eitaa logo
[ بــیدِ مـــجنونـــــ🍂]
69 دنبال‌کننده
54 عکس
3 ویدیو
0 فایل
آلبالالیلوالاء 3>
مشاهده در ایتا
دانلود
برای اینکه یادم بمونه همیشه برنامه ریزی خدا به نظر انسانِ خردی مثل من عجیب و شگفت انگیز و زیباست.
به تاریخ ۱۳ آبان ۱۴۰۲. کاخ سفید (و نه لانه جاسوسی) و تصویر آشنای روزهای انقلاب. دست‌های خونی روی دیوار. برای غزه، برای فلسطین. (و البته اسامی و پوسترهای شهدا و شعارها و تابوت های نمادین)
هدایت شده از [ هُرنو ]
مرا کرده و نمی‌گذارد در امور مالیهٔ خودم ترتیبی بدهم. جلوگیری خودم را هم ندارم. کتاب خوب بسیار است و نمی‌توان از آنها دست برداشت. بضاعت هم به قدر کفایت نیست. عمدهٔ مانع من از پول جمع کردن، خرید کتاب است که در من است نمی‌توانم جلوی آنرا بگیرم. برشی از یادداشت‌های هیچی دیگه. همین :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
‏حق با براهنی است، آنجا که در "جنونِ نوشتن" می‌گوید «نوشتن انسان را زودتر پیر می‌کند. هر کلمه سالی به‌سویِ پیری است، قرنی به‌سویِ جنون، هزاره‌ای به‌سویِ هذیان و نویسنده بیماری است که "کلمه" تیمارستانِ اوست.»
. وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی. طور، ٤٨ @masture
هدایت شده از /زعتر/
به نام خالق علی اصغر (علیه السلام) هم. این دو حرف ربط‌دهنده همه چیز به هم. مبنا، استادیار، خلاق، پیشرفته، باشگاه. همه چیز مبنا، بوی همین دو حرف را می‌دهد. ما که همین چند سال پیش از هم بی‌خبر بودیم، حالا از شوق هم، شوقیم و از داغ هم، داغ. می‌خواهیم برای دل استادیارمان مرهم شویم و تسلای دل داغدیده‌اش باشیم. خواستیم بچه‌های شیرخوارگاه شبیر هم چند دقیقه‌ای طعم مادریِ خانم طاهری را بچشند. شیر و پوشک و لباس بخریم یا هزینه‌اش را بدهیم. نه فقط به نیت آرامش دل خانم طاهری. خیر را آسمان بردیم پیش مادری که پشت در افتاد و گریه بچه‌اش را نشنید. هم‌راه شویم با روزهای غم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که مرهم دل خانم طاهری شوند. این شماره کارت مخصوص همین کار است و نیازی به اطلاع نیست. روی کارت بزنید کپی می‌شود 🔰 شماره کارت
6037997257791609
حسام محمودی 🔰 مبلغ تا ۱۲ شب روز سه‌شنبه ۲۸ آذر جمع‌آوری می‌شود. لطفا بعد از آن چیزی واریز نکنید 🔰 گزارشش را تقدیم حضور می‌کنیم. همه مبلغ‌ به حساب شیرخوارگاه شبیر واریز می‌شود
هرسال، بعد از اذان مغرب، چندجا می‌میرم اما با یک مصرع هزاربار ... برای ما شیعه ها، ایرانی‌ ها، شیرینی دنیا یا علی گفتن های وقت بلند شدن است. به این مصرع میرسم و هزار بار می‌میرم. حضرت واژه برخاستن از پا افتاد.
خواب دیدم نامم را صدا می‌زنی و من از شوک اینکه می‌شناسی‌ام راه رفتن را فراموش می‌کنم.
Homayoun-Shajarian-Gerye-Miayad-Mara-320.mp3
19.8M
اندکی بنشین که باران بگذرد ...
06 Abr Mibarad.mp3
9.87M
من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا ....
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک .... :)
دامن کشان رفتی، دلم زیر و رو شد.
حاجاقا! شما نبودین :)
دوست دارم فریاد بزنم: اگر دعواتون تمام شده که عزاداری کنیم. من از مردم داغ‌دیده ی استوار کشورم بیشتر از این توقع دارم.
به سر من منت بذارید و برای دوست عزیزم دعا کنید، حمد بخوانید، صلوات بفرستید ... نمیدانم ... دوست دارم به همه بگویم دعا کنند، "شاید در این میانه یکی کارگر شود"
رفیق عزیزم رو، یکی از زنده‌ترین آدم‌های آشنام رو، دیروز از دست دادم. ممنون میشم به صلوات یا فاتحه‌ای مهمونش کنید که روز شهادت جدش ان‌شاءالله هم‌نشین جده‌اش شد :) و برای خانواده‌اش، پسر و دخترش و در آخر ما دوستاش از خدا صبر بخواید.
مریم سادات من هنوز میگم شاید اگه بیشتر این گریه نکنم معنی‌اش اینه که خبر دروغه و نیاز نیست باورش کنم.
امروز با خوندن یه پیام از غسل دادنش باورم شد. تموم شد. دیگه امید ندارم برگرده ... لطف میکنید اگر نماز شب اول قبر به نام مریم سادات بنت سید نظام الدین بخونین. من هم برای سلامتی هرکسی هدیه‌ای به مریم سادات داد صدقه میدم.
هدایت شده از گاه گدار
تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم گوشه‌ای از دنیا زباله می‌خوردیم، توی لیوان‌های بلورمان شیرابه‌های گندیده بود و تن‌مان را چرک‌ترین پارچه‌های خشن پوشانده بودند. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم کثافت‌هایی در ذهن‌مان را بالا و پایین می‌کردیم و چرک‌های متعفن جاهلی را روی زبان و قلم‌مان بالا می‌آوردیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم هم‌دیگر را می‌دریدیم، پاره‌های تن هم‌‌دیگر را غنیمت می‌گرفتیم و با جنایت‌هایمان سلفی می‌گرفتیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما و ناباورها به تو، عقب‌افتاده‌هایی بودیم که در رشد نیافتگی متراکم‌مان داشتیم با هم بر سر چیز‌هایی مهمل بحث می‌کردیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی شاید زمین می‌ایستاد، خورشید می‌ایستاد، ستاره‌ها و کرات آسمان می‌ایستادند، به ما شبیه انسان‌های روی زمین نگاه می‌کردند و بعد در لحظه‌ای، می‌فهمیدند ما هیچ ارزشی نداریم که برای‌مان حرکت کنند، می‌ایستادند، تکان نمی‌خوردند و حرکت بی‌معنا می‌شد و زمان می‌ایستاد و ما گم‌شده‌هایی می‌شدیم در بی‌زمانی، در جهانی که انگیزه‌ای برای حرکت ندارد. تو اگر مبعوث نمی‌شدی، راستی تو چرا مبعوث شدی؟ من گاهی یادم می‌رود نسبتم با تو را و باری که بر دوش کشیدی را و فراموش می‌کنم سوغاتی که برای من از دست خدا آوردی را. یک بار دیگر می‌شود بیایی، آرام، در گوشم بگویی تو چرا مبعوث شدی؟ آن همه رنج که تو بعد از بعثت بردی و آن همه دشمنی که به جان خریدی و آن موها که زیر بار آیه‌های سوره هود سفید کردی و آن انبوه نگرانی که برای امتت تا قیامت داشتی را چرا تحمل کردی؟ تو چرا مبعوث شدی؟ آقای پیامبر! ما ارزشش را داشتیم / داریم؟