سلام حضرتِ مادر، سلام حضرت راز
«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز»* ...؟
سلام هستیِ حیدر، مَـهِ تمامِ علی!
سلام، قصهی غمناکِ ناتمامِ علی...
(درود بر شب و بر رازپوشیِ یک چاه
و مرگ بر سرطانِ طمع به مسند ماه)
بس است، چرخهی بیحاصلِ "همین بودن"
و هِی دویدن و هِی شکل آن و این بودن
درود بر جَرَیانِ "فقط تو را بودن"
شبیه مادر سادات، چون خدا بودن
پناه میدهی امشب به جان غمگینم؟
"خودِ" دروغِ مرا میزدایی از دینم؟
منم که تشنهی "شکلِ تو تر" شدن، ماندن
منم که مضطرب از "تا ابد زَغَن**" ماندن
فرا بخوان منِ مأیوس را به خانهی خود!
بده به من کمی از آب و مهر و دانهی خود...
که شاید این "منِ خودبین" بالأخره برود
به لطف تو، "شبِ" من مثل شبپره بپرد
که شاید آخرِ قصه، من اهلیات بشوم
"خدا" بباری و من خیسِ خالیات بشوم
نمیشود که برایم تو مادری بکنی؟
به رسم آل عبا، ذرهپروری بکنی؟
نمیشود بگذاری که دخترت بشوم؟
به من توان بدهی شکل زینبت بشوم؟
* و * : حافظ.
** : زغن یعنی زاغ.
سروده زهره دینداری، یه #بینهایتی شاعر🙂
♾️ @binahayat_ir
حاج قاسم 2.mp3
1.82M
دی ماه بود و امتحانِ ترمِ اول
تاریخ و جغرافی و منطق های آمار...
*َسروده یه #بینهایتی دیگه رو امشب نوش کنید! ☕️🍃
تقدیم به روح آسمونی شهید حاج قاسم سليمانی...💔
♾️ @binahayat_ir