کلمات، همیشه نیستند که یاری ات دهند. گاهی که قهرشان بگیرد، باید نازشان را بکشی و به آن ها بگویی لیاقتت بیشتر از این حرف هاست. گاهی کلمات وزن می گیرند و قافیه و می شوند شعر؛ گاهی هم می شوند مکتوبات یک نویسندۀ خوش خیال که در شوق کلمات، چشمه ی ذهنش را جاری دفتر می کند و صفحه کاغذ را مملؤ از چیزهایی که می داند و نمی داند یا اینکه می خواهد بداند.
آگاتای سابق؛ 1402/12/19
فهرست کتابهای زمستان(۱۴۰۲):
_این کتاب را ممنوع کنید
_کتاب راهنما
_معبد اسرارآمیز
_پیتزای داغ برای کنت اشراف زاده
_افسانه ی ایکاباگ
_سنگ بیننده
_سرود کریسمس
_داس مرگ
_راز لوسیندا
_به خانه ی مردگان خوش آمدید
_خودشناسی، آلن دوباتن
_درخت چوب آهنی
_تمام زمستان مرا گرم کن.
_خشم مولگراث
_کیمیاگر پائولو کوئیلو
_من ژانت نیستم
_پادشاه فراری
_مرا با خودت ببر
_روزی روزگاری القاعده
_داستان های شکسپیر، هاملت
_مهمان مامان
_والد سوم
_من اینجا نمی مانم
ـــ☆ـــ
فهرست کتابهای بهار(۱۴٠۳):
_مهاجر سرزمین آفتاب
_ذکر است کسی که اهل شکر است
_خانه ای در شیراز
_قلب های نارنجی
_سلطنت پنهان
_کتابخانۀ نیمه شب
_میراث اوریشا
_هیچوقت دروغ نگو
_بخش دی
_راز تنهایی
_همۀ خبرها اینجاست
_چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
_سنگ، کاغذ، قیچی
_و آنگاه هیچکس نماند
_فهرست مهمانان
_راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب
_برای حال خوب
_نه
_رئالیست ها در غرقاب عشق
فهرست کتابهای تابستان(۱۴۰۳):
_امیلی در نیومون
_مردان رقصان
_سفر به آن سوی دریاها
_عاشقانههایدرگوشی مناجات خمسعشر امامسجاد
_خواهرها
_سووشون
_پندراگن، تاجر مرگ
_فتح خون
_نامیرا
_پاندای بزرگ اژدهای کوچک
_ابله، بر اساس رمان فئودور داستایوفسکی
_فار شهر گمشده
_بوی بهشت، حسین فلاحانبوهی بهروایت خواهران
_دنیای بدون جنگ
_سنگدل
_جوینده
_تاریخ مستطاب آمریکا
_زن،زندگی،آزادی
_میرزا محمد پدر کردستان
_کتاب عدالت
_ فارنهایت ۴۵۱
_یک خانوادهٔ تقریبا معمولی
_اون هیچوقت براش عجیب نبوده که انقدر عجیب رفتار میکنی، چون اونم مثل توعه. ولی برای بقیه عجیبه شما دوتا چطوری باهم دوست شدید و در عین حال دوستی تون رو انکار میکنید.
+چون عجیبیم، مسئله اینه، اون یه روانی ساکته و من یه روانی شیطون.
_چیو خیلی زیاد میشنوی؟
+چی زدی؟
+نگفتم ساقیتو عوض کن؟
+باز از موتوری گرفتی؟
+وای روانشناسام تورو گردن نمیگردن.
+تریاک پلو خوردی دوباره؟
+میخوای ببرمت تیمارستان؟
+چه خبر از منشی تیمارستان؟
+بخدا که اینجا جات نیست.
+باز چته خدایا، روانی ای واقعا.
رعد و برق می غرید. صدای شدید باران و برخورد قطراتش به پنجره و اهتزاز شاخه های خشکیده درختان سرو، باعث میشد احساس کنم در یک خانهء صدوشصت ساله زندگی میکنم که ارواح سرگردان در آن پرسه میزنند. ارواحی که جنب و جوششان، صدای سقف چوبیِ خانه را در درمیآورد. اما این ها، ناشی از ذهنِ متوهمِ من بیش نبودند. من در یک خانهء صدوشصت ساله زندگی نمیکردم. روی تختم دراز کشیدهام و نگاهم را دوختهام به سقف گچی اتاقم؛ به صدای رعدوبرق و باد گوش سپردهام. گویی که حرف میزنند و اعتراض میکنند به انسان های زیاده خواهی که تکلیفشان با خودشان مشخص نیست و به بهانهء ترقی، دارند طبیعت را به باد میدهند. اما من میشنوم؛ طبیعت میگوید روزی جبران خواهد کرد. روزی که خیلی هم دیر نیست.
آگاتای سابق؛ ۱۸اُم اسفند ۱۴۰۲
وای جارون واقعا چطوری میتونه انقدر خفن باشه؟ من پادشاه به این خفنی ندیده بودم اون حتی هنوز ۱۸ سالش هم نشده.
تجاوز به حریم خیال آدم واقعا کار زشتیه؛ مثلا خوندن نامه هایی که توی دفتر خاطراتت به آبری نوشتی (کتاب از طرف آبری با عشق) یا مثلا به میا(متل کالیویستا) نکنید آقا اه.
هدایت شده از مرداب احساسات؛
دلم میخواست دامن پیشبندی بپوشم برم دیانا رو صدا کنم که کنار دریاچه نقره ای در مورد اتفاقات مدرسه صحبت کنیم.
یه روزی بالاخره کتابا و دفترمو میریزم تو کوله، کل پولامو برمیدارم و فرار میکنم، فرداش سرویسم وقتی اومد دم در دنبالم، به جای خودم آگهیمو میبینه😏.
آنجا که خستگی بر من چیره می شود و خواب بر تخت سلطنت می نشیند، زندگی به تب و تاب می افتد و مختل می شود.
ولی اینجاست که باید به خستگی و خواب گفت:«چشم امپراتور، امر دیگه؟»