eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سر زدن حاج قاسم به یتیمان در شب عید نوروز ... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 🌸 سلام، دختری جوان هستم که علی رغم تولدم در خانواده ای بسیار مذهبی،پایبند نماز نبودم و به قولی یک روز میخواندم و چند هفته ترکِ آن میکردم در لحظه لحظه ی زندگی احساس ناامیدی و شکست داشتم و همواره طلبکارِ از خدا ..... از این وضع خسته شده بودم دوست داشتم نماز بخوانم اما نمی شد نفس سرکشم افسار میگسیخت و مانع من برای بجا آوردن فریضه ی مقدس نماز میشد،رفتارم بسیار تند و غیرقابل تحمل شده بود وضع زندگی کسالت بار....همواره آرزوی مرگ میکردم شاید کمی خنده دار یا عجیب باشد اما به خداوندی خدا قسم زندگی من خلاصه ی تفکرات مڋکور بود تا اینکه از طریق یکی از دوستانم با کانال تلگرامی استاد پناهیان آشنا شدم،مدتی از عضویتم میگذشت تا اینکه یک روز به صورت کاملا اتفاقی متنی را دیدم که در رابطه با شخصی بود که۲۶سال تلاش کرده بود تا پیوسته نماز بخواند اما موفق نشده بود ولی با گوش کردن صوت های نماز استاد چهل روز متوالی در تمامی حالات مقید و پایبند به بجا آوردن نماز شده بود از آن پس صوت ها رو دانلود کردم و کامل گوش دادم خیلی جالب و خوب بود و البته غیرقابل باور.....الان کسیکه تا حالا دو روز پشت سر هم نماز درست و حسابی نخوانده بود ۸روز است که نماز اول وقتش به لطف خدا و واسطه گری خیر آقای پناهیان ترک نشده فکر نمیکنم جمله ای لایق شکر گزاری خدا و تشکر از استاد در این باره وجود داشته باشه عاجزانه التماس دعا دارم و امیدوارم همه ی دوستان مشکلشان درباره ی نماز رفع شود "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از تا 🌸 🥺روایتی بسیار زیبا🥺 🦋 قسمت اول غلام حسین. پسری ک سه بار فوت کرد 🦋 🌷هرشب میزارم یک داستان 🌷 "شهــ گمنام ــیـد"
همین که ... هر صبح در خیال منی حال هر روز من خوب است... 🌷 سمت راست جانشین گد مکانیزه لشکر۲۵کربلا ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
👈دو تصویر متفاوت... 🌿یکی برای نجات ناموس مردم شلوارش پاره شده 🌿یکی برای شکارناموس مردم 👌مرد واقعی کدومشونه ؟ قضاوت با شما... وبازهم: ❣شهداشرمنده ایم ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✍حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند می‌شد و به استقبال آن‌ها می‌رفت و حتی دست نيروها را می‌بوسيد و صحبت‌های آن‌ها را می‌شنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده می‌کرد حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پای رزمندگان را به خاطر مجاهدت‌هایشان می‌بوسم. حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز مي‌خوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار مي‌شد و به راز و نیاز با خدا و خواندن مشغول می‌شد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را مي‌شنيديم. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای آخرین عکسی که به درخواست حاج قاسم هنگام خروج از منزل گرفته شد ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
همین جوری ادامه بدی خودم میام میبرمت!!!!! یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم،تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد. بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم. یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم . اجازه گرفت ورفت مشهد. دوساعت توی حرم زیارت کردو برگشت جبهه توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم،آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت. یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام آقا جان چشم به راهم نذار. توی وصیتنامه📜 ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده،دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود. 🌷خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی 🌷 راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید 🌷شهدا شفیعانِ محشرند🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
رفیق شفیق ڪہ مےگویند همین ها هستند رفاقت شــــان از زمین شروع شد و تا بهشت ادامہ یافت ... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✅فرازی از وصیت‌نامه شهید قاسم سلیمانی ✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر برنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده‌ام و دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آن‌ها را ببخشی. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‌‌🌹لحظه ای با سید آزادگان حجت الاسلام ابوترابی : ‌🌻🌻 شب‌ عيد نوروز سال 66 🌻🌻 🌸 بخشی از سخنراني سید آزادگان در اتاق 13 اردوگاه بزرگ موصل : «‌‌يا مُقَلِّبَ‌ الْقُلوبِ‌ وَالاَبْصار. يا مُدَبِّرَ اللَّيلِ وَالنَّهار. يا مُحَوِّل‌ الحَولِ‌ والاَحْوال. حَوِّل‌ حالَنا اِلي‌ اَحْسَنِ‌ الْحال». ‌‌اميدواريم‌ در سرآغاز سال‌ جديد، خداوند اعمال‌ گذشتة شما را مورد قبول‌ درگاه‌ اقدس‌ حقش‌ قبول‌ كند و از اعمالتان‌ هرچقدر كم‌ داشته‌ باشيد، مورد عفو و اغماض‌ قرار بدهد و قدم‌ِ به‌ حق‌ و شايسته‌اي‌ را كه‌ برداشته‌ايد، مورد قبول‌ درگاهش‌ واقع‌ شود. اميدواريم‌ خوبي‌ها، شايستگي‌ها و قدمِ‌ برحقتان‌ در سال‌ آينده‌ بيشتر بشود و ان‌شاءالله، با موفقيت‌ بيشتر و آزادي‌ توأم‌ با آبرو و عزت،‌ اسارت‌ را پشت‌ سر گذاشته، اين‌ بهار، بهار آزادي‌ را به‌ همراه‌ داشته‌ باشد. ‌‌چه‌ خوب‌ است‌ در لحظه‌هايي‌ كه‌ مي‌خواهيم‌ سال‌ نو را آغاز بكنيم، با دقت،‌ مروري‌ به‌ گذشته‌ بكنيم‌ و با نهايت‌ سعي‌ و جديت‌ عمل‌ بكنيم. اين، موفقيت‌ ما را در سال‌ آينده‌ تضمين‌ مي‌كند و همين‌ گونه‌ كه‌ مي‌گوييم‌ سال‌ آينده‌ پر نعمت‌ و پر بركت‌ باشد، در عمل‌ هم‌ همين‌ طور باشيم. 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعویض پست های مرزبانی در ارتفاعات به این شکل انجام میشه ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐 کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه. باید سکوت رو تمرین کنیم گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱 در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄 بخندند؟🤕 بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱 لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست . وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳 حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡 هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد: سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
🪴قسمت دوم🪴 🍃حاجی مهیاری، ایستاده بود کنار خاکریز و مواظب بود کسی که از زیر کار در نرود. تا ساعت ده صبح جان کندیم؛ اما نتوانستیم سنگر بکنیم؛ جز اینکه چند کیسه گونی پر کردیم و یک چاله کوچک ساختیم که به زور جای دو نفر میشد، چه برسد به هفت نفر!..😕 🍂حاجی مهیاری با خنده ای زیرکانه صدایمان کرد. به طرفش که رفتیم، فهمیدیم نیروهای مشهدی که قبل از ما در خط مستقر بوده اند، به جای دیگری منتقل می شوند. 🍃حاجی، زاغ (سیاه)یکی از سنگر های بزرگ و محکم آنها را زده بود. هنوز از سنگرشان خارج نشده بودند که به داخل آن هجوم بردیم.😎 🍂خنکی سایه در جانمان نشست.😌 🍃اولین کاری که حاجی کرد، رفت سراغ جایخی گوشه سنگر.... پر بود از کمپوت گلابی🍐، سیب 🍎و از همه مهم تر آلبالو 🍒که مشتری زیادی داشت و میشد هر یک از آنهارا با دو کمپوت دیگر عوض کرد!😇 🍂چشمانمان گرد شده بود به داخل جعبه که حاجی نگاهی پر از غیظ انداخت و گفت: بی خود! هیشکی حق نداره به اینا چپ نگاه کنه ها! حواستون جمع باشه و گرنه با من طرفین!😠 🍃دقایقی از اسقرارمان در سنگر نگذشته بود که یکی از صاحبان قبلی آن برگشت. وقتی گفت: اومدم کمپوتامون رو ببرم.... 🍂حاجی همچین نگاه تندی به او انداخت که ماهم ترسیدیم.😡 🍃چشم غره ای رفت و با لهجه اصفهانی گفت" اومدی چی چی هاتون رو ببری؟؟!!!🤨🤔 🍂ادامه در پست بعدی به زودی... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
اینم عکس حاجی مهیاری عزیز😉😁 🔸حاج علی اکبر ژاله مهیاری، پیر جبهه ها، پدر شهید علیرضا مهیاری، تا پایان جنگ، مردانه و غیرت مندانه حضور پیدا کرد و جنگید. 🔹فرزندش می گفت: جنگ که تمام شد، پدرم همیشه حسرت زیارت کربلا را می خورد. 🔸تا اینکه چند سال بعد از پایان جنگ، در 27 فروردين سال 1371، در حسرت آن آرزو به دیدار حق شتافت. 🔹پیکر او در بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه 55، ردیف 101، شماره 4، آرام گرفت. ◾️روحش شاد و یادش گرامی.... 👈برای شادی روح ایشان که دلمان را شاد کرد، صلوات ....👉 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صف زیارت مزار سردار دل‌ها و زائرانی که از راه‌های دور و نزدیک خود را به گلزار شهدای کرمان رساندند ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) اعصابم خورد
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) کربلا... بیابون... ترس... وحشت... شب... سرما... آه، چه واژه هایی کنار هم قرار گرفته بودن، خیلی دلم می خواست عقده چند سال دوری از روضه و این حال و هوا رو باز کنم و یه دل سیر گریه کنم، ولی خجالت می کشیدم، چطور می تونستم الان روضه بخونم در صورتی که دستم آلوده بود به خون شیعه ها. ولی من دیگه اون عثمان سابق نبودم، با اختیار توبه کرده بودم، مثل حر که راه به روی اهل بیت حسین بست و عامل ایجاد واقعه کربلا شد ولی با این همه توبه اش قبول شد. باید روحمو از چنگال ناامیدی نجات می دادم، وضعیتی که توش قرار گرفته بودم خیلی شبیه وضعیت دختر سه ساله حسین بود، وقتی راهو گم کرده بود و شب هنگام توی سرما در بیابان های کربلا به سمت کوفه با ترس و وحشت دنبال کاروان از هم گسیخته زینب می گشت، شروع کردم به زمزمه و اشعاری که از سال های قدیم به یاد داشتم به زبون آوردن... اشک از پهنای صورتم سرازیر بود و به زمین می ریخت... آه چقدر داشتم سبک می شدم، روحم بال در آورده بود و پرواز می کرد، اوج می گرفت تا خود را از چنگال ناامیدی رها می کرد، بارقه ای از امید توی دلم داشت شکل می گرفت، آرامش عجیبی سراغم اومده بود. کل بدنم یخ زده بود و نمی تونستم ذره ای تکون بخورم، ولی پر از نشاط بودم. خوابم می اومد و چشم هام تاب باز موندن نداشت، می دونستم با خوابیدنم کل بدنم یخ می کنه و هلاک میشم، ولی هیچ اختیاری از خودم نداشتم، آخرین تصویری که بعد از دیدنش چشم هام بسته شد ستاره دب اکبر بود که با شدت هر چه بیشتری می درخشید ولی اینبار دهن کجی نمی کرد. چشمام بسته شد... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
یادمان باشد گناه ڪہ کردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋🏻 مےشود جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج" بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر مي‌شود. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
رفیقے ڪه تمامـِ روز هواےِ دلٺ را دارد.. |♥| • "شهــ گمنام ــیـد"
♦️همه فکر میکردن خیلی عبوس و خشنه...😰 ◾️ در یکی از جلسات فرماندهان سپاه در تهران، همه فرماندهان با لباس رسمی در آن شرکت کرده بودند..😎 ♦️جلسه سنگینی بود، 😵 ◾️در تنفس بین جلسه، یک شلنگ آب در جلسه دیدم...🤨🧐 ♦️که یکهو حاج قاسم که فکر میکردیم خشن و عبوس هست، با شلنگ داخل آمد و همه فرماندهان را با آب خیس کرد.....😝😂🤣🤣 ✍️بخشی از خاطرات سردار غلامپور ‌ "شهــ گمنام ــیـد" 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
در راهرو لامپ‌هایی💡 داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما می‌نشست و درس 📚می‌خواند.. و وقتی به ایشان می‌گفتیم که چرا اینجا درس می‌خوانی؟! 🤔 می‌گفت: من این درس را برای خودم می‌خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت‌المال پرداخت می‌شود استفاده‌کنم! "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بسیار زیبا و آموزنده 👌 📜 قصه واقعی از زبان استاد 🎬 کلیپ : ازدواجی که به دست شهدا رقم خورد 👤 ⏲ زمان : ۵ دقیقه و ۵۱ ثانیه 🗂 حجم : ۱۷.۷ مگابایت برای دوستان خود فوروارد کنید🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
+ شهیدمحسنِ‌حججے🌱 خونَش طبقه‌یِ چهارم یه مجتمع بود؛ و آسانسور هم نداشت! دفعه‌ اول که رفتم، دیدم تمام پله‌ ها رنگ‌ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد. گفت: خودم ایـن پله‌ ها رو رنگ‌ زدم، که وقتی خانمَم میره‌ بالا کمتر خسته بشه.💚 "شهــ گمنام ــیـد"