eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکالمات عجیب شهیدباکری قبل ازشهادت ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
41.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همخوانی سرود سلام فرمانده تاریخ:۱۴۰۱/۰۳/۱ *جلسه قرآن* کار بسیار زیبای مسجد صاحب الزمان(عج)* از ماهشهر کلیپ های خودتون رو برای ما بفرستین تا با اسم خودتون توی کانال قرارش بدیم🌹👇🏻 🗣 @kooowsar سلام فرمـــانده
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده 🌻مادر شهید نقل می‌کند: وقتی می‌خواست به مسجد برود، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را می‌دید که داشت به موهایش اتو می‌کشید و لباس نو می‌پوشید یا کفشش را واکس می‌زد، فکر می‌کرد محمدرضا به مراسم عروسی می‌رود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه می‌خواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد. ❤️حرفش هم این بود که حزب‌اللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیت‌هایی را که می‌کرد، به طرف مقابلش نشان می‌داد. همیشه می‌گفتم تو می‌خواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض می‌کنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو! 🌻می‌گفت من دلم می‌خواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد می‌شوم و وقتی از در مسجد بیرون می‌آیم، اگر کسی من را دید،‌ نگوید که حزب‌اللهی‌ها را نگاه کن! همه شلخته‌اند! ببین همه‌شان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخ‌لخ می‌کند. "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) تو حس و حال خ
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) -خب مادره... عثمان، نمی خواد بچشو ببینه؟ -اولا که عثمان مرد، اسمم علیه، ثانیا اگه شما اون دندون گرامی رو یکم رو جیگر می ذاشتی آروم آروم خودم می رفتم دیدنش، با اتوبوس می فرستم بری و خودمم ببینم خدا چی می خواد. تو این گیر و دار محسن یا اللهی گفت و با یه تک ضرب به در اتاق وارد شد. - خب، این مریض ما رو که خسته نکردید؟ - نه داشتیم حرف می زدیم. - آخونده دیگه، آخوند جماعت وقتی فکشون داغ بشه دیگه سرد نمیشه، باید فوتش کرد. - فعلا که براتون آخوندی نکردم، دارم براتون واستا وقتش برسه... - آخوندیتو نگه دار برای خودت، برای حنانه خانم هم بلیط برای تبریز گرفتم فردا عصر پرواز داره، کارمون باهاشون تموم شده، البته چند روز بود می خواستم بفرستمشون برن که به اصرار خودشون موندن تا جنابعالی رو زیارت کنند. نمی دونستم چطور قراره این همه لطف و عنایتشون رو جبران کنم، از این همه همدلی و لطف محسن نسبت به خودم شرمنده بودم. حرفا که تموم شد اتاق رو خالی کردند و فرصتی پیدا کردم برای فکر کردن، تفکر به آینده ای که پیش رو داشتم... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
پدرم برای همه‌ ما تکیه‌گاهی مطمئن بود و همه، حرفش را بی‌چون و چرا می‌پذیرفتیم، می‌دانستیم که رفتار‌ها و تصمیماتش بر روی منطقی استوار است، بارها برای تشویق و قدردانی، کتاب به ما هدیه می‌داد، حتی جالب اینکه تا زمانی که من و خواهرم چادر نخواسته بودیم، ما را مجبور به چادر به‌سر‌کردن نکرد، بسیاری از مواقع اگر رفتاری ناصحیح می‌دید، موضوعی را تعریف می‌کرد یا کتابی متناسب آن موضوع می‌خرید و به آن فرد هدیه می‌داد. هیچ وقت مستقیماً اشتباهات و خطاها را گوشزد نمی‌کرد، این موضوع در مورد نماز هم برایمان اتفاق افتاد، اگر پدرم می‌دید که در نماز اول وقت قدری سستی می‌کنیم، می‌گفت: «نماز مثل لیمو شیرینه! باید زود ادا شه؛ چون اگر وقتش بگذره، تلخ می‌شه.» همین جمله‌اش ما را راغب می‌کرد که نماز اول وقت بخوانیم اما هیچوقت نمی‌گفت "بلند شوید الان نماز اول وقت بخوانید"، در زمان ناراحتی مدتی را خارج از خانه می‌گذراند تا راه بهتری پیدا کند و وقتی نهایت ناراحتی در او موج می‌زد، قرآن می‌خواند و واقعا آرام می‌شد. 🌷 شهید داوود مرادخانی🌷 "شهــ گمنام ــیـد"
الهی ! از نفس بدم رهایی ام ده از غیر خودم رهایی ام ده بیگانه زآشنا و خویشم گردان یعنی به خودم آشنایم گردان 🌹مناجات شهید سید منوچهر مدق🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ڪلیپ شبانه*☄️🎻💙 *عجب صبرے خدا دارد*💫 *ڪه پرده برنمےدارد........*🌾 "شهــ گمنام ــیـد"
~🕊 ^'💜'^ بھش‌ گفتم چند وقتیہ ‌ بہ ‌خاطر اعتقاداتم ‌مسخرم ‌میکنن بھم‌ گفـت: برایِ‌اونایی کہ ‌اعتقاداتتون‌ رو‌مسخرھ ‌میکـنن‌؛ دعا کنید خدا بہ ‌عشق‌ "حسین"💚 دچارشون ‌کنھ . . :) ♥️🕊 . . "شهــ گمنام ــیـد"
~🕊 ^'💜'^ ⚘مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: " رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است." آخرین بار ڪہ از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می‌خنـدی؟؟؟ ⚘گفت: مادر! امضای شهادتم رو امروز از امام رضا(ع) گرفتم. بهش گفتم اگه تو بشے من دیگه ڪسی رو ندارم.... مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت: مادر خدا هست... ♥️🕊 . "شهــ گمنام ــیـد"
(عج) 💔 بود که همیشه این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر… 💚 💚 💚 از بس این به زمان (عجل الله تعالی فرجه) داشت😍 به دوست روحانی خود می کند. اگر من دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی… روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند… در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم شهید این بوده است: یا بن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن💚 یا به دستت مرا در کفن کن💚 وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن.😳 وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی💚 وقتی که می خواستم این را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این را کفن کنم. من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم دیدم این کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.😭 از دیشب نمی دانستم این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم …نشناختم… 🌴 : کتاب روایت مقدس صفحه 96 به نقل از نگارنده کتاب “میر مهر” حجه الاسلام سید مسعود پور آقایی ◽خانواده شهید راضی به دانستن اسم شهیدشون نیستن▫ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
~🕊 🌿فرازی از وصیت نامه💌 •{سر قبرم سنگ قبر برایم نسازید و قبری بسیار ساده و گِلی و یک تکه حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آبادها و روستاهای دور افتاده‌مان، مادران و خواهران و برادران و پدرانمان حسرت غذای روزانه را می‌کشند.}• ♥️🕊 . . "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) -خب مادره...
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) صبح علی الطلوع دراتاق به صدا در اومد، با اینکه شبو به لطف مسکن ها خوابیده بودم ولی بدنم از فرط کوفتگی کرخت و خسته بود، صدام انگار از ته چاه بلند می شد، وقتی دید جوابی از من نشنید درو باز کرد و داخل شد، حنانه بود. - سلام داداش، چرا جواب نمیدی؟ -سلام، صبح بخیر، جواب دادم شما نشنیدی! - الهی بمیرم، از بس صدات خسته است نشنیدم، حالت بهتره؟ - الحمدلله، بد نیستم، بهترم میشم - از جناب سروان خواستم منو بفرسته نجف، می خوام زیارت کنم و برگردم قم. -مگه قرار نبود برگردی تبریز و از اونجا بری اردبیل؟ - نه قم کار دارم، بعدش خودم بر می گردم پیش مامان. ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋از تا 🦋 🌷فرشته امیری و داستان تغییر و تحولش🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد سبحان عزیز از زاهدان کلیپ های خودتون رو برای ما بفرستین تا با اسم خودتون توی کانال قرارش بدیم🌹👇🏻 🗣 @kooowsar سلام فرمـــانده
تصویر باز شود⬆️ ☝️منتظر صاحــــب بودن به گفتن عجل های پی در پی نیست فقط❗️❗️ ✅مُنتَــــــظِر تب می کُنَد ازفراق های پی در پی .. متنظر واقعی شهیــ🌷ـــد می شود . . همین ... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
💠آب دهان هد هد سید کاظم حسینی سه، چهار سالی مانده بود به انقلاب. آن وقتها یک مغازه داشتم. عبدالحسین از طریق رفت و آمد به همان جا، مرا با انقلاب و انقلابی ها آشنا کرده بود، تو خیلی از کارها و برنامه ها دست ما را می گرفت و به قول معروف، ما هم به فیضی می رسیدیم. یک بار آمد که:«امروز می خوام درست و حسابی ازت کار بکشم، سید.» فکر کردم شبیه همان کارهاي قبل است.با خنده گفتم:« ما که تا حالا پا بودیم، امروزش هم پا هستیم.» لبخندي زد و گفت:« مشکل بتونی امروز بند بیاري » مطمئن گفتم:« امتحانش مجانیه.» دست گذاشت رو بدنه ی ترازو. نیم تنه اش را کمی جلو کشید.گفت:«پس یکدست لباس کهنه بردار که راه بیفتیم.» «لباس کهنه براي چی؟» «اگر پا هستی، دیگه چون و چرا نباید بکنی.» کار خودش بنایی بود.حدس زدم مرا هم می خواد ببرد بنایی. به هر حال زیاد اهمیت ندادم. یکدست لباس کهنه ردیف کردم. در مغازه را بستم و همراهش راه افتادم. حدسم درست بود؛ کار بنایی تو خانه یکی از علماي معروف، از همانهایی که با رژیم درگیر بودند و رژیم هم راحتشان نمی گذاشت. آستینهارا زدم بالا و پا به پاش مشغول شدم. به قول خودش زیاد بند نیاوردم.همان اول کار بریدم. ولی به هر جان کندنی که بود، دو ، سه ساعتی کشیدم. بعدش یکدفعه سرجام نشستم. خسته و بی حال گفتم:« من که دیگه نمی تونم.» خوب می دانست که من اهل بنایی و این طور کارهاي سنگین نبوده ام. شاید رو همین حساب زیاد سخت نگرفت. حتی وقتی لباسها را عوض کردم و میخواستم بزنم بیرون، با خنده و با خوشرویی بدرقه ام کرد. فردا دوباره آمد سراغم و دوباره گفت: «لباس کارت رو بردار که بریم.» یک آن ماندم چه بگویم. ولی بعد به شوخی و جدي گفتم:«دستم به دامنت! راستش من بنیه ي این جور کارها را ندارم.» خندید، گفت: «بیا بریم، امروز زیاد بهت کار سخت نمیدم.» یک ذره هم دوست نداشتم حرفش را رد کنم، ولی از عهده ي کار هم بر نمی آمدم.دنبال جفت و جور کردن بهانه اي، شروع کردم به خاراندن سرم. گفت: « مُس مُس کردن و سر خاروندن فایده اي نداره، برو لباس بردار که بریم.» جدي و محکم حرف می زد.من هم تصمیم گرفتم حرف دلم را رك وراست بگویم. گفتم:«آقاي برونسی، من اگر بیام کار کنم، این طوري،هم براي خودم زیاد فایده و اجري نداره، هم اینکه دست و پاي تو رو هم تنگ می کنم.» خنده از لبش رفت.اخمهاش را کشید به هم و برام مثال آن هد هد را زد که آب دهانش را ریخت رو آتش نمرود، همان آتش که با کوهی از هیزم، براي حضرت ابراهیم (علیه السلام) درست کرده بودند. خیلی قشنگ ومنطقی، این موضوع را به انقلاب ربط داد و گفت: « تو هم هرچی که بتونی به این علما و روحانیون مبارز خدمت کنی، جا داره.» ساکت شد.من سراپا گوش شده بودم و داشتم مثل همیشه از حرفهاش لذت می بردم.باز پی حرف را گرفت. «در واقع علما الآن دارن به اسلام و به زنده کردن اسلام خدمت می کنن، و خدمت و کار ما براي اونها، خدمت و کار براي رضاي خداو براي اسلام هست.»
*سلام.... سر مزار شهید ابراهیم همت در اصفهان هستم😍ان شاءالله همگی حاجت روا و عاقبت بخیر بشید🤲🏻✨* ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
خدایا، از مال دنیا، چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم، خدایا، تو خود توبه ی مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم. 🌹 شهید حسین خرازی شهدا هویت جاودان تاریخ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
انالله واناالیه راجعون 📸مادر شهید" محمد علیپور" پس از گذشت چند روز از دیدار با فرزند شهیدش ، به رحمت خدا رفت. "شهــ گمنام ــیـد"
‍ 🌹چریک پیر🌹 ۹۰ نفر شیرزن بودند که گردان نانواها را در شهر خانوک کرمان راه انداختند. آنها هر روز جمعه نان بربری ۹۰تنور را جمع می کردند و با یک کامیون به جبهه می فرستادند. سردسته این گردان شیرزن کسی نبود، جز «حاجیه زهرا اسدی» که کربلایی زهرا هم صدایش می کردند. او مادر شهید محمد جواد زاد خوش و مادر بزرگ شهیدان مهدی و جابر مهدوی بود. حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی های خود به این شیرزن لقب «چریک پیر» را داده بود. که بر روی سنگ قبر او حک شده ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه علی روی تخت اتاق عمل آرام گرفته بود؛ او تنها پسر خانواده بود که بر اثر سانحه تصادف پس از عملی سخت پزشکان از سلامتی وی قطع امید کرده بودند. او ساکن قزوین بود و خانواده‌اش پس از صحبت با یکی از پرستاران اتاق عمل از زنده ماندن وی نا امید شده و قرار بود پس از پزشک قانونی... اما ساعتی نگذشت که پرستاری با تعجب فریاد زد آقای دکتر بیاید مریض به هوش آمد. بعد از وصل کردن اکسیژن دقایقی بعد علی حرف زد: مادر جان وقتی از هوش رفتم حس کردم روحم قصد جدا شدن از بدنم دارد بسیار پریشان شدم که ناگهان جوان زیبا رو و نورانی که نشانی سبز بر گردن داشت را دیدم که بر بالینم ایستاده و میگفت: علی جان نگران نباش. من از دردم با او میگفتم و او مرا دلداری داده و میگفت: علی جان نگران نباش تو شفا پیدا کردی در کمال صحت و سلامتی زندگی خواهی کرد. از او سوال کردم شما کیستید ؟ با مهربانی پاسخ داد من سید جواد موسوی هستم...و برای شفایت آمده‌ام. هنگامی که چشمهایم را باز کردم در کنارم نبود او مرا شفا داد مادر. این خانواده بعد از این موضوع مزار و آدرس شهید را در گیلان پیدا و برای قدردانی از مقام شهید در منزل ایشان حاضر شدند. شهید سید جواد موسوی خط‌شکن و نیروی غواص از لشکر 25 کربلا بود و عاقبت آن طرف اروند با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پهلو و صورت و دست به شهادت رسیده بود. 🌷شهید سید جواد موسوی فومنی🌷 یاد امام و شهدا با صلوات🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌺🌺🌺 با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم؛ 🌷🌷 با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏ مان بود. 🌷🌷 وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد. 🌷🌷 تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود. "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت سربازان مکتب خمینی با مدیران نجومی 🎙حاج سعید قاسمی، فکه، عاشورای 95 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🔖 نام : محسن نام خانوادگی : ماندنی نام پــــدر : محمدکاظم تاریخ تولد : ۱۳۵۶/۰۷/۰۱ - سپیدان🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۲ فرزند شـغل : پاسدار درجه : سرهنگ ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۱/۰۱ - سوریه🇸🇾 مــزار : فارس، شهرک شهداء سپیدان توضیحات : برادرزاده شهید دفاع مقدس رحمت‌الله حسینی، فرمانده گردان۱۱۰ حضرت رسولﷺ شهرستان سپیدان، فرمانده نیروی مخصوص تیپ فاطمیون در سوریه 🕊شهید مدافع‌حرم "شهــ گمنام ــیـد"