۲۲ مهر ۱۳۹۷
4_5911073737553216713.mp3
1.03M
۲۲ مهر ۱۳۹۷
۲۳ مهر ۱۳۹۷
#تشرفات(قسمت اول):
💥آقای "احدی واعظ" از استادش که شاگرد آیت الله بروجردی بود نقل می کند که:
در زمان زعامت آیت الله بروجردی مردم اصفهان ضریحی برای حضرت رقیه سلام الله علیها ساختند و خواستند آن را بر قبر مطهر ایشان نصب کنند، برای این کار از حضرت آیت الله اجازه خواستند.
✨💫✨
حضرت آیت الله فرمودند: من در نصب ضریح حضرت رقیه تردید دارم و برای من روشن نیست که امام حسین علیه السلام دختری بنام رقیه داشته است یا خیر، من اجازه این کار را نمی دهم!!! هرچه علما و بزرگان شهر اصرار کردند، از آنها اصرار و از ایشان انکار که: برای من روشن نیست، من نمی توانم اجازه دهم. تا اینکه "شیخ صالح" بیمار شد، او طلبه ای بود که به حضرت آیت الله بروجردی خدمت می کرد،
✨💫✨
او در بیمارستان بستری شد اما معالجات بی نتیجه بود، پزشکان از او قطع امید کردند و گفتند او را به خانه ببرید اما کسی او را ملاقات نکند، چون بیماریش مُسری است. خلاصه زن و بچه او یکسال از او مراقبت کردند، مراقبت از مریضی که نباید با او تماسی داشت کار ساده ای نبود...
۲۳ مهر ۱۳۹۷
#تشرفات (قسمت دوم):
💥شیخ صالح جانش به لب رسیده بود، تا اینکه یک روز به در خانه چهارده معصوم علیهم السلام رفت، به در خانه ای که وقتی تمام درها بسته می شوند، باز می شود! به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، به حضرت علی و حضرت زهرا علیهماالسلام متوسل شد، دامن تک تک ائمه را گرفت و از آنها کمک خواست تا اینکه به یاد امام زمانش افتاد،
✨💫✨
به یادش آمد که او یک طلبه است، سرباز امام زمان، و باید درخواستش را به فرمانده اش بگوید. از صبح تا ظهر در منزل خودش متوسل به امام زمانش بود، بعدازظهر بود که گفت: آقای بزرگواری را دیدم که وارد خانه شدند، در کنارم نشستند و از من دلجویی کردند، دست بر سرم گذاشتند و فرمودند: چه شده؟ گفتم: سرم درد می کند. دست مبارکشان را روی سرم کشیدند، سردردم خوب شد.
✨💫✨
بعد دست بر دلم گذاشتند و باز فرمودند: چه شده؟ گفتم: آقاجان قربانتان بشوم، دلم هم درد می کند، دست مبارکشان را که روی دلم بود آرام کشیدند، فورا درد دلم ساکت شد. هرجای بدنم را که ناراحت بود، همینطور مداوا کردند و تمام بیماریم برطرف شد. یک لحظه به خودم گفتم:
۲۳ مهر ۱۳۹۷
#تشرفات (قسمت سوم):
💥یک لحظه با خودم گفتم: این آقا کیست که چنین کرامتهایی دارد؟ پرسیدم: آقا شما که هستید؟ فرمودند: از صبح تا بحال چه کسی را می خواستی؟ درد دلم باز شد، زخمهای یکساله ام سرباز کرد، گفتم: آقا یکسال است که مریض هستم، فقیر و بی پول شده ام، در سختی به سر می برم. فرمودند: برای اینهم فکری کرده ام.
✨💫✨
الان خانواده ات به اینجا می آیند و اگر تو را اینطور ببینند داد و فریاد می کنند، تو به خانه آیت الله بروجردی برو، ساعت ۳/۵ بعد از ظهر ایشان به اتاقشان می روند که مطالعه کنند و دیگر کسی را نمی پذیرند، شما پیش او برو، خادمش نمی گذارد هرطور شده اجازه بگیر و برو به ایشان جریان را بگو، سلام مرا هم به او برسان و بگو آن شش هزار تومان را که اخیرا به او داده اند، به تو بدهد و بگو "رقیه از ماست" بگویند ضریح را نصب کنند.
✨💫✨
شیخ صالح می گفت: من فوری به منزل آیت الله بروجردی رفتم، ساعت ۳/۵ بود، با زحمت از خادم اجازه گرفتم و جریان را به ایشان عرض کردم، ایشان تمام جاهایی را که حضرت دست کشیده بود بوسیدند، آن شش هزار تومان را نیز به من عنایت فرمودند و دستور دادند ضریح حضرت رقیه را نصب کنند.
📗مجله منتظران شماره ۲۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
۲۳ مهر ۱۳۹۷
#راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۳)
#خوش_اخلاقی
#تذکرات_اخلاقی
🔅رسول اکرم صلیاللهعلیهواله میفرمایند:
میخواهید بگویم بالاترین شما از نظر #ایمان کیست؟
کسی که «أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً»
خُلق او حَسنتر است.
این شخص «أَفضل النَّاسِ إِیمَاناً» است،
ایمانش افضل است، بالاتر است.
🔅اگر میخواهید ایمانتان رشد کند باید حسن خُلق داشته باشید.
حسن خُلق که داشته باشید گرد شما جمع می شوند.
🔅با مردم مهربان باشید.
با مردم قول «اَحسن» داشته باشید.
زیبا صحبت کنید.
مدارا کنید.
اشتباهات و لغزشها را نبینید.
نیکیها را ببینید.
اگر در یک نفر ده ایراد است، دست روی ایرادهای او نگذار، بلکه خوبی را جستجو کن، یک خوبی که پیدا کردی همان خوبی او را بزرگ کن.
🔅اگر میخواهی امر به معروف هم کنی با #غضب و اخم که؛ تو چرا اینکار را کردی؟ جلو نرو.
بگو: تو به این خوبی، مهربانی...
از محاسن او بگو، بعد بگو: اگر این کار را انجام نمیدادی خیلی خوب میشد.
✴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
@bidary11
۲۳ مهر ۱۳۹۷
۲۴ مهر ۱۳۹۷
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
سلام مولای سفرکرده ی ما !
سلام بر قلب حزین وداغدار این روزهایت که خاطره ی شام هرلحظه برایت در تجلی است ....
خاطره ی آن تنها بازمانده جوانان بنی هاشمی, بلکه آن حجت بالغه الهی, در بند غل جامعه !
خاطره ی دختران امیرالمؤمنین آن عمه های پرشوکتت در اسارت !
خاطره ی مخدره هایی بهشتی با روی های باز در انظار نامحرمان وحشی!
خاطره ی سه ساله ای کوچک که در خرابه ی شهر شام آخرین نفسهای
متبرکش را کشید...
آه! از چشم ترت مولای من! از بیداد قومی رذل دل، که پسر پیامبر خود را به نامردمانه ترین صورت کشتند و اهلش را به خصمانه ترین شکل به اسارت کشیدند و اندیشیدند که توانستند عزت وشوکت خداییش را پایمال هوای نامروت نفس های خود کنند...
اما مولایم !
هزارسال گذشته است و ما و همه دوستدارانش در تمام اعصار در کنار شما بر زخمهای جراحاتشان گریسته ایم و همواره خواسته ایم قلب داغدارتان را مرهمی نیک باشیم.
مولایم کاش باز میگشتی ...
اگر نه برای ما دوستان نه چندان موجهت که در تمام مصادیق دوستی لنگ میزنیم که برای خون مقدس جدتان و آنچه بعد از آن بر ذریه رسول الله وارد آمد...
تا انتقام آن خونهای پاک به ناحق ریخته و اساعه ادبها به مخدرات نبوی را بازستانی.
چه مایه شرمساری است که بگوییم بیا و خودت ما را برای یاری خود، مهیا کن !
ما برای ظهور شما دعا می کنیم و شما هم برای دوستان کم عزم خود دعا کن که عاقبت از خمار نشئه دنیا بیدار شویم و تمام قامت و محکم برای لشکر انتقام تو صف بیاراییم.
تا شاید آرزوی "یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزا عظیمای" تمام زندگیمان برای رسیدن به فوز عظمای یاریت و شهادت در رکابت مقدر گردد.
ما برای ظهورت دعا می کنیم، شما هم برای ما دعا کن که آن قومی باشیم که سرنوشت خویش را برای یاریت رقم میزنیم.
#دلنوشته
@bidary11
۲۴ مهر ۱۳۹۷
۲۴ مهر ۱۳۹۷
۲۴ مهر ۱۳۹۷