eitaa logo
بی نهایت
67.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
727 ویدیو
39 فایل
رویداد مجازی بینهایت (ویژه دهه هشتادیا) : Bn.javanan.org *** ما مسافر سَفَر بی نهایتیم... instagram.com/binahayat_ir t.me/binahayat_ir shad.ir/binahayat_show _____ ارتباط با ما: @binahayat_admin موسسه جوانان آستان قدس رضوی
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌هشـتم شـ‌هـریـورمـاه ۱۳۹۸، شاید خاص‌ترین و روشن‌ترین روز بود واسه بـی‌نـ‌هـایـت؛ واسه این بی‌نهایتی که الان شما می‌شناسیدش و همراهـشید؛ که اون موقع هنوز متولد نشده‌بود! بخونید ماجراشو؛ ادامه‌ی قصه‌ی تولد بی‌نهایت هم باشه طلب‌تون! @binahayat_ir
‌ ‌‌ظرف ذهن آدمیزاد، واسه همه‌چیز جا نداره! پس خالی‌ش کن واسه چیزی که مهم‌تره. - امیرالمومنین علیه‌السلام ‌ ‌(غُررالحکم،حدیث۱۶۳۶) @binahayat_ir
‌ «بعضیا جهان‌شون کوچیکه دیگه... چیکار می‌شه کرد!» (معرفی می‌کنم؛ هشتگِ ویژه‌ی پستای مربوط به کتاب‌مون هستن، امشب به دنیا اومدن. هشتگِ قبلیِ پستای مربوط به کتاب هم در سلامت کامل بازنشسته شدن.) 📚کهکشان نیستی ♾ @binahayat_ir ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ -این؟ این که آبه! مث دفعه قبل ، این یکی دو دقیقه رو تماشا کن و بیا دور هم درباره‌ش حرف بزنیم؛ این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این حس؟ ♦️زمان شما برای شرکت در گفت‌وگوی این بار، تموم شده؛ منتظر گپ بعدی باشید! ♾ @binahayat_ir
جالبه، چندین بار این کلیپو دیدم تا حالا. بار اول گفتم عههه چه مثال خفنی زد زنه. بار دوم رد کردم رفت. این بار سومه، گفتم بی‌نهایت چیز الکی که نمیزاره! بزار تا ته ببینم شاید فرق داشته باشه. ولی، خیلی نا امیدم برا آینده. همیشه یه سوال تو ذهنم می‌پیچه. که چی؟ میدونی، زندگی خوبی رو تا به اینجا تجربه نکردم. میشه گفت محبت کمی دریافت کردم و این روزا زیاد به این موضوع فکر می‌کنم. اصلا واسم مهم نیست کسی حس ترحم بهم داشته باشه. همین که بهم توجه کنه، کافیه. حتی من همون روز مفروض جذاب رو هم تو ذهنم ندارم. یه روزایی داشتم، که حتی یادم نمیاد به چی فکر می‌کردم. این اقیانوس، این آب، هیچ خوشحالی ای رو به من القا نمی‌کنه. برعکس، هی نا امیدم می‌کنه. کدر شده واسم. تو اوج جوونیم، ولی فکرام انگار پیر شدن. ولی شاید یه کم درک کنم این فیلمو. قبلنا می‌گفتم وای یعنی ۱۸ سالگیم برسه، خوشحال ترین آدم دنیام. الان، ۱۸ سالگیم رسیده و من، خستهِ خستم. به علاقم نرسیدم، در حالی که به راحتی میتونستم انتخابش کنم. ولی حتی مطمئن نبودم اون علاقمه یا نه؛ بخاطر همین به حرف بقیه گوش دادم. جدیدا دارم از غم لذت می‌برم. ولی تنهایی خفتمو چسبیده و ولم نمی‌کنه. کاش، یه خانواده عاشق تر داشتم.
زندگی همه ما همینه....، دنبال اقیانوسیم ولی وقتی به دستش میاریم همون آبه، بحث اینه که دیگه دلخوشی هامون باعث دلخوشی و شادی نمیشن بحث اینه که شاید باید دنبال یه چیز فراتر باشیم....
یاد یه روزی افتادم که یه نفر بهم گفت، چیزی که تو فکر میکنی یه روزی میرسه و اون روزهم رد میشه، به همین سادگی، تموم میشه و میره و تو دلت میخاد داد بزنی که ببینید منو آهای آدما امروز روز خاصه منه! اما بقیه خیلی عادی زندگیشونو میکنن و اون روز هم میگذره، میگفت اگه خودت بهشت نباشی، هیچ وقت بهشت نمیاد. خیلی دلم میخواست اینو زودتر میفهمیدم و زودتر خوشحال میبودم و زودتر میرفتم دنبال خودم و بهشت کردن خودم:)
عجیب ترینش برا خودم این بود ؛ مثل چی همین چند ماه پیش استرس داشتم پای اخرین بازی پرسپولیس که اگه میبرد ، قهرمان میشد. با خودم میگفتم واای اگه جام بگیره چی میشه و فلان. جام گرفتن ، جشن هم داشتن ، ولی من وقتی جام رو بالاسر بردن دیگه هیچ حسی نداشتم ! انگار دیگه هیچ هیجانی نداشت:( البته که خوشحال شدم ، ولی اون حسه رو نبودش ...
کل زندگیم رو همینجوری بودم ذوق ی اتفاق و داشتم مثلا اینکه تیزهوشان قبول شم .. وای ک چقد برای غش و ضعف میکردم و کل روز و شبم شده بود ک روزی ک‌ نتیجه قبولیم و دیدم چقد خوشحال بشم و همه چی فرق میکنه .. روزش اومد و قبول شدم ، ذوقش بود ولی مثل اینکه مواد بزنی ؛ بعد چند روز تاثیرش رفت و برگشتم ب زندگیه عادی .. دوباره شور و شوق ی اتفاق دیگه توی زندگیم و رسیدن بهش و تموم شدنش و دوباره حس پوچی بعدش ... همونجا بود ک فهمیدم ک هیچی تو این‌ دنیای‌ مادی نمیتونه واسه همیشه راضی و خوشحال نگهم داره .. انگار همه چیز خیلی زود از بین‌میره و عطشش خاموش میشه . گشتم دنبال چیزی ک‌ بتونم بهش اعتماد کنم و اخرش دیدم تنها چیزی ک خوشحال میتونه نگهم داره واسه ی مدت نسبتا طولانی کمک ب مردمیه ک نیاز ب کمک‌ دارن .... امیدوارم ی روز بتونم از این‌ چیزا فراتر برم و بالاخره ذوق خود واقعیم و پیدا کنم و ارامش‌ داشته باشم امیدوارم هممون‌بهش برسیم :)✨
چی بگم هر روز فکر میکنیم جلو بریم بهتر میشه و اون خوشی رو پیدا میکنیم همه اش دنبال اقیانوس هسیم. زندگیمون شده فکر اینکه اقیانوس را پیدا کنیم. نمیدونم چی باید بشه تا واقعا خوشحال بشم و بگم ایول این اونی هس که میخواسم و لااقل چند روز باهاش حال کنم. نمونه اش هم زیاده چرا اینجور شدیم؟! خسته ایم و خستگی الکی
‼️ لینک گفتگو یه مشکلی داشت الان حل شده و قابل دسترسه! میتونید پیام بدید ((:
بارها و بارها برام پیش اومده... همون حس ذوق و تصور آنچنانی از یک قضیه و پوچ شدن اون هنگام رسیدن بهش... طول کشید ولی بالاخره یکمی فهمیدم. یه جورایی اون چیزا درحقیقت از اول هیچ بودن ... دقیقا هیچ :) طولانی شدن زمان رسیدن به اون رویاهای کوچیک و پرت شدن حواسم و خوب و منطقی و درست فکر نکردن به اون موجب می‌شد بمرور هی اون رویا تو ذهنم بزرگ و بزرگ تر شه . در حالیکه کوچیک و کوچیک تر از هر چیزی بود . اون هیچِ بزرگِ توی ذهنم ، تماما وصل بود به دنیا و پیچ و خم اون . به خاطر همین وقتی به این اروزهای دنیایی کوچیک میرسیدم تهش میگفتم ... خب رسیدی و شد . الان... الان که چی؟ همه‌ی اینا در آخر اینو به من فهموند که این پوچی و هیچ بودنه هست و همیشه هست ، ولی توی محدودترین و کوچیک ترین ارزوها و رویاها ! حالا کی اون حسه نیست ؟ زمانیکه اروزم و رویام جاریه ‌:) رویای جاری زیبای من ... که رسیدن بهت سخت و قشنگه . ولی مطمئنم برسم بازهم دنبالتم♡
همش همینیه واقعا... من دنبال اقیانوس و چیزای خفن و اون ذوقیم که قراره بعدااا برسه درحالیکه از بدو خلقتم این اقیانوس منو توی آغوش خودش نگه داشته و منتظر منه که ذوقشو ببینم و باهاش هم‌نفس بشم کاش برسه اون لحظه‌ای که کامل درکش کنم و رها بشم از هرچی غیر اونه.
⚠️ یه سوال خیلی مهم! اینا الان ینی دنیا و لذت هاشو کلا باید شوت کنیم یه گوشه؟ لذت مادر شدن ، پدر شدن ، و کلی لذت دنیایی دیگه ، غیر قابل انکاره... نکتۀ استفاده از این لذت ها چیه؟ مابهرحال با این دنیا ، با این علم ، با این دانشگاه ، با این اجتماع سر و کار داریم...
وای من حتی گاهی به این فک میکنم ک بعد از اینکه تونستم یاور امام زمان بشم و رضایت خدارو کسب کنم چی میشه؟ اون لحظه نکنه این عبارت تو ذهنم پلی بشه.. خب که چی؟! دچار بحران شدم /:
به بحث امشب فک کنید بچه ها... فردا میایم بیشتر گپ می‌زنیم و جمع بندی! سعی میکنیم از بلدِ راه‌های بینهایت کمک بگیریم.... فعلا شب بخیر؟ شب بخیر!
سلام به بی‌نهایتی‌های خوش‌فکرِ خفن که یعنی تک‌تک‌تون! اندازه اقیانوسی که اون ماهیه می‌خواستش، پیام ازتون دریافت کردیم و با ذوق همه‌شو خوندیم و واقعاً که! یعنی چی؟ شماها کِی انقد بزرگ شدید؟! اینا چه برداشت‌ها و نظرها و تجربه‌هایی بود که نوشته‌بودید؟! انقد خوب؟(((: ما همشونو خوندیم ، تک تک و با حوصله... توی بیشتر پیام‌هاتون، یکی از این چهار تا دغدغه به چشم می‌خورد: - منم‌‌ حس‌ می‌کنم به پوچی رسیدم و هیچی خوشحالم نمی‌کنه ): - به نظرم ما بیشتر از دنبال هدف بودن، باید از مسیر لذت ببریم... زندگی همین لحظه‌هاست که داره می‌گذره و همین شادیای کوچیک، نه یه چیز خارق‌العاده. - باید هدف‌مون انقد بزرگ باشه که بعدش نگیم خب که چی؛ و فقط خدا می‌تونه این هدف باشه و نیاز روح ما رو برطرف کنه. - من شک دارم حتی اگه به خدای بی‌نهایت برسم، بازم نگم خب که چی...؟!