eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را فقط برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
باشد‌سهم‌ما‌از‌دنیا‌تڪه‌ سنگی‌ڪه‌‌روی‌آن‌نوشته‌اند -شهیدگمنام(:💔 ❁ ¦↫ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
درقسمتی ازارتفاع ، فقط یک راه برای عبوربود. محمود را بردم همانجا، گفتم:"دیشب تیربارچی قفل کرده بود، هیچ کس نمی تونست ازاینجا ردبشه" گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری میتونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگرتیربارچی، محمود دوروبر سنگروخوب نگاه کرد، اهسته گفت:اول باید تیربارچی روخفه کنیم، بعدنیروهارو ازدوطرف ارایش بدیم وبزنیم به خط. جورخاصی پرسید: دیگه چه کارباید بکنیم!؟ گفتم چیزدیگه ای به ذهنم نمیرسه گفت: یه کاردیگه باید انجام بدیم گفتم چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد: "توسل" اگر"توسل" نکنیم به هیچ جایی نمی رسیم ( شهید محمود کاوه) "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپ ✨ ✨ شهادت بهتره یا کار مهدوے؟؟ 💎 رفقایی که آرزوی شهادت دارن ببینن ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
عراق پاتک سنگینی کرده بود. اقا مهدی طبق معمول سوارموتورش توی خط این طرف وان طرف می رفت وبه بچه ها سرمی زد.یک مرتبه دیدم پیداش نیست. ازبچه ها پرسیدم گفتند"رفته عقب".یک ساعت نشد که برگشت ودوباره با موتورازاین طرف به ان طرف . بعد از عملیات بچه ها توی سنگرش یک شلوارخونی پیدا کردند. مجروح شده بود رفته بود عقب زخمش رو بسته بود،شلوارش را عوض کرده بود، انگارنه انگار ودوباره برگشته بود خط. (شهید مهدی زین الدین) ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار کاجی از همرزمان حاج قاسم: حاج قاسم به شهید فخری زاده اجازه نداد برای زیارت به عراق برود و گفت مثل من زیاد است اما شما جایگزین ندارید ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزه نباشید و به دروغ بگید: روزه ام؛ روزتون باطله.😅😂 🎥حسن ریوندی 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🪴قسمت نهم🪴 🍂از طرز صحبتش میشد فهمید تا آن زمان جایی سخنرانی نکرده و انگار ت
🪴قسمت دهم🪴 🍃به دستور فرمانده گردان، نیروها به ستون یک کنار خاکریز نشستند‌ تا فرمان حرکت بدهند. 🍂کم کم گردان های دیگر هم وارد خط شدند. 📏 🍃درآن میان چشمم افتاد به بچه محل مان محسن، با آن جثه کوچکش.🤨 🍂تا ما را دید، چشمانش از تعجب گرد شد. معلوم بود اصلا توقع نداشت ما را در خط ببیند.😳 🍃گفت: شما اینجا چیکار می کنید؟😟 گفتم: مشدی فکر کردی الکیه؟ ما از شما زودتر اومدیم خط.😏 🍂در همان حین گلوله توپ مستقیمی از بالای خاکریز گذشت و در دشت منفجر شد.😱 🍃 محسن که ترسیده بود، تته پته کنان گفت: این چی بود؟😰 🍂 با خنده ای غرور آمیز که يعنی من از تو سابقه دار ترم توی جبهه و اصلا نترسیدم، گفتم: هیچی بابا، توپ مستقیم تانک بود. امشب از این چیزا زیاد میبینی. 😌 🍃 ساعت نزدیک یازده شب بود که ستون ما از جا برخاست و به قسمتی از خاکریز نزدیک شد تا از آن بگذرد. 🍂 دشمن از سه طرف راست، چپ و روبه رو، با ضدهوایی های چهار لول شیلیکا و تیربار سنگین دوشکا، ستونی را که از خاکریز می گذشت و وارد دشت میشد، زیر آتش گرفته بود.😵 🍃شدت رگبار ضدهوایی ها خیلی زیاد بود.😑 🍂 ناگهان‌ سرمایی وجودم را به لرزه واداشت.🥶 🍃 نمی دانم چرا در مواقع اضطراب و هراس، احساس می کردم دستشویی دارم!😨 🍂خیلی سعی کردم بر این احساسم غلبه کنم که فکر می کردم از ترس باشد. ولی دستشویی بدجور فشار می آورد.🥴 🍃 با خودم گفتم: اگه بخوام برم خودمو تخلیه کنم، همه میگن از ترس، .... گرفته.😬 🍂هرکاری کردم نشد خودمو نگه دارم.😖😫 🍃گفتم: به درک. هرچی میخوان بگن. از این بهتره که وسط عملیات خودمو خیس کنم.😅😂 🍂ادامه در پست بعدی به زودی..... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره سردار «حسین کاجی» از شهید افغانستانی که شناسنامه همسایه خود را جعل کرد و به جبهه رفت "شهــ گمنام ــیـد"
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸درس ایثار و گذشت 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📸 تصویری قدیمی از شهید سلیمانی در جمع یاران شهیدش ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #شیعه_که_داعش_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) از فرط خستگی اف
داستان سریالی "ط ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) اینو گفت و کابل رو کشید، کابل با صورتم برخورد کرد، چشم هام سیاهی رفت و افتادم کف زندان و بدنم شروع کرد به لرزیدن، خون از سر و روم سرازیر شده بود. سوزش و درد کابل به قدری عمیق بود که از حال رفتم. وقتی بیدار شدم نمی تونستم چشممو باز کنم، درد فوق العاده زیادی روم بود و داشتم تحمل می کردم اگه یکبار درد شکنجه را می چشیدم هیچ گاه دست به شکنجه کسی نمی زدم. صورتم رو خون خشکیده پوشانده بود و موهام خونین مال شده بودند، دستمو آوردم به طرف صورتم، تا دستم به گونه ام خورد ناخوداگاه فریاد بلندی از من بلند شد، گونه ام از شدت ضربه کابل شکسته بود. کل بدنم به اندازه تمام خستگیهای عمرم خسته و کوفته بود سعی کردم بلند شم و بشینم، باید منتظر اتفاق بدتر از اینا می شدم، اینجا آدم هایی بودند که به خاطر تقرب و نزدیکی به خدا به بزرگترین فجایع و جنایت ها دست می زدند. تک چشمی به بیرون اتاق نگاهمو دوختم؟ سالن زندان برام یادآور بدترین و غیرانسانی ترین شکنجه ها بود. همین مالک سر یکی از این بچه شیعه ها رو بریده بود و انداخته بود توی قابلمه و داخل آب جوش آب پز می کرد، آنهم مقابل چشم های ده ها اسیر شیعی تا ترس و خوف را تو دلشون بندازه، خوب یادمه غیر از فریاد یا زهرا هیچ صدایی ازشون بلند نمی شد. در فقه داعش برای ترساندن دل دشمن از این ابزار ها استفاده می شد آنهم با استناد به آیات قرآن مثل آیه "و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه و رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم". ولی من طلبه بودم و خوب می دانستم که قضیه از چه قرار است و حق و باطل کدام است. تو همین هنگام، سایه ای جلوی زندان افتاد و بعد از چند ثانیه هیکل مالک جلوی در اتاق ظاهر شد، اینبار هم دست خالی نیومده بود، زیر زبانم شهادتینم را خواندم و خودم را به خدا سپردم... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نویسنده نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"