هدایت شده از اکبر ستاری
...
شهرِ ما هنوز آنقدر بزرگ نیست که میدانِ میوه و ترهبار داشته باشد .
یک آرامستانِ بهداشتی و استاندارد داشتهباشد.
ترمینالِ مسافربری داشتهباشد.
سینما و تاتر و فرهنگسرا و موزه داشته باشد .
ولی به لطفِ اصفهانیها ما کارخانهی فولادی داریم که منافعش از ما نیست زیانهایش از ماست ...!!
...
دنبال بیدگل می گشتم
امروز هوس سدر و حنا کرده بودم.دنبال یک چیزی می گشتم که رابطه ی مستقیمی بین تن و طبیعت بر قرار کند.رابطه ای ملموس.خوش بو. قابل حس. در اصل دنبال بیدگل می گشتم. بیدگل بدون خیابان و بدون ماشین.
بیدگل بدون دروغ و بدون چیزهای تحمیلی. دلم آنقدر گرفته بود که باید در جایی خودم را خالی می کردم.قصد حمام داشتم .اصلاح سرو صورت.بوی سدر و حنا مستم می کرد. از این همه خرید در مغازه و داروخانه و لوازم منزل فروشی که تقریبا کار هر روزه ی من است، احساس خستگی می کردم.این دخل و خرج لامذهب اصلا سرو تختخته اش جفت نمی شود. مدام دلواپس قسط و چک و سفته هستم.مدام لباس می خریم. مدام لوازم بهداشتی و دارو می خریم.مدام گوشت و میوه و سبزی و نان و شیرینی می خریم.چیزهای اضافی . چیزهای اسرافی.چیزهایی که اصلا معلوم نیست به چه کار می آید.
لباس هایی که بیش از یکبار پو شیده نمی شوند. غذاهایی که فقط با خود قند و فشار خون می آورند. میوه هایی که می پوسد و به سطل زباله ریخته می شود. چقدر کاعذ باطله ، چقدر عکس ، چقدر کتاب و روزنامه به دور خود جمع کرده ام . در آشغال دانی این دنیا دنبال چی می گردم؟
........... پایان قسمت اول
✍حیدر علی عنایتی
https://eitaa.com/bidgoly
https://eitaa.com/bidgoly
✍
سید مصطفی طباطبایی
سلام
آقای حیدر عنایتی
سلام یادش بخیر مدرسه صباحی،کاشانچی،نظام وفا ،پهلویووووو
سخن از سدر و حنا زدی
مرا بیاد سدر و کافور انداختی
سخن از مرگ نمی گویم،که حقی است که بر گردن مان خواهد افتاد،چه بخواهیم و چه نخواهیم،
وبی تردید در زمان تصدی حمام تحت مالکیتتان، زیاد از سدر و کتیرا و حنا و سفید آب و واجبی وقره قروت،استفاده میشد و در بعضی از مغازه ها به وفور یافت میشود و هنوز صدای آن دوره گردی که جار میزد آی نعنا اشنو گل سرشو داریم،سدر و حنا هم فکر کنم داشت،فقط کافور را در مغازه های خاصی میفروختند( اگر درست یادم باشد) بهر حال جای آنها را شامپوها و صابونها و کرمها گرفته اند و این پوستهای لطیف را بیشتر و بیشتر پژمرده و کم کم مرده میکنند قبل از آنکه صاحب این هیکل جانش از تن بیرون رود
امید دارم با قلم شیوایی که داری در مورد مواد فوق الذکرو آنها که فراموش کرده ام قلم فرسایی بنمایید.
با آرزوی سلامتی برای همه نگارشگران عرصه ادبیات آنهم از ادبیات بیدگل.
در سربازخانه ها زیاد از کافور یاد میشد
علت را نمی دانم و شاید.........
💐💐💐💐💐
مادرم می گفت تو در صبح روز 13 آبان سال 1349 در اطاق قالی به دنیا آمدی . هرچند در شناسنامه ام تاریخ دیگری درج شده است .
رضوان خواهر بزرگم می گوید آن روز اُمه خانم خاله ی مادرم با کمک سکینه ی علی لوتی کمک یار ماجو خورشید بودند تا تو متولد شدی آنها تو را قنداق کردند و تو یک ریز گریه می کردی ......مثل حالا که یکسره حرف میزنی و یا هر روز مرتب یک چیزی تو گروه ها مینویسی !!!!!!!!!
من اطاق قالی را دوست دارم ،به من حسی میدهد ورای حسها، هر چند سالهاست که دیگر مادر در آنجا نیست و از دنیا رفته.....
تخت او درست جایی قرار داشت که سالها دستگاه قالی چوبی قدیمی در آنجا محکم بود و او بر تارهایش ریشه زد تا پیشه اش باشد در آن روزهای سخت. دار قالی وسیله ای بود برای به دست آوردن یک لقمه نان برای بچه هایش.
اطاق قالی را دوست دارم چون بوی مهربانی میدهد، بوی سالهای از دست رفته را ، بوی پدر وهمه ی آنها که دوستشان دارم ، در اطاق قالی عشق دیگر جاریست نیست چون مادر نیست
پی نوشت:
سکینه ی علی لوتی اسم زنی بود که نام شوهرش علی بوده است پدر بزرگ رزاق زاده ها وچون شویش در دوران جوانی بخشنده بوده به آن زن سکینه ی علی لوتی می گفتند.
ماجو خورشید / نام مادر بزرگ من بود شغلش مامایی بوده است.
اُمه خانم / نام واقعی او غزاله عرب بوده است از زنان شجاع محله سلمقان بیدگل
https://eitaa.com/bidgoly
دنبال بیدگل می گشتم
قسمت دوم
امروز آسمان آبی شهر با آفتاب ملایم پاییز حال و هوای دیگری را در من بر می انگیخت. با وجود سردرد ومیل شدید به خواب سر موتور را کج کردم ، دیدم جلو آب انبار حاج آقا شهاب ایستاده ام. خدا خدا می کردم چهره ی آشنایی نبینم تا مجبور باشم به زور با او سلام وعلیک کنم. می خواستم با دیوارها حرف بزنم. کوچه ها نم داشت. دیوارها ی کهنه بوی عید وبهار می دادند . بوی فرهنگ. از کوچه ی رنگرزها گذشتم. همه جا خلوت بود. من غریبه بودم. من گم شده بودم. من احساس یتیمی می کردم .من دنبال سهراب بودم. من باید با دختری از خلّخ گفت و گو میکردم.من باید شیهه ی اسبان تاتار و مغول را در کوچه پس کوچه ها می شنیدم.شاید نجم الدین کبری به دادم می رسید. آسمان چقدر آبی بود. کوچه ها پر بود از شعر های نظامی.
ناصر کنعانی به همان شکلی از پله ی اتاق مجاور مغازه اش بالا آمد که چهل سال پیش پدر خدا بیامرزش : علی آممد.
سال پیش پدر خدا بیامرزش : علی آممد.
خسته ، نفس زنان ، زیر شلواری کم رنگ که تا زانوهایش بالا کشیده بود. با نگاهی بی اعتنا.دست هایی کم توان.
ولی وقتی در میان مغازه کیسه ی سدر و حنا را جابه جا می کرد قناعت از دست هایش می ریخت. آسمان شهر آبی آبی بود.آهنگ قوامی در دلم زنده شد: تو ای پری کجایی / که رخ نمی نمایی /
چرا این آهنگ بسیار قدیمی پرده های دل من را اینقدر می لرزاند؟
نویسنده: حیدر عنایتی
پنجشنبه 20 آبان1389 ساعت: 14:50
پایان قسمت دوم
https://eitaa.com/bidgoly
دنبال بیدگل می گشتم
قسمت سوم
می خواستم دیوارها را ببوسم. اگر پیشانی ام را به یک آجر می چسباندم حتما از سردردم کاسته می شد. اگر در خاک های کوچه می غلطیدم حتما دردهای عضلانی ام کاهش می یافت.
ترازوها همان بود که بود. دو عدد.حداکثر وزن برای یکی، سه کیلو گرم و برای آن یکی ، یک کیلو گرم.
شمردم نزدیک به شصت قوطی حلب تریاکی رنگ : بابونه / زرد چوبه / پر سیاوش/ سنبله /
: چشمهایت کم سوتر از آن شده است که بتوانی تا ردیف آخر بخوانی.
این پسر چقدر زود مثل پدر پیر شده است.
هیچ حالت خشم و غضب در چهر ه اش دیده نمی شود. مصطفی ملکیان در ادامه ی پنج مطلوب بشر ، می گوید اگر دنیای دیگری وجود داشته باشد بی گمان، ما، در آنجا همان وضعیتی را خواهیم داشت که در این دنیا داریم.بااین حساب جای این پدر و پسر در بهشت است.
امروز در حمام باسدر و حنا شست و شو خواهم داد خودرا.
✍ حیدر عنایتی
۲۰ آبان ۸۹
https://eitaa.com/bidgoly
به مناسبت روز تولدم ، دخترم اين نقاشی را از آرامگاه مولانا جلالالدین محمد بلخی برایم کشیده و دیشب آورده به من هدیه داده است ، مهین نقاش توانا و هنرمند زبر دستی است او علاقه من به مولانا را کشف کرده است
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
کانال کارهای هنری دخترم پر از زیبایی های درخشان است او این روزها بیشتر روی انگشترها و دستبندهای رزینی کار می کند در گالری رزین ماه
https://eitaa.com/joinchat/1958084861C6a87a2708b
یادت می آید ، آن روزها گیسوان بلندت را با این شانه های چوبی خار می کردی؟ خار کردن اصطلاحی بود قدیمی به معنی شانه زدن و آزاد کردن و رها کردن و صفا دادن به موهای بلندت ، آن هنگام که بعد از حمام کردن های طولانی می آمدی ساعتها می نشستی تا موهایت خشک شود ، آنگاه شانه چوبی قدیمی را دست می گرفتی و گیسوان بلندت را با آن شانه می کردی و بعد موهایت را برهم می بافتی ،هنوز انگشتان حناییت را یادم هست که در لابه بلای موهای مشکیت میرقصیدند، تو بوی بهشت میدادی و من عطر تو رابه ارمغان ابدیت خواهم برد
حسین بیدگلی
https://t.me/hossinbidgoly
▪️▪️▪️▪️
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
خادم الرضا
خادم با اخلاص آستان علی بن موسی الرضا
سرکشیک چایخانه حضرت رضا علیه السلام
آقا محمد جواد تمسکی
در دامن امام رضا آرامش یافت ...
https://eitaa.com/bidgoly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انفجار انبار مواد آتشزا در نمایش میدانی جان یک شهروند کاشانی را گرفت
انفجار انبار مواد آتش زا نمایش بومی میدانی در مصلای کاشان جان یک شهروند کاشانی را گرفت
عصر دیروز سه شنبه انبار مواد آتش زا که جهت نمایش بومی میدانی در مصلای کاشان تدارک دیده شده بود منفجر شد و محمدجواد تمسکی شهروند کاشانی دچار حادثه شد.
پس از این حادثه، این شهروند کاشانی به بیمارستان سوانح سوختگی اصفهان منتقل شد اما متاسفانه بر اثر شدت جراحات وارده جان باخت.
سخنگوی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری کاشان ضمن اعلام اینکه در این حریق ، ۵ تیم عملیاتی آتش نشانی به محل آتش سوزی اعزام شدند گفت : علت وقوع این حادثه هنوز مشخص نشده و کارشناسان مربوطه در حال بررسی علت آن می باشند.
✓خبرگزاری آران و بیدگل - پرتو کویر
https://eitaa.com/bidgoly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد بود محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
قسمتی از خاطرات مسافر بیدگل
در کانال ملک سلیمان
👇👇
یک باغ کوچک با دیوار های گلی،
کوچه باریکی منتهی می شد به باغ پسر دایی ،
کوچه ای خاکی با دیوارهای گلی ،
درباغ درختان اناربود و چند درخت دیگر و اتاقی و ایوانی سنتی ،
جمع و جور و دوست داشتنی ،
از سر دیوار برج دشت حامد آباد دلبری می کرد،
نهار را خوردیم و همان جا چای آتشی به پا کردیم،
پسر دایی فیلمی از محرم چندین سال قبل را نشان داد خیلی جوان بودم و تقریبا گفتگو و تمرکز به سمت محرم های بیدگل رفت،
فیلم محرم سال جاری راهم برای ما پخش کردند و دیدن ،و همه دوستان و همکاران از این شور و حضور شوکه شدند،
برج حامد آباد را هم رفتیم تماشا کردیم ،
پسر دایی هماهنگ کرد و به موزه علوم و فنون در پارک زیتون رفتیم ،فوق العاده و قابل تحسین بود ،
از برنامه عقب مانده بودیم ،
حرف سوغاتی هم پیش آمده بود،
همکارانم از پسر دایی پرسیدن سوغات بیدگل چی هست وکجا می شود تهیه کرد؟
نزدیک های پارک جاده خاکی بود که به یک نانوایی سنتی میرسید به انجا رفتیم با هیزم نان خشک پخت میکرد،بوی نان از صد متری وسوسه می کرد،
شاطر جوانی خنده رو و مهربان بود،
نان خشک و نان شیرین بسته بندی کرد و دوباره حرکت کردیم سمت بیدگل
نزدیک مقبره سلیمان بیدگلی کارگاهی کوچک اما پر از شوق گلابگیری بود ،
وارد شدیم و بوی عرقیجات و گلاب اصل فضا را پر کرده بود ،
خرید ها انجام شد و کمی تماشای گلابگیری انرژی دوباره بما داد،
سمت کوچه های قدیمی محله توده رفتیم برای تهیه ماست و پنیر محلی موقع سفارش دادن تابلوی کارگاه شعربافی بیدگل ما را به سمت کارگاه کشاند،
کسی نبود اما شماره ای نوشته بود و ما هم تماس گرفتیم ،
بعداز چند دقیقه جوانی به همراه پیرمردی باصفا درکارگاه را باز کردند و شروع به بافتن پارچه با دستگاه سنتی شعربافی کردند،
ذوق زده شده بودیم که هنوز این دستگاه در بیدگل وجود دارد ،
پیرمرد مهربان توضیح میداد که در این کوچه و منطقه اطراف چندین کارخانه شعر بافی وجود داشته و چه رونقی داشت،
وحسرتی که چطور این کارخانه های کوچک مورد بی مهری قرار گرفت ،
کم کم موقع برگشت به اقامتگاه رسیده بود ،
یک استراحت چند دقیقه ای دربیدگل به دو روز اقامت دربیدگل تبدیل شده بود ،
آرام آرام حرکت کردیم ،
به اقامت گاه که رسیدیم عروس دایی جان با قابلمه ای بزرگ آش در آنجا چشم براه مابود،
بعداز یک دوش گرفتن کوچک همه در حیاط اقامتگاه جمع شدیم و یک دور همی جدید شکل گرفت،
دورهم نشسته بودیم وآش و میوه و چای وسوالی که باره باعث سکوت چند دقیقه ای شد،
داماد دایی جان با لبخند از مهمان ها پرسید بیدگل را چطور دیدید؟
بعداز سکوت کوتاه خانم یکی از همکاران پرسید از چه نظر تخصصی یا به عنوان گردشگر؟
گفتیم هردو
دوباره سکوت و وحالتی همراه بارودربایستی
من گفتم دکتر جان خوب ها را بگید غیر خوب ها را نگید،
حاج حسن نگاهم کرد و گفت حیف این شهر هست که خوب هایش را بگیم ولی ناخوب هایش را نادیده بگیریم ،
خانم دکتر که آینده پژوه هستندبالحنی آرام گفت .
بیدگل زیبای شما در حال نابودیست و درآینده نزدیک ماهییت خود را از دست خواهد داد،
تقریبا بقیه همکاران هم به نشانه تایید سرتکان دادن و نگرانی خاصی در بین ما بیدگلی ها جا باز کرد.
پرسیدم خانم دکتر چطور ؟
ادامه دارد ...
خاطرات یک همشهری
قسمت دهم
ملک سلیمان
@molkesoleyman1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت اول
مراسم تشییع جنازه زنده یاد محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت دوم
مراسم تشییع جنازه زنده یاد محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
36.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت سوم
مراسم تشییع جنازه زنده یاد محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
43.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت چهارم
مراسم تشییع جنازه زنده یاد محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
43.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم
مراسم تشییع جنازه زنده یاد محمد جواد تمسکی
https://eitaa.com/bidgoly
26.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیدگل محله توده
https://eitaa.com/bidgoly
🔴 عدم اطلاع از حریم شبکه های برق، حادثه آفرید!
🔹 به گزارش روابط عمومی برق شهرستان آران و بیدگل و در پی تماس تلفنی یک شهروند با مرکز فوریتهای برق 121 مبنی بر صدای انفجار از شبکه و خاموشی قسمتی از شهرک سلیمان صباحی و احتمال حادثه فردی، اکیپ عملیاتی برق شهرستان در اسرع وقت به محل حادثه (دشت امام بیدگل) اعزام شدند.
🔹 با انجام بررسیهای ماموران عملیاتی مشخص شد، نوجوانی حدوداً 17 ساله جهت گرفتن کبوتر بالای تیر برق فشارقوی رفته و دچار برق گرفتگی و سقوط شده که فرد مذکور سریعاً توسط عوامل اورژانس به بیمارستان سیدالشهدا منتقل و متاسفانه علیرغم تلاش جهت احیای این نوجوان، فوت شد.
🔹 ضمن تسلیت به خانواده ی داغدار متوفی، بطور جدی توصیه می گردد شهروندان از انجام هرگونه اقدام مخاطره آمیز که جان خود و دیگران را به خطر میاندازد خودداری کنند.
🔸 متاسفانه در ماه گذشته هم یک نوجوان دقیقاً به همین دلیل در بخش ابوزیدآباد فوت شده بود که نشان از عدم اطلاع عموم مردم از حریم شبکه های برق می باشد.
روابط عمومی برق شهرستان آران و بیدگل
https://eitaa.com/bidgoly
هدایت شده از در کوچه های بیدگل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدگل امامزاده علی اکبر
https://eitaa.com/bidgoly
سال ۱۳۶۴
تیم فوتبال مدرسه امیرالمؤمنین بیدگل
ایستاده از راست: سید عباس سیدی – مرتضی کتابی - محسن مجیدی – احمد ایمانی – محمد گرمابی – محمد خانی - ماشاله کتابی
افراد نشسته: حسن طامه ، جواد صالحی ، محمد بقالزاده ، محمد رضا حاجی جعفری ، حامد صباحی ، جواد میرزایی
https://eitaa.com/bidgoly