#خاطره
✍حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند میشد و به استقبال آنها میرفت و حتی دست نيروها را میبوسيد و صحبتهای آنها را میشنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده میکرد
حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پای رزمندگان را به خاطر مجاهدتهایشان میبوسم.
حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز ميخوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و به راز و نیاز با خدا و خواندن #نماز_شب مشغول میشد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را ميشنيديم.
"شهــ گمنام ــیـد"
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای آخرین عکسی که به درخواست حاج قاسم هنگام خروج از منزل گرفته شد
"شهــ گمنام ــیـد"
همین جوری ادامه بدی خودم میام میبرمت!!!!!
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم،تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد.
بلند شد اومد جبهه.
یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم .
اجازه گرفت ورفت مشهد.
دوساعت توی حرم زیارت کردو برگشت جبهه توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم،آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت.
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام آقا جان چشم به راهم نذار.
توی وصیتنامه📜 ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده،دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود.
🌷خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی 🌷
راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید
🌷شهدا شفیعانِ محشرند🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
رفیق شفیق
ڪہ مےگویند
همین ها هستند
رفاقت شــــان
از زمین شروع شد
و تا بهشت ادامہ یافت ...
#شهید_محمد_اسدی
#شهید_محمد_جاودانی
#شهید_مصطفی_عارفی
"شهــ گمنام ــیـد"
✅فرازی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی
✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر برندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹لحظه ای با سید آزادگان حجت الاسلام ابوترابی :
🌻🌻 شب عيد نوروز سال 66 🌻🌻
🌸 بخشی از سخنراني سید آزادگان در اتاق 13 اردوگاه بزرگ موصل :
«يا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ وَالاَبْصار. يا مُدَبِّرَ اللَّيلِ وَالنَّهار. يا مُحَوِّل الحَولِ والاَحْوال. حَوِّل حالَنا اِلي اَحْسَنِ الْحال».
اميدواريم در سرآغاز سال جديد، خداوند اعمال گذشتة شما را مورد قبول درگاه اقدس حقش قبول كند و از اعمالتان هرچقدر كم داشته باشيد، مورد عفو و اغماض قرار بدهد و قدمِ به حق و شايستهاي را كه برداشتهايد، مورد قبول درگاهش واقع شود. اميدواريم خوبيها، شايستگيها و قدمِ برحقتان در سال آينده بيشتر بشود و انشاءالله، با موفقيت بيشتر و آزادي توأم با آبرو و عزت، اسارت را پشت سر گذاشته، اين بهار، بهار آزادي را به همراه داشته باشد.
چه خوب است در لحظههايي كه ميخواهيم سال نو را آغاز بكنيم، با دقت، مروري به گذشته بكنيم و با نهايت سعي و جديت عمل بكنيم. اين، موفقيت ما را در سال آينده تضمين ميكند و همين گونه كه ميگوييم سال آينده پر نعمت و پر بركت باشد، در عمل هم همين طور باشيم.
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعویض پست های مرزبانی در ارتفاعات به این شکل انجام میشه ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.
باید سکوت رو تمرین کنیم
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄
بخندند؟🤕
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست .
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:
سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
#طنز_جبهه
🪴قسمت دوم🪴
🍃حاجی مهیاری، ایستاده بود کنار خاکریز و مواظب بود کسی که از زیر کار در نرود. تا ساعت ده صبح جان کندیم؛ اما نتوانستیم سنگر بکنیم؛ جز اینکه چند کیسه گونی پر کردیم و یک چاله کوچک ساختیم که به زور جای دو نفر میشد، چه برسد به هفت نفر!..😕
🍂حاجی مهیاری با خنده ای زیرکانه صدایمان کرد. به طرفش که رفتیم، فهمیدیم نیروهای مشهدی که قبل از ما در خط مستقر بوده اند، به جای دیگری منتقل می شوند.
🍃حاجی، زاغ (سیاه)یکی از سنگر های بزرگ و محکم آنها را زده بود. هنوز از سنگرشان خارج نشده بودند که به داخل آن هجوم بردیم.😎
🍂خنکی سایه در جانمان نشست.😌
🍃اولین کاری که حاجی کرد، رفت سراغ جایخی گوشه سنگر.... پر بود از کمپوت گلابی🍐، سیب 🍎و از همه مهم تر آلبالو 🍒که مشتری زیادی داشت و میشد هر یک از آنهارا با دو کمپوت دیگر عوض کرد!😇
🍂چشمانمان گرد شده بود به داخل جعبه که حاجی نگاهی پر از غیظ انداخت و گفت:
بی خود! هیشکی حق نداره به اینا چپ نگاه کنه ها! حواستون جمع باشه و گرنه با من طرفین!😠
🍃دقایقی از اسقرارمان در سنگر نگذشته بود که یکی از صاحبان قبلی آن برگشت. وقتی گفت:
اومدم کمپوتامون رو ببرم....
🍂حاجی همچین نگاه تندی به او انداخت که ماهم ترسیدیم.😡
🍃چشم غره ای رفت و با لهجه اصفهانی گفت"
اومدی چی چی هاتون رو ببری؟؟!!!🤨🤔
🍂ادامه در پست بعدی به زودی...
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
اینم عکس حاجی مهیاری عزیز😉😁
🔸حاج علی اکبر ژاله مهیاری، پیر جبهه ها، پدر شهید علیرضا مهیاری، تا پایان جنگ، مردانه و غیرت مندانه حضور پیدا کرد و جنگید.
🔹فرزندش می گفت:
جنگ که تمام شد، پدرم همیشه حسرت زیارت کربلا را می خورد.
🔸تا اینکه چند سال بعد از پایان جنگ، در 27 فروردين سال 1371، در حسرت آن آرزو به دیدار حق شتافت.
🔹پیکر او در بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه 55، ردیف 101، شماره 4، آرام گرفت.
◾️روحش شاد و یادش گرامی....
👈برای شادی روح ایشان که دلمان را شاد کرد، صلوات ....👉
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صف زیارت مزار سردار دلها و زائرانی که از راههای دور و نزدیک خود را به گلزار شهدای کرمان رساندند
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) اعصابم خورد
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
کربلا...
بیابون...
ترس...
وحشت...
شب...
سرما...
آه، چه واژه هایی کنار هم قرار گرفته بودن، خیلی دلم می خواست عقده چند سال دوری از روضه و این حال و هوا رو باز کنم و یه دل سیر گریه کنم، ولی خجالت می کشیدم، چطور می تونستم الان روضه بخونم در صورتی که دستم آلوده بود به خون شیعه ها.
ولی من دیگه اون عثمان سابق نبودم، با اختیار توبه کرده بودم، مثل حر که راه به روی اهل بیت حسین بست و عامل ایجاد واقعه کربلا شد ولی با این همه توبه اش قبول شد.
باید روحمو از چنگال ناامیدی نجات می دادم، وضعیتی که توش قرار گرفته بودم خیلی شبیه وضعیت دختر سه ساله حسین بود، وقتی راهو گم کرده بود و شب هنگام توی سرما در بیابان های کربلا به سمت کوفه با ترس و وحشت دنبال کاروان از هم گسیخته زینب می گشت، شروع کردم به زمزمه و اشعاری که از سال های قدیم به یاد داشتم به زبون آوردن...
اشک از پهنای صورتم سرازیر بود و به زمین می ریخت...
آه چقدر داشتم سبک می شدم، روحم بال در آورده بود و پرواز می کرد، اوج می گرفت تا خود را از چنگال ناامیدی رها می کرد، بارقه ای از امید توی دلم داشت شکل می گرفت، آرامش عجیبی سراغم اومده بود.
کل بدنم یخ زده بود و نمی تونستم ذره ای تکون بخورم، ولی پر از نشاط بودم.
خوابم می اومد و چشم هام تاب باز موندن نداشت، می دونستم با خوابیدنم کل بدنم یخ می کنه و هلاک میشم، ولی هیچ اختیاری از خودم نداشتم، آخرین تصویری که بعد از دیدنش چشم هام بسته شد ستاره دب اکبر بود که با شدت هر چه بیشتری می درخشید ولی اینبار دهن کجی نمی کرد.
چشمام بسته شد...
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸از #لاک_جیغ تا #خدا🌸 🥺روایتی بسیار زیبا🥺 🦋 قسمت اول غلام حسین. پسری ک سه بار فوت کرد 🦋 🌷هرشب می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وصیت_شهید_مهدی_زین_الدین
در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر ميشود.
"شهــ گمنام ــیـد"
#رفیق_شهید
رفیقے
ڪه تمامـِ
روز
هواےِ
دلٺ را دارد.. |♥|
•
#شهید_محمودرضا_بیضایی
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
♦️همه فکر میکردن
خیلی عبوس و خشنه...😰
◾️ در یکی از جلسات فرماندهان سپاه در تهران، همه فرماندهان با لباس رسمی در آن شرکت کرده بودند..😎
♦️جلسه سنگینی بود، 😵
◾️در تنفس بین جلسه، یک شلنگ آب در جلسه دیدم...🤨🧐
♦️که یکهو حاج قاسم که فکر میکردیم خشن و عبوس هست، با شلنگ داخل آمد و همه فرماندهان را با آب خیس کرد.....😝😂🤣🤣
✍️بخشی از خاطرات سردار غلامپور
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_سردار
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
در راهرو لامپهایی💡 داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس 📚میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! 🤔
میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!
#شهیدمدافعحرم
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بسیار زیبا و آموزنده 👌
📜 قصه واقعی از زبان استاد #قرائتی
🎬 کلیپ : ازدواجی که به دست شهدا رقم خورد
👤 #حجت_الاسلام_قرائتی
⏲ زمان : ۵ دقیقه و ۵۱ ثانیه
🗂 حجم : ۱۷.۷ مگابایت
برای دوستان خود فوروارد کنید🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
+ شهیدمحسنِحججے🌱
خونَش طبقهیِ چهارم یه مجتمع بود؛
و آسانسور هم نداشت!
دفعه اول که رفتم، دیدم تمام پله ها
رنگ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد.
گفت: خودم ایـن پله ها رو رنگ زدم،
که وقتی خانمَم میره بالا کمتر خسته
بشه.💚
#سبک_زندگی
#شهدا
"شهــ گمنام ــیـد"
.
لحظه به اسارت در آمدن قهرمان چزابه #شهید_ماشاءالله_پیل_افکن،
در ادامه عملیات چزابه، #شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره، با دشمنان جنگید و
آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده ی دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید،
آنگاه با لب #تشنه و بدن #خسته و #گرسنه، و #چشم_ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز #نخوابیده،
در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به #اسارت دشمن در آمد .
اين #قهرمان _نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد ،
تا #تیپ_مشهد از محاصره، رهایی یابد.
دشمنان شکست خورده، خشم خود را، با شکنجههای متعدد، از جمله #بریدن_دو دست توانمندش از بازو،
و بیرون آوردن دو #چشم او، و #شکستن_دندان ها
و #کندن ِ پوست ِسر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش،
و با نشاندن #دهها گلوله در پیکر پاکش، از او انتقام گرفتند و چه عاشقانه به ديدار حق شتافت.
🌹تعالی ِ درجات شهید #پیل_افکن ، ودیگرشهدا هزارااان هزارسلام ودرود وصلوات.
.
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسۍدلتنگیــم
▫️باز دیشب دل هوای یار كرد
▫️آرزوی حجله سومار كرد
▫️خواب دیدم سجده را بر مهردشت
▫️فتح فاو و ساقی والفجر هشت
▫️باز محورهای بوكان زنده شد
▫️برف و سرمای مریوان زنده شد
▫️از دوكوهه تا بلندای سهیل
▫️برنمیخیزد مناجات كمیل
▫️یاد كرخه رفت و رنج ماند
▫️قلب من در كربلای پنج ماند
▫️كاش تا اوج سحر پر می زدم
▫️بار دیگر سر به سنگر می زدم
🌴یاد شهیدان با ذکر “صلوات “
شهدا شرمندہ ایم
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) کربلا... بیاب
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
وقتی چشامو باز کردم دیدم دونفر زیر پهلومو گرفتن و دارن منو رو زمین می کشن.
یکیشون تا دید چشامو باز کردم شروع کرد به حرف زدن که چرا راهتو گم کردی و این حرفا اون یکی ولی ساکت بود و حرفی نمی زد، نگاهشون کردم، توی هوای تاریک زیاد نمی شد چیزی تشخیص داد، البته اگر هوا روشنم بود چفیه روی صورتشون مانع میشد چهرشونو رصد کنم.
بدنم درد می کرد، حالت کوفتگی بهم دست داده بود، از سرما همه جام کرخت و بی حس شده بود.
اونی که سا کت بود شروع کرد حرف زدن
- یادت باشه از این به بعد دستگاه جی پی است رو خاموش نکنی و ازش استفاده کنی، زیاد به داشته های خودت مطمئن نباش، فرصت اشتباه نداریم.
- ولی من رصد اولیه ام رو با جی پی اس کردم و خاموش کردم، کف دستمو مگه بو کرده بودم که مسیر اینجوریه
- ما مسیر رو برات مشخص کردیم، دستگاهت برنامه ریزی شده است، لحظه به لحظه از شرایط زمین و هوا آگاهت خواهد کرد و مسیر جایگزین و بهتر رو بهت پیشنهاد میده، این مسیر دیشب به خاطر جزر و مد رفته بود زیر آب و زمین باتلاقی شده بود.
- حالا قراره چیکار کنم؟
- تا جایی که ممکنه جلو می کشونیمت و بقیه راهو خودت باید جلو بری...
منو کشوندن توی یه میتسوبیشی خاکی، ماشین راه افتاد، تقریبا 5، 10 کیلومتری رفت و نگه داشت، اون جوونی که چهره اش زیر چفیه مخفی بود از آینه عقب نگاهم کرد.
- حالت جا اومد؟
- بهترم
- می تونی ماموریتت رو ادامه بدی؟
- فکر کنم بتونم
- اینجا پیاده میشی و طبق مسیر جدیدی که برات برنامه ریزی کردیم جلو میری، یادت نره قبل از طلوع آفتاب باید به نقطه A برسی، از اونجا به بعد طبق برنامه پیش میری.
- این سعید کیه که باید خودمو به هر طریقی که شده بهش برسونم؟
- سوال دیگه ای نداری؟
- سعید؟؟؟
- به وقتش می دونی ابو سعید کیه، تمرکزت به ماموریتت باشه.
ابو سعید؟؟ نمی تونستم باور کنم منظورشون از ابو سعید، حلبی باشه، هیچ سنخیتی بین ابوسعید حلبی و جبهه مقاومت حشدالشعبی نمی تونستم پیدا کنم، غیر از اونم ابو سعید نمی شناختم، گیج و گنگ شده بودم و خودمو داخل یک نقشه پیچیده و به هم تنیده می دیدم که باید بین نفوذی های هر طرف پیام رد و بدل می کردم.
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_ویژه
💠 ماجرای غم انگیز دختر شهید افغانستانی که اشکهای حاجقاسم سلیمانی را جاری کرد.
"شهــ گمنام ــیـد"