eitaa logo
🪖بیسیمچی🪖
1.3هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
8.7هزار ویدیو
39 فایل
بیسیمچی سربازان جبهه سایبری پایگاه معراج https://eitaa.com/bisimchi00 با دعوت دوستان خود به بیسیمچی مطالب سیاسی روز را در اختیارشان قرار میدهید دراین یارگیری سیاسی -شهدایی سهیم باشیم اجرتون با شهدا ارتباط با خادم کانال: @Be_donbal_aseman0315
مشاهده در ایتا
دانلود
شفای همه بیمارها صلوات🌺
پیکر شهید غبرس پیدا شد وقتی عکسش را نگاه میکردم دائم میگفتم خدایا چه گل‌هایی عاشقانه برات از جان مایه میزارن و چه یارهای زیبایی دارد مولاامیرالمومنین ع که پا روی نفس گزاشته و جان رافدایش میکنند
🍃 من زندگی را دوست‌دارم، ولی نه آنقدر که آلوده‌‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی‌وار زیستن و علی‌وار شهید شدن، حسین‌وار زیستن و حسین‌وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد فرازی‌از‌وصیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴انفجار در یکی از کوره‌های پالایش نفت بندرعباس 🔹گفته می‌شود قبل از ظهر امروز یکی از کوره‌های پالایش نفت بندرعباس دچار حریق شده است و این حادثه، چندین نفر کشته و زخمی شده‌اند.
🪖بیسیمچی🪖
🔴انفجار در یکی از کوره‌های پالایش نفت بندرعباس 🔹گفته می‌شود قبل از ظهر امروز یکی از کوره‌های پالایش
📍حادثه شرکت پالایش نفت آفتاب جزیی بود و تلفات نداشت 🔹روابط عمومی شرکت پالایش نفت آفتاب اعلام کرد، حادثه‌ای که در این شرکت رخ داده جزیی بوده و‌ تلفات جانی نداشته است‌. 🔹این حادثه زمان تعمیرات و رفع اشکال در یکی از کوره‌ها بوده است. 🔹بر اساس این گزارش‌، در حادثه یاد شده چند نفر مجروح شده و‌ به مراکز درمانی منتقل شده‌اند.
شهادتت مبارک سردار بی سر❤️
🪖بیسیمچی🪖
شهادتت مبارک سردار بی سر❤️
یکم از عشق بخونید . .🌿 زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم. باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود برای محمد ابراهیم. آن قدر اصرار کردم تا قبول کرد خودم بروم. من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد. کف آشپزخانه تمیز شده بود. همه‌ی میوه های فصل توی یخچال بود؛ توی ظرف های ملامین چیده بودشان. کباب هم آماده بود روی اجاق، بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود با یک نامه . همت وقتی می آمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض می کرد، شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد، خشک می کرد و جمع می کرد. آن‌قدر به پای زندگی می‌ریخت که همیشه بهش می‌گفتم «درسته کم می‌آی خونه، ولی من تا محبت‌های تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.» نگاهم می‌کرد و می‌گفت «تو بیش‌تر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم می‌شم. وگرنه بعد از جنگ به تو نشون می‌دادم تموم این روزها رو چه‌طور جبران می‌کنم.»