انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
کِی میشود که آنکه روح و جانش را مینویسد، مدتها نوشتن را رها کند؟ پاییز که میشود، آدمی که نوشتن را مدتهاست رها کرده است، میخواهد با سرمای باران و خش خش برگها و بارانیها و چترها، بر گرمای قلمش بیفزاید.
اما تو، حالا میتوانی خروش سرمای پاییز را در گردش رنج میان رگهایت حس کنی، که چگونه به آنها گرما میبخشد؟
_ آگاتای سابق، چهارمآبانماههزاروچهارصدوسه؛
انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
واژهها همان زندانهایی هستند که نمیتوانی رهایشان کنی. بگذار اینگونه بگویم: واژهها اعتیادآور هستند.
واژهها تو را مییابند، خود را به تو میچسبانند و فرمانده ی ذهن و روح و جان تو میشوند.
میبینی؟ همه چیز را نوشتهای. بهار و تابستان و پاییز ، زمستان و سرما، باران و برف و غرش و گریه ی آسمان را نوشتهای و عشق نافرجام میان خورشید و ماه را نیز نوشتهای.
زندان ذهنت را نیز به دست خود با واژگان مزین کردی و با بوم و رنگ نقاشیات، نگاشتی.
_ آگاتای سابق، ششمآبانماههزاروچهارصدوسه؛
عمیقاً دلم برای اون شبایی که سخت بارون میاومد و من داشتم born to die رو برای بار n ام گوش میکردم، کنارش هم نسکافه و درس بود تنگ شده.
هدایت شده از میخام نماز بخونم...
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا یا من پولدار شم یا یه دختر آمریکایی از دعا کردن بگه