشون کردند. خانم ورزشکاری که پدرشون ایثارگر بودند. و آرزوشون این بود محضر حضرت آقا برسند ولی سال گذشته فوت کردند و دخترشون اومدند و مسائل خانم‌های ورزشکار رو مطرح می کردند. خانم دکتری که با اینکه چند ساعت پیش خبر فوت مادرشونو شنیدن ولی آمدن تا نکاتو مسائل هم قشری‌هاشون بیان کنند.‌ استاد عزیزم خانم غفار حدادی که با روایت لوزان شروع کردند و از تبیین جایگاه خانم‌ها در ایران با روایت کردن گفتند. و باید روایت کنیم تا بمانیم! 🆔 @bibliophil
شهید اندرزگو Ringtone.MP3
12.76M
🌺 شیعه شدن یک روستا به دست شهید اندرزگو/ شهیدی که به او چریک تنها می‌گفتند! 🆔 @bibliophil