10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استواری و صلابت عجیب پدر شهید مجید قربانخانی در توضیح اعمال وحشیانهای که داعش بر سر پیکر پاک شهید آورد؛ از بریدن سر تا تکه تکه کردن پیکر و آتش زدن ...
خدایا ما که بعد شنیدن این صحبتها دوست داریم زمین دهن باز کنه و بریم پایین از شرمندگی، اما کمکمون کن فردای قیامت شرمنده شهدا و خانوادههاشون نباشیم ...😭
#عند_ربهم_یرزقون
"شهــ گمنام ــیـد"
دفترچه یادداشت تفحص شده از کانال کمیل که در آخرین صفحه اش چنین نوشته بود :
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم...
آب و غذا را جیره بندی کردیم...
#شهید_ابراهیم_هادی
☘☘
"شهــ گمنام ــیـد"
♦️خاطرات اسارتی برادر آزاده حاج صادق مهماندوست
🔹(1) دستگاه برق در بازجویی
یکی از موارد شکنجه اسرا توسط بعثی های عراقی را می توان به شکنجه با دستگاه مولد برق اشاره کرد
که شامل دو قسمت می شد ، یک بخش دستگاه مولد برق ، شبیه تلفن های قدیمی بود و بخش دیگر ، دو رشته سیم متصل به آن ، که دو سر آن ها نیز دو عدد گیره فلزی شبیه گیره پرده های قدیمی بسته بودند.
شکنجه گران مزدور ، دو گیره را به دو لاله گوش ها وصل می کردند و پس از چرخش اهرم مربوطه ، به فعال کردن مولد برق می پرداختند که برق نسبتاً قوی از دو لاله گوش به بدن اسیر وارد می شد که یکی از بدترین انواع شکنجه ها بود که فشار بسیار زیادی را بر اعصاب و روان وی وارد می نمود.
این شوک برقی تا مدت ها موجبات سردرد و ناراحتی آن فرد را فراهم می آورد.
"شهــ گمنام ــیـد"
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک آزاده از شرایط وحشتناک اسرای ایرانی در اردوگاه های نیروهای بعثی ميگويد:
روزانه دو قُلپ آب می توانستیم بخوریم
بخاطر ضربات شدید بوسیله کابل، چشم یکی از رزمندگان از حدقه درآمد...
ما به شدت زجر کشیدیم اما این زجرها یک هزارم دردهای زینب کبری نمی شود...
"شهــ گمنام ــیـد"
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«براے آخرین نفس بخون ترانہ اے»
حامد_زمانی
تقدیم بہ شهداے مدافع حرم
"شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgACDSpikFex0npGLYhEl4w3C8-OH0Fb5QACvwAD0SF8BOZM9-zg8g8GJAQ.mp3
6.6M
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
لات بود نہ از این لاتهای امروزی داش_مشتی بود خریده شد توبه ڪرد سوریہ رفت شهید شد آن هم در خان_طوما
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر مجید هست🥰✋
*از چاقوے ضامن دار و قلیان تا پاڪ شدن در خانطومانــ*🕊️
*🌹شهید مجید قربانخانی*
تاریخ تولد: 30 / 5 / 1369
تاریخ شهادت: 21 / 10 / 1394
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← مجید پسر شَر و شور محله بود، قهوهخانه داشت و چاقوش همیشه در جیبش🔪روی دستش خالکوبی بود🥀برای قهوهخانهاش هم همیشه نان بربری میگرفت، بهش میگفتن «مجید بربری🍪 یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفت و آنجا از امام حسین خواسته بود آدم شود🌙وقتی بازگشت حتی قلیان کشیدن هم کنار گذاشت💫دیگر نماز میخواند📿و همیشه در حال دعا و گریه بود🥀پدرشهید← آشنا و غریبه میگفتن مجید بخاطر پول میخواد بره سوریه🥀لابد پول ریختن به حسابش،🥀آنقدر گفتن که خودمان هم باورمان شد، یک روز سند مغازه را به مجید دادم🍁گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی پولش برای خودت،🌾فقط تو را به خدا به خاطر پول نرو.🥀مجید خیلی عصبانی شد و بارها پایش را به زمین کوبید و گفت: «به خدا اگه خود خدا هم بیاد و بگه نرو من باز هم میرم،🥀مجید تصمیمش را گرفته بود و تنها عشق به حضرت زینب(س) او را به سوریه کشاند🌙حتی وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی کرد🍁 تا نگویند مدافعان برای پول میروند🥀راوی← مجید خواب شهادتش رو دیده بود🕊️و حضرت زهرا(س) فرموده بودند یک هفته بعد از سوریه رفتنت شهید میشوی💫و دقیقا یک هفته بعد در خانطومان سوریه شهید شد🕊️با اصابت تیر به دست و پهلو مجروح🥀و تا 3 ساعت حرف زد و شوخی کرد تا اینکه شهید شد🌙استخوانهایش بعد از 3 سال به وطن بازگشتــ*🕊️🕋
*شهید مجید قربانخانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
*zeynab_roos313*
"شهــ گمنام ــیـد"
شوخی های ابراهیم و دیگر دوستانش، همیشه لبخند را بر لبان تمامی دوستان مینشاند.
یکبار دوستان سپاهی از جنوب به گیلان غرب آمدند. ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آن ها نشسته بود. تنها چیزی که از جمع میشنیدم صدای خنده بود.
وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم: چیکار میکنید؟ به شوخی گفت: میخوای گریه کنم؟ بعد خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد.
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم۲ / ص۱۱۳
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹شهیدی که به احترام امام زمان زنده شد!🌹
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
🌹🌹🌹
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
🌹🌹🌹
در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره تلقين را ادامه دهم.
پس از اینكه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقين شهيد را ادامه دهم، به کسانی که بالاى قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بكشند.
وقتى آنها چشمان پر از اشك و حال دگرگون مرا دیدند سراسيمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسيدند: چه شده؟ چرا تلقين شهيد را تمام نكردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایى را که من دیدم شما هم مى دیدید مثل من نمى توانستيد تلقين شهيد را ادامه دهيد، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقين شهيد را بخواند و تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نيستم.
🌹🌹🌹
#شهید_احمد_خادم_الحسينى
----------------------------------
"شهــ گمنام ــیـد"