سلام بر ارباب بیڪفن✋
سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین برای طواف ....
ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش ...
بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش بی کفن؟!
اون روز خیلی شرمنده شدم ...
ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت 🕊...
🌷شهید محمد بلباسی🌷
راوی:همسر گرامی شهید
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🌹خاطره #شهید_سلیمانی از شهادت #حمید_باکری
♦️ماجرای شهادت حمید باکری را از زبان شهید حاج قاسم سلیمانی بشنوید.
"شهــ گمنام ــیـد"
🍃💐شهدا زنده اند💐🍃
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم.
راوی : مادر شهید محمد رضا دهقان
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹امیر سرلشگر شهید سید مسعود منفرد نیاڪے ، جانشین اداره سوم عملیات ارتش
🌷 احساس وظیفه
🌺دختری داشت ڪہ مریض بود و مدام ایشان را برای مداوا نزد پزشڪ مےبردند ،
حین عملیات فتحالمبین بود ڪہ همسرش نامہ نوشت ڪہ دخترمان به شدت بیمار است ؛ شما هم بہ بالین دخترت بیا .
🌺در پاسخ بہ نامہ همسرش نوشتہ بود :
« نزد دخترم ، خالہ ، عمہ و بستگان دیگر هستند ڪہ ڪمڪش ڪنند و نیازی بہ وجود من نیست ، اما اینجا بہ من نیاز هست . »
🌺پس از گذشت حدود یڪ ماه ، دختر شهید فوت ڪرد .
تلگراف زدند ڪہ دخترمان فوت ڪرده خودت را برسان ،
🌺جواب تلگراف را اینطور داد ڪہ :
« آنجا ڪسی هست ڪہ فرزند من را تشییع ڪند .
👈اما اینجا ۱۲ هزار بچہ هستند ڪہ ڪسے بالای سرشان نیست . »
🔴👈عملیات را رها نڪرد تا به عزیزان خود برسد ، بلڪہ بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانہ برگشت ...
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🪴قسمت چهارم🪴 🍂حاجی که برگشت با گلایه از فرمانده گفت که اصلا کاری با او نداشته.😪 🍃همی
#طنز_جبهه
🪴قسمت پنجم🪴
🍃اگر کاری را به کسی می سپرد، باید انجام می داد وگرنه، آن روی حاجی بالا می آمد.😤
🍂موقع کار، شوخی بردار نبود. علاقه شدیدی هم به چای داشت. اصلا معناد چای بود. آن هم پررنگ و غلیظ. از آنهایی که می گویند پدر قلب را در می آورد.☕️🫖
🍃جبهه و پشت جبهه برایش فرقی نمی کرد. حتما باید روزی دو وعده چایش به راه بود؛ صبح و بعد از ظهر.😄
🍂ناگهان نهیبی زد و با چوبی که از گوشه ی سنگر برداشت، سیخکی به پهلویم زد و گفت:
🍃آهای بوم غلتون!.. بلند شو برو توی سنگرای جلوی خاکریز بگرد ، الکل جامد گیر بیار. دست خالی برنگردی ها وگرنه اشکت رو درمیارم.😠🤯
🍂آن طور که خودش می گفت، در تهران پیمان کار بوده و کارهای ساختمانی می کرد؛ برای همین نام من را گذاشته بود، بوم غلتون.😕
🍃می گفت: باید دست و پای تو را قطع کنم، دوتا میله بندازم بهت و به جای بوم غلتون، باهات آسفالت خیابونا رو صاف کنم.😳
🍂چاره ای نداشتیم. در آن روشنایی هوا و در مقابل چشم دیده بان های عراقی، به همراه علی از خاکریز رد شدیم.😫
🍃 سنگرهایی را که تا چند روز قبل دست نیروهای دشمن بود، زیر و رو کردیم.🧐
🍂داخل جعبه های مهمات را که از آنها به جای کمد استفاده می کردند، وارسی کردیم و توانستیم چند بسته الکل جامد پیدا کنیم.🤩
🍃صدای خفیف خمپاره 60 که از بیرون به گوش رسید، باعث شد، رفتن را بر ماندن ترجیح دهیم و برگردیم آن طرف خاکریز.😯
🍂حاجی در سینه خاکریز جایی را گود کرد و با چند کلوخ، برای خود اجاقی دست و پا کرد.😁
🍃کتری پر از آب را روی آن گذاشت و چند تکه الکل جامد زیرش روشن کرد.😌
🍂ساعتی بعد، چای تازه دم آماده شد. با اینکه شدت گرما زیاد بود؛ ولی چای می چسبید.😋😍
🍃شیشه های مربا و قوطی های خالی کمپوت را از چای پر می کرد به بچه ها می داد.😉😍
🍂به بیشتر بچه ها چای رسید.🤩🤩
🍃ادامه در پست بعدی به زودی....
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر پیرِ ناخدای کشتی متلاطم انقلاب😍
اللهم_حفظ_قائدنا_الامام_الخامنه_ای ♥️
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مردم از من قبول کنید، من عضو هیچ جناح و گروهی نیستم...
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_همینطوری
😉شوخی استاد رائفی پور
با سردارِ شهید قاسم سلیمانی....😅😂😍
🎈پيامبر خدا (صلى اللَّه عليه و آله) :
🎊مؤمن، شوخ و شنگ است و منافق، اخمو و عصبانى.🎊
📚تحف العقول صفحه 49
🎙رائفی پور
#سردار_دلها
❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🪴قسمت پنجم🪴 🍃اگر کاری را به کسی می سپرد، باید انجام می داد وگرنه، آن روی حاجی بالا می
#طنز_جبهه
🪴قسمت ششم🪴
🍂ساعتی بعد فرمانده گروهان، عصبانی از راه رسید و فریاد زد:
🍃مگه حواستون نیست اینجا خط مقدمه؟!🤨
خونه باباتون نیست که ورداشتین چایی درست کردین. اگه اگه عراقیا دود رو ببینن و اینجارو با توم بزنن ، کدومتون جواب میدین؟؟😤😡
🍂حاجی، خونسرد، بسته الکل جامد رو از گوشه سنگر برداشت، گرفت جلوی چشمان او و گفت:
🍃باباجون اینقدر جوش نزن، با الکل جامد درستش کردم. ایناهاش!.😐
🍂و یک لیوان چای تازه دم، بهترین پذیرایی از فرمانده بود.😋😁
🍃دم ظهر صدای تیراندازی اومد. حاجی که چُرتش پاره شده بود، با عصبانیت بلند شد و نگاهی به بیرون انداخت.😡
🍂وقتی فهمید بچه های سنگر روبه رویی در حال شوخی با اسلحه هستند و الکی تیراندازی می کنند، اسلحه اش را از گوشه سنگر برداشت و شروع کرد به تیراندازی به دهنه ی سنگر آنها.😳🥲😂
🍃بدجوری ترسیدند و گوشه سنگرشان کز کردند.
لحظه ای بعد اسلحه هایشان را انداختند بیرون و در پی آن، صدای عز و التماسشان بلند شد.😂🤣
🍂بعدازظهر، حالم خیلی خراب شده بود. احساس میکردم گرمازده شده ام. سردردم میخواست شروع بشود😣
🍃تنم از گرما خیس عرق شده بود. جا برای استراحت پیدا نمیشد. داخل سنگر که اصلا نمیشد خوابید. بدجوری دم داشت.😩
🍂بیرون هم که آفتاب مثل تیغ تیز بر سر و روی آدم شلاق می زد. نفس آدم در هوای بسته و خفه سنگر می گرفت.🥵
🍃سایه ی کنار دیواره ی سنگر که تا آن لحظه یکی از بچه ها زیرش خوابیده بود، خالی شد.🤩
🍂زود رفتم و دراز کشیدم. گونی ای که زیرم انداختم، تنم را که تنها با یک زیرپیراهن خیس از عرق پوشیده بود، به خارش انداخت.😖
🍃گرمای خفقان آور از یک سو و هجوم افکار درهم و برهم از سوی دیگر، نمی گذاشتند بخوابم.😑
🍂با اصرار زیاد، یک قرص والیوم 10 از بچه های بهداری گرفتم؛ بلکه بتوانم تا شب خوب بخوابم.😓🥺
🍃ادامه در پست بعدی به زودی.....
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) از ماشین پیا
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
جنازه دونفر روی هم افتاده بود و متلاشی شده بود، فضا اصلا قابل تحمل نبود، بوی تعفن حاصل از لاشه اون دونفر قدرت فکر و تصمیم گیری رو از آدم سلب می کرد.
بلند شدم و چفیه رو روی دماغم گرفتم و چراغ قوه پیشونیمو تنظیم کردم روی اون دونفر، بنظر می رسید باهم درگیر شده بودن، لاشه ها به قدری به هم ریخته بودن که دونفر بودنشونم به زور تشخیص دادم.
پای چپم تا زانو رفته بود توی اون گند و کثافت، نمی شد اینطوری به راهم ادامه بدم، سرم داشت می ترکید، تا جایی که درد زمین خوردنم از یادم رفته بود، سریع بلند شدم و از اونجا دور شدم.
مسیر زیادی اومده بودم، روی تخته سنگی نشستم و چند جرعه آب خوردم، نباید زیاد معطل می کردم، راهمو ادامه دادم.
ساعت تقریبا 6 صبح به موقعیت A رسیدم، البته بهتره بگم جنازه ام رو رسوندم، برام سوال بود چرا این ماموریت به این سرعت باید انجام می شد؟، قرار بود با چه کسی رودررو بشم؟ سعیدی که حلقه اتصال داعش و نیروی مقاومت بود کی بود؟
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نویسنده نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
✍بعدشما #اخلاصمان بہ اختلاس رفت!
ایمانمان رنگ باخت!
محبت هاو بردبارے هاتمام شد!
صفاوسادگے در رنگ دنیا رنگ
باخت!
وقتی از رنگ #جبهہ فاصلہ گرفتیم!
حنایمان رنگے ندارد
#مردان_بی_ادّعا
"شهــ گمنام ــیـد"
🌸 #داستان_تحول_دوستی 🌸
بابڪ با مدافعان حرم در سپاه آشنا شد.
در نمایشے بہ او نقش شهید را می دهند "و نقطہ ی تحول بابڪ از آنجا شروع میـشود "و بہ دوستانش میگوید ڪہ من هم دوست دارم بہ سـوریہ بروم و شهیـد شوم...
اما وقتے با خانواده اش مطرح
می ڪند آن ها قبول نمی ڪنند.
پدر و برادرش اصـرار می ڪنند ڪہ برای ادامہ تحصیل بہ آلمـان برود
بہ او گفـتن ما تمام شـرایط را براے رفتنت حاضر می ڪنیم اما
بابڪ هیچ جـور زیر بار
نمی رود..
💙☘ #شهید_بابک_نوری
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیزده بدردرجبهه
و تازه از صبحگاه برگشته بودیم که بچهها دورهام کردند که برویم سیزده بدر! هر چه گفتم: چه سیزده بدری؟ این حرفها چیه؟ ول کنید بابا! که اصرار و التماس کردند که الا و بالله باید برویم. از تدارکات ناهار گرفتیم و رفتیم لب رود کرخه. جای باصفایی پیدا کردیم. بچهها تاب درست کردند و آخر سر، ما را هم که قیافه گرفته بودیم که مثلا مسئول دستهایم به وسوسه انداختند. موقعی به خودم آمدم که دیدم تاب میخورم و میخندم. ناهار را میان گل و چمن، لا بهلای دار و درختها فرستادیم به خندق بلا. بچهها به شوخی سبزه گره میزدند و آه میکشیدند. کلی خندیدیم و عصر برگشتیم اردوگاه. یک هفته نشد که تو عملیات «کربلای هشت» خیلی از آنان به شهادت رسیدند. با سر و صدای بچهها به خودم میآیم. بچههای تبلیغات در حال پخش عیدی هستند. اسکناسها تبرک شده حضرت امام که مثل طلا و جواهر در دست میچرخند و چشمها را به نمی اشک مهمان میکند. بچهها دم میگیرند که : فصل گل و صنوبره/عیدی ما یادت نره!فرمانده میخندد و با تکان دادن دست، بچهها را ساکت می کند و میگوید: «باشد، باشد، اما عیدی شما این است که دو تا سه روز دیگر میرویم عملیات» بچهها صلوات میفرستند و چند نفر سوت بلبلی میزنند. همه میخندیم. صلوات پشت صلوات. میروم وضو بگیریم که باز چشمم میافتد به ستون رو به رو که رویش نوشته: «برای شادی روح شهدای آینده صلوات.» راوی: داود امیریان
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است
قصه این علمداری به لحظههای آخر شهادت ابراهیم و فداکاریاش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمیگردد.
اللهم الرزقناشهادت فی سبیل المهدی(عج)
"شهــ گمنام ــیـد"
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
❤️🕊شهیدانه❤️🕊
هو الرحمن الرحیم
سحرها وقتی برای نماز آماده می شدیم و به کنار تانکرها می آمدیم
صدای جانسوزی از اطراف محوطه گردان به گوش می رسید؛😢
ناله های نیمه شب دلنوازی که از حنجره عاشقی بی قرار بر می خاست و
زمزمه های عاشقانه ای که از فراق یار، بی قراری می کرد😭
همه دوست داشتند بدانند صاحب صدا کیست؟🤔
از بچه های نگهبان می شنیدیم که این برنامه خیلی زودتر از اذان صبح
هر روز دنبال می شود و خود شاهد بودم که هر روز جانسوزتر از قبل ادامه می یابد😉
با کنجکاوی که داشتم، او را پیدا کردم
او شانزده سال بیشتر نداشت با قد و قواره ای کوچک، همیشه لبخند ملیح بر لب داشت😌
و چهره استوار و مصمّمش حکایت از روحی بلند داشت🙂
پیش تر در دوران راهنمایی او را دیده بودم و حدود یک سال از من کوچک تر بود😊
بسیار مؤدّب، موقّر و پاکیزه بود و
الآن در رشته ریاضی ـ فیزیک درس می خواند و از تیزهوشان دبیرستان بود
پایبندی عجیبی به انجام واجبات و حتّی مستحبات داشت و
در مکروهات و مباحات هم اهل احتیاط بود🙃🙃
1. تمام مواظبت بر ادای واجبات و ترک محرّمات با کمال دقّت؛🦋
2. کمال مراقبت در همه روز؛🦋
3. محاسبه هنگام خواب؛🦋
4. تدارک وتنبیه و مجازات؛🦋
5. ساعتی خلوت با خدا یا گریه و زاری و خضوع و خشوع؛🦋
6. چون از ذکر خسته شدی، سر به گریبان فکر فرو بری؛🦋
7. هفتاد مرتبه استغفار صباحا و مساءً؛🦋
8. هر شب و عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر؛🦋
9. مواظبت بر تهجّد و برخواستن لیل و قرائت قرآن تا طلوع آفتاب؛🦋
10. تمام مواظبت بر دوام توجّه به حضرت حجّت علیه السلام و بعد از هر نماز دعای غیبت، سه مرتبه توحید و دعای فرج؛🦋
11. تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از هر نماز واجب و قرائت آیة الکرسی قبل از خواب؛🦋
12. سجده شکر بعد از بیداری از خواب و خواندن آیات آخر سوره آل عمران با توجه در معنا؛🦋
13. دعای صحیفه بعد از نماز واجب ترک نشود.»🦋
این برنامه مراقبت ویژه ای بود که یک نوجوان شانزده ساله به آن عمل می کرد و پس از شهادت او در جیب لباسش پیدا شد.🦋🦋
شهید محمد بندرچی🌷
یادش با صلوات🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
میگویند ڪه ابتداے صبـــح
رزق بندگانت راتقسیم میڪنے
میشود رزق من امـروز رفاقتے️ باشد از جنس شهـیدان...
باعطـــر شهـادت...
#ظهرتون_شھدایـے
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از اخبارفوری /مهم | News 📢 ( اخبار ایران و جهان)
CQACAgQAAx0CWgQfYQACKWRiSTGEt8pJF2FPykLB7GCBtd1lSAACOQYAAo4LiVJtsVuG0VaZ5CME.mp3
1.58M
🎙قرائت دعای روز اول ماه مبارک رمضان
🆘 @khbr_fori