#تواضع
رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست. گفت«حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟»
#درس_اخلاق
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#خاطرات_ناب_شهدا
@bicimchi1
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات جانسوز وداع همسر شهید مدافع حرم وحید فرهنگی در شهر تبریز
انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم وحید فرهنگی والا
@bicimchi1
#شهات_در_خانواده_ما_نوبتی_بود
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزيزم رفت و والفجر مقدماتی شهيد شد
پسر دوم گفت: مادر! داداش كه رفت، من هم برم؟ گفت: برو عزيزم رفت و عمليات خيبر شهيد شد
همسرش گفت: حاج خانم بچهها رفتند، ما هم بريم تفنگ بچهها روی زمين نمونه، رفت و والفجر ۸ شهيد شد
مادر به خدا گفت: همه دنيام رو قبول كردی، خودم رو هم قبول كن رفت و در حج خونين شهيد شد...
#احمد در ۲۰ دی ماه ۱۳۶۱ در عمليات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت تركش به پشتش در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسيد...
#ابوالقاسم در ۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۳ در روند عمليات خيبر بر اثر اصابت تركش به صورتش به شهادت رسيد...
در عمليات والفجر ۸ وقتی فهميده بودند ايشان پدر دو شهيد است او را به خط مقدم
نمی بردند، اما به اجبار فرماندهان را متقاعد كرده و به جلو می رود در نهايت در روند عمليات والفجر ۸ در فاو بر اثر اصابت تركش به شهادت می رسد...
وقتی خبر شهادت پدر خانواده را برای مادر آوردند او مصممتر از هميشه
می گويد اينها چيزی نيست خدا سايه امام را بر سرمان نگه دارد هنگامی كه با ترحم به او می گفتند دو پسرت را از دست داده بودی بس نبود كه همسرت را نيز به جبهه فرستادی؟ می گفت «حضرت علی(ع) برای چه شهيد شد؟ همسر من هم در اين راه به #شهادت رسيد، از خدا می خواهم من هم شهيد شوم » اين چه حرفي است؟ «وقتي شهيد شدم خبر شهادتم را برايتان
می آورند»
مادر هنگام عزيمت به بيتالله الحرام وقتی به او می گويند هنگام برائت از مشركان خيلی جلو نرو، گفته بود من صف اول می ايستم و جلو می روم و پرچم را خودم به دست می گيرم و از خدا می خواهم كه من هم شهيد شوم اين چنين هم شد، در حالی كه در صفوف راهپيمايان جمعه خونين مكه با در دست داشتن پرچم انزجار خود را نسبت به امريكا و عمال دستنشاندهاش ابراز می كرد، به وسيله آب جوش توسط سعوديها می سوزد و مورد ضرب و شتم واقع می شود و در نهايت در۶ مرداد ماه ۱۳۶۶ در مكه معظمه به شهادت می رسد
راوی: فاطمه تلخابی دختر خانواده ی تلخابی
شهید علی تلخابی: پدر خانواده
شهیده کبری تلخابی: مادر خانواده
شهید احمد تلخابی: پسر خانواده
شهید ابوالقاسم تلخابی: پسر خانواده
@bicimchi1