eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
13.4هزار ویدیو
133 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
یک مرزبان در سراوان به شهادت رسید 🔹بر اساس اعلام معاونت اجتماعی فرماندهی مرزبانی سیستان و بلوچستان، استوار دوم ، حین حراست از مرزهای کشور در سراوان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣روایتگری هم‌رزم شهید چیت‌سازان از این رزمنده مخلص👆 شهید علی چیت‌سازان در بخشی از وصیتنامه خود آورده: کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد. @bicimchi1
مولا علی(ع) در کلام شیخ محمد عبده: روح علی(ع) یک روح وسیع و همه جانبه و چند بعدی است، او زمامداری عادل، عابدی شب زنده‌دار، در محراب عبادت گریان و در میدان نبرد خندان است. سربازی خشن، سرپرستی مهربان، حکیمی ژرف اندیش و فرماندهی لایق است. او انسان کامل و بر همه دنیاهای روحی بشریت محیط است. ((سیری در نهج البلاغه، ص 29)) @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سلیمانی نیوز 🎥 ببینید | آخرین عکس خانوادگی میهمان برنامه شبکه یک از سردار دل‌ها پیش از شهادت 🏳 بخشی از ویژه‌برنامه رمضانی "دعوت" @bicimchi1
الهی ؛ هر که سر به زیر تو شد سربلند شد .... 💠 @bank_aks
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه سالروز شهادت حضرت علی(ع) 📹 ببینید | سپهبد قاسم سلیمانی: این امامی است که ما الان لباس عزا پوشیدیم در عزای او و خودمان را منتسب به او میدانیم! @bicimchi1
در باغ شهادت باز، باز است محمود آبسالان محافظ فرمانده تیپ 110سلمان فارسی و فرزند جانشین فرمانده سپاه سلمانT بامداد سوم اردیبهشت جاری (بامداد 21 ماه رمضان) بر اثر تیراندازی اشرار مسلح به سمت خودروی فرمانده تیپ 110 سلمان فارسی در ایست بازرسی تامین اجتماعی زاهدان به شهادت رسید. از وی دو دختر به یادگار مانده است. روحش شاد و دعای خیرش بدرقه زندگی‌مان @bicimchi1
یک‌بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی‌سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می‌شدم، نیم‌خیز هم که شده از جا بلند می‌شد. اگر بیست بار هم می‌رفتم و می‌آمدم، بلند می‌شد. می‌گفتم: علی‌جان! مگه غریبه هستم؟! چرا به خودت زحمت می‌دی؟! می‌‌گفت «احترام به والدین، دستور خداست.» یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه‌ حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این‌همه لباس را شستی؟! گفت «اگه دو دست هم نداشتم، بازهم وجدانم قبول نمی‌کرد من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباس‌ها را بکشی» @bicimchi1
«پاسداران آگاهانه انتخاب می‌کنند؛ شجاعانه می‌جنگند؛ غریبانه زندگی می‌کنند؛ مظلومانه شهید می‌شوند؛ و بی‌شرمانه مورد توهین قرار می‌گیرند» آیت‌الله @bicimchi1
شغلش بنایی بود. هر خانه‌ای را که می‌ساخت، انگار برای خودش می‌ساخت. از کار کم نمی‌گذاشت. خانه‌ای که می‌ساخت واقعاً‌ خانه بود. به همین خاطر هم بود که کمتر کارگری می‌توانست با او دوام بیاورد. می‌گفت « نانی که می‌خورم باید حلال باشه. روز قیامت من باید از صاحب‌کار طلبکار باشم نه اون از من.» به همین خاطر هم بود که روزها زودتر از همه سر کار می‌آمد و دیر از همه هم می‌رفت. @bicimchi1
مرغابی امام زمان! همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم کسی را ندارم که. غواص دلاور زنجانی معروف به مرغابی امام زمان ؛ این شهید بدون پدر ومادر بزرگ شده وخانواده ای نداره . برای شادی روح پاکش فاتحه ای قرائت کنیم ان شالله که شفاعتش نصیبمون بشه.🤲 @bicimchi1
روح‌الله زمانی ازیگر نوجوان فیلم سینمایی «موقعیت مهدی»: من نقش رزمنده‌ای 15 ساله را بازی کردم که درست هم‌سن خودم است. برایم عجیب بود که یک نوجوان 15 ساله در آن مقطع چطور اینقدر فهم و آگاهی دارد و با چنین آگاهی کاملی پا به میدان جنگ گذاشته است. واقعا او چه می‌بیند؟ @bicimchi1
فرازی از وصیت شهید مدافع حرم صادق عدالت‌اکبری: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید... @bicimchi1
می‌گفت: بابا! من خودم چیزی نیستم، آن بچه‌های افغانستانی خودمان، خدا شاهد است اگر زمان امام حسین هم بودند پشت امام حسین را خالی نمی‌گذاشتند. راوی: پدر شهید مدافع حرم محمدحسین محسنی @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق افطاری من خرمای نخل مرتضی است از همان جنس رطب هایی که قنبر خواسته پ.ن: مراحل نقاشی «حسرت جبرئیل» توسط استاد حسن روح‌الامین @bicimchi1
شهید مخلص🌹 سرباز ولایت 🌹 بنده‌ی پاکیزه خدا 🌹 التماس دعا🌹 @bicimchi1
🌹شهیدی که چو سرو آزاده بود شهید محمدرضا تورجی زاده بود @bicimchi1
دستِ مَرا بگیر در این بِالحُسَین ها این دست بر حسینِ تو یک عمر سینه زد @bicimchi1
همسر : یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.» @bicimchi1
و دشمن چقدر پست و حقیر بود که گمان می‌کرد با شهادت حاج قاسم، پرونده او را برای همیشه خواهد بست! حاج قاسم با شهادتش تکثیر شد در نسل‌های مختلف.... @bicimchi1
مولا علی (ع)فرمود: نشود كه خدا درِ شكر را به روى بنده‌اى بگشايد، در حالى كه، درِ افزون شدن نعمت را به رويش بسته باشد. و نشود كه در توبه را بگشايد، در حالى كه، در آمرزش را بسته باشد. حکمت 435 نهج‌البلاغه @bicimchi1
‍ غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌ب‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» @bicimchi1
🥀 علی آرام‌شداما‌جهاݩ‌ازگریه‌بی‌تاب‌است زمیݩ‌ازغصه‌لبریزوزماݩ‌ازگریه‌بی‌تاب‌است ڪنارناله‌هاےجاوداݩ‌ چاه و نخلستان گلوےحضرت‌صاحب‌زماݩ‌ازگریه بی‌تاب‌است @bicimchi1
🚨 انتشار برای نخستین‌بار 💌 در حکومت علی، حسینیان همراه با علی، حسین‌وار می‌جنگند... 📝 دست نوشته و تصویر منتشر نشده از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💻 Soleimanism.ir @bicimchi1