فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
🔰فرازی از #وصیت_نامه :
دوست دارم اگر شهید میشوم؛پیکری نداشته باشم تا وقتی ارباب بی کفن در محشر آن سان حاضر میشوند،شرمنده ایشان نباشم.از ادب به دور است که در پیشگاه ارباب، با بدنی سالم و با کفن محشور شوم.
اما اگر پیکرم برگشت، دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند تا لااقل شرمنده مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها نباشم.برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بی بی، بی نشان باشند!
🌷شهید مرتضی عبدالهی🌷
حلب، و چه نام آشنای غریبی. نامش را بارها شنیدهام، سرزمینی غریب که لالههای زیادی در آن آرمیدهاند، لالههایی که هر کدامشان رنگ و بوی ویژهای از یار داشتند.
علی هم جز این قافله است. جوان متقیای که آخر، آرام جانش را در راه دفاع از حریم آلالله داد
آسمان عاشقانهی پاییز ۱۳۹۴، علی
وهبگونه برخاست و از امیر حسین شانزده ماهه اش
غزل خداحافظی را گرفت و راهی کاروان حسین زمانش شد...
لالهی قصهی ما دنیا را با تمام دلبستگیهایش طلاق داده بود، سبکبال و سبکبار رفت تا از نوامیس اسلام دفاع کند و اجازه ندهد بار دگر زبانهی آتش پَرِ معجری را بسوزاند و گوشوارهای خونآلود از دختر بچهای غصب شود. آری
علی رفت تا بازار شام دیگری رخ ندهد. رفت و بصیرت را به ما آموخت...
به وضوح روشن است، علی و علی ها اهل این وادی نبودند
فقط آمدند تا تلنگری باشند برای ما به فرشنشستههای دنیایی. خوشا به حالتان ای لالههای عاشق شهادت
تولد : ۱۳۶۹/۷/۱۰
محل شهادت : سوریه_حلب_ خانطومان
شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
شهید: جاویدالاثر
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
شیخ ابوحسین نقل میکرد:
توۍ یک دوره بیش از 4 روز باهم ،هم اتاق بودیم
ھیچ شبی نمازش ترڪ نمیشد
11رکعت هم می خواند
مدام بلند میشد و دو رکعت دو رکعت نماز اقامہ میکرد
دعای قنوتش هم فقط یه جمله بود؛
اللهمالرزقنا توفیق شھادتفیسبیلک...:)
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شکست دشمن از استقامت ما
🎙 #شهید_حاج_حسین_همدانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چراغها_را_خاموش_کنید.
🌷این داستانی که آن زمان بود که «چراغها را خاموش کنید.» این کار هیچ تأثیری نداشت. ما بهشان میگفتیم: «آقا ول کن، بذار مردم زندگیشون رو بکنند.» اصلاً چراغ خاموش کردن هیچ ربطی به آن بمب انداختن نداشت. خلبان میگ-۲۵ اصلاً چیزی نمیدید. در مختصات جغرافیایی ۲۵ کیلومتر بالاتر از تهران بمبش را رها میکرد. در ضمن باید بمبش را ۲۰ کیلومتری تهران رها میکرد تا بمب بخورد به تهران.
🌷اگر میآمد بالای سر تهران میدید که کدام چراغ روشن است، آن وقت بمبش را رها میکرد، بمبش میخورد ورامین. به همین خاطر توی آن شرایط امکان اینکه جای خاصی را بشود زد، وجود نداشت. مثلاً اینکه خلبان هواپیما بخواهد تصمیم بگیرد مهدیهی تهران را بزند، امکان نداشت. یا مثلاً روز قدس صدام اعلام کرده بود من خیابان انقلاب را میزنم، آمد و بمباران هم کرد، ولی فکر میکنید بمبش کجا رفت؟ کهریزک.
راوی: رزمنده دلاور زندهیاد جواد شریفیراد، ایشان معلم و سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که دیماه ۱۳۹۲ در اثر انفجار در جریان ساخت فیلم «معراجیها» درگذشت.
📚 کتاب "حرفهای" نوشتهی آقای مرتضی قاضی عنوان کتابی است که به خاطرات زندهیاد جواد شریفیراد میپردازد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌱 من در تربیت بچههایم خیلی سعی و تلاش میکردم، یادم هست همیشه با وضو به همهی فرزندانم شیر میدادم. خانهی ما و پدربزرگ سید داوود همیشه مجالس روضه برگزار میشد و این بچهها در آغوش ما هنگام گریه بر امام حسین (ع) پرورش یافته و تربیت آنها از فرهنگ امام حسین (ع) گرفته شده است.
راوی: مادر شهید
#شهید_سید_داوود_علوی
از حاج احمد سوال شد
چرا اسمِ تیپتان را محمد رسولالله گذاشتید؟!
گفتن: تا هروقت که اسم لشکر ۲۷ بردہ میشود
ذکر صلوات به همراه داشته باشد :)
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
گفتم: «چه کاره می شوی؟» خندید و گفت: «شهید!» و من سال ها با تعجب به این پاسخ عجیب جهاد مغنیه فکر می کردم تا اینکه نام خودش را روی یکی از موشک های صهیونیستی پیدا کرد و به سمت حاج عماد رفت، به سمت پدرش!
و من از آن روز تصمیم گرفتم که دنیا را از دریچه چشم های پدرم ببینم، پدرم که یک روز تا بیست قدمی سربازان صهیونیستی رفت و بدون هراس از شقی ترین افراد روی زمین در سرزمین های اشغالی قدم زد.
بله، پدرم بعد از حاج احمد متوسلیان دومین سردار ایرانی بود که به میدان نبرد با اسرائیل اعزام شد و خاطراتی عجیب روایت کرد، پدرم می گفت که سربازان فلسطینی و سوری و لبنانی مثل ما نمی جنگند، آنها مثل ایرانی ها نیستند، نفوذی توی تشکیلات از هم گسیخته آنها زیاد است و به زور توی خطوط دفاعی مقاومت می کنند، حتی در زمان آرامش هم کسی روی خط مرزی باقی نمی ماند. پدرم به همین دلیل آن روز در مقابل ارتش غاصب صهیونیستی نجنگید.
امروز اما زمانه فرق کرده است، امروز توی خانه های غزه بذری که سال ها پیش کاشته شد جوانه زده و مادران فلسطینی و لبنانی و سوری ...
✍محمد مهدی همت