۱۵ اسفند ۱۴۰۲
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت مدح شماره۳۳۶)
بزم عشق
🍀🌻🌼🍀🌻🌼🌻🍀🌻🌼
در دل خود ره مده بیگانه را
کن به زنجیر این دل دیوانه را
خانهُ دل جای حق باشد نه غیر
پر ز مهر مرتضی کن خانه را
شمعِ سوزان کن توروشن بزم عشق
از چه سوزانی به شب پروانه را
این دلت میخانه رندان بود
پر نما از معرفت پیمانه را
با خدا باش و حقیقت پیشه کن
کن برون از سر تو هر افسانه را
راه حق عقل تو کامل می کند
روشن از حق کن شبی کاشانه را
(بیقرارا) شعر تو حرف دل است
گوش کن حرف دل دیوانه را
🍀🌻🍀🌼🌼🌻🍀🌼🌻🍀
بیقرار اصفهانی
التماس دعا
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مهدی را بفرست
یارب به مدد مهدی زهرا بفرست
منجی بشر صاحب و مولا بفرست
خشکیده مروت گل حسرت روئید
آبی به لب تشنه دنیا بفرست
بیقرار اصفهانی
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
آقا بیا
دلها شده تنها و دگر دادرسی نیست
اینجا همه غمگین وکسی یار کسی نیست
جان آمده بر لب بخدا مهدی زهرا
تنها و غریبیم بیا هم نفسی نیست
بیقرار اصفهانی
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
خدا میداند
عشق مهدی به دل ماست خدا میداند
دل ما واله و شیداست خدا میداند
ما کجا عشق کجا یار وفا دار کجا
درد ما را که مداواست خدا میداند
ما جوانی همه قربانی جانان کردیم
یار ما نیک و دل آراست خدا میداند
ما همه از نفس افتاده پریشان شده ایم
یار ما به ز مسیحاست خدا میداند
ما همه بیکس و محزون دراین وادی غم
میر ما یکه و تنهاست خدا میداند
دل ما زورق بشکسته به طوفان بلاست
یار ما نوح و به دریاست خدا میداند
دیده ام گل چه بسا درچمن وگلشن وباغ
گل ما وه که چه زیباست خدا میداند
برسان منجی ما را خدایا ز کرم
عالمی غرق تمناست خدامیداند
شاه خوبان مددی رهبر عالم تو بیا
رنج و غم بین که هویداست خدا میداند
(بیقرارت) شده عالم همگی چشم به راه
دل ما در پی ماواست خدا میداند
(بیقرار اصفهانی)
پرویز بیابانی
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
نرگس خاتون
مادر باران سلامُ علیک
سرور نِسوان سلامُ علیک
نرگسی وگل پسری زاده ای
گوهر یزدان سلامُ علیک
گوهر عصمت شرف اولیا
لطف فراوان سلامُ علیک
ازتوبودمهدی صاحب زمان
حامی قرآن سلامُ علیک
همسر عسکری امام هَمام
شوکت یزدان سلامُ علیک
فخرجهانی پسرپاک توست
اُسوه ی ایمان سلامُ علیک
بر پسرت عالمی شد بیقرار
مادر باران سلامُ علیک
بیقرار اصفهانی بداهه
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از همه عالم سر است
مهدی ما از همه عالم سر است
تاج سر باشدامیر و سرور است
او عزیز فاطمه نور خداست
اوبه دستش ذوالفقارِحیدر است
منجی دلها بود شمس جهان
سرور و سالار گیتی رهبر است
مادرش زهرا بود بابش علی
او که جد اطهرش پیغمبر است
یوسف جان باشد و مشگل گشا
سید و سالار هستی سرور است
صاحب عالم بود سلطان عشق
مهدی ما از همه دنیا سراست
(بیقرارم) مدح او گفتم ز جان
ماصدف باشیم ومولاگوهراست
بیقرار اصفهانی
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت مدح شماره ۳۳۷)
با هم مهربان باشیم
🌼🌻🍀🌼🌻🍀🌼🌻🍀🌼🌻🍀
دلم امروز به تنگ است از این جور زمان
هر کجا می نگری جنگ و جدل گشته عیان
نه برادر به برادر بودش صلح و صفا
بلکه خواهر به خواهر شده دشمن ز جفا
رحم و انصاف و مروت شده بر باد فنا
این همه ظلم زِ اَبناء بشر وا اَسَفا
از چه گشتیم همه بی خبر از حال دگر
این همه ظلم به حق دگران را چه ثمر
کو دگر حُجب و حیا رفته کجا باور ما
زین سبب لطفِ خدا نیست دگر یاور ما
از چه گویم ادب ما شده بس بی ادبی
بارالها تو خودت ساز دوباره سببی
از محبت چه بگویم شده نایاب و عتیق
آدمی گشته فقط با زر و با پول رفیق
مردی و لطف و صفا قصه و افسانه شده
فقر و جهل آمده و دلبر جانانه شده
مردم شهر بدانید خدا شاهد ماست
برسد کیفر او بر همگی بی کم و کاست
وقت آن است که از خواب جهالت بِرَهیم
از سر رحم به هم دست رفاقت بدهیم
سفره بذل و کرم پهن نموده همه جا
پیش یزدان همه دم دست برآور به دعا
(بیقرارا) ز خدا کن طلب آرامش
بهر مردم به طلب رزق پر از آسایش
🍀🌻🌼🍀🌼🌼🍀🌼🍀🌻🌼🍀
بیقرار اصفهانی ( پرویز بیابانی)
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
بمناسبت تولد سردار حاج ابراهیم
همت اول اردیبهشت
عشق اینگونه است(شهید همت)
معجزه ( امام حسین علیه)
################
مادری بُد روزگاری باردار
باتو گویم خاطراتش یادگار
گفت و با شوهر ترا دارم سخن
کربلا با من بیا همراه من
شوهرش گفتا بود مشکل ترا
میشود بر تو از این مطلب جفا
زن بگفتا گوش کن حرف مرا
تا شوم در زندگی حاجت روا
کودکم خواهم کنم وقف حسین
تا شود خادم به شاه عالمین
کربلا رفتند هر دو آن زمان
خدمت مولا امام مهربان
مادر قصه بشد حالش خراب
رفته هردو پیش دکتر با شتاب
آن طبیب گفتا به مادر آشکار
کودکت گشته تلف ای دل فکار
بستری باید بگردی زودِ زود
چاره ای جز این ترا هرگز نبود
زن بشد گریان و گفتش همسرم
قبل آن من را ببر سوی حرم
رفت آن بانو ولی با چشم تر
در حرم بنشست آنجا تا سحر
خواب او را در ربود بی اختیار
رفته او رااز کف اش صبر و قرار
عالم رویا شنیدش زمزمه
کودکی داده به دستش فاطمه
گفت و بر مادر امانت بر شما
مدتی دیگر بیاید پیش ما
شد برون از خواب آنجا ناگهان
حس خوبی دروجودش شدعیان
گوئیا کودک تقلا می کند
زنده بودن را تمنا می کند
سوی دکتر شد شتابان با امید
نور حق در جسم و جان او دمید
خواست از دکتر نماید بررسی
مانده بود در غصه و دلواپسی
بعد از آن دکتر بگفتش دخترم
معجزه گشته تعجب می برم
کودکت باشد سلامت در برت
از خدا خواهم که گردد یاورت
پس خدا دادش پسر بعد از سفر
مرد میدان عمل گاه خطر
بیست سالی چون گذشت ازماجرا
آن جوان شد عاشق کرب و بلا
قهرمان جبهه ها شد آن پسر
افتخار مادرش بود و پدر
حامی قرآن و دین یار وطن
در خط و فرمان شاه ذوالمنن
او بود سردار ایران شد شهید
در ره اسلام و قرآن مجید
نامش(ابراهیم)وکنیه(همت)است
او جواهر باشد و بی قیمت است
رفته و یادش بمانده یادگار
موصف اوگفته به شعرش (بیقرار)
بیقرار اصفهانی
التماس دعا
داستان از زبان پدر و مادر
شهید همت
۱۶ اسفند ۱۴۰۲