گاهی ...
تـو را کنار خـود
احساس ميکنمـ ...
اما چقـدر ...
دل خوشـی
خوابـــ ها کم استــ ...
#شب_بخیر
@bicimchi1
بِسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا
دوست داشت ایستاده شهید شود...
چهره خاصی داشت، و من علّتش رو بعدها فهمیدم، قد بلندی داشت و چهارشانه بود، با محاسن بلندی که داشت خیلی به دل می نشست، همیشه آخرای نماز برای بچهها شور می خوند و ما سینه می زدیم...
#مهدی با یک شور خاصی می خوند: "شهِ با وفا ابوالفضل"
خیلی قشنگ می خوند، و ما رو دیوونه می کرد که من بعدها فهمیدم چون چهره او شباهت خاصی به حضرت ابوالفضل داشت به خاطر همین شباهتش وقتی برای ما می خوند ما رو بیشتر به شور میآورد، توی عملیاتها هم وقتی به چهره او نگاه می کردیم روحیه ما چند برابر می شد این اواخر مهدی با همان پای قطع شده باز هم به جبهه می اومد، همیشه می گفت: آدم نباید در مقابل این دشمن خوابیده شهید بشه دوست داشت ایستاده شهید بشه، بعدها هم شنیدم وقتی که ترکش خورده بود خودش رو گیر داده بود به سیم خاردارهای ارتفاعات کانی مانگا، می دونست که قراره شهید بشه، شنیدم که دستاشو پیچیده بود دورسیم خاردارها تا نیافته، و ایستاده شهید شد...
#شهید_مهدی_خندان
@bicimchi1
خواب حضرت رقیہ (س) رو دیده بود.
بـے بـے فرموده بودن تو بہ خاطر ما
«از گـناه گذشتـے» ما هم شهیـدت مےڪنیم .
موقعـے ڪہ داشت میرفت سوریہ بهم گفت:سید برام روضہ حضرت رقیہ بخون...
گفتم نمےخونم، دارے میرے حسین بچہ هااات؟؟گفت: از بچہ هام دل ڪـندم،
روضہ مےخوندم، هاے هاے گریہ میڪرد.
راوے: سیدرضا علیزاده، ذاڪراهل بیت
#شهید_حسین_محرابی
#شهید_مدافع_حرم
@bicimchi1
بِـــسم ربِّــــ الــشُّــــهَــدا
داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم #اذان_صبح گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ #سجده رفت وهمانطور ماند...
دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم #علے_گونہ بود...
@bicimchi1
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ....
باید #مادر باشی تا عمق فاجعه را در این عکس درک کنی....
#یمن
#آل_سقوط_ملعون
@bicimchi1
رهبر انقلاب ایشان را با صفات
#سردار_عالـےقدر...
#دانشمنـد_برجستہ...
#وپارساے_بـےادعا نام بردهاند .
و هر ڪدام از این صفات براے ما
حامل پیامـے است و این پیام ڪسب علم و دانش و فناورے توأم با زهـد و تقـوا
است و این عوامل با هم
عامل سازندگـے است .
#شهـید_حـسن_تهـرانـے_مقـدم
#پـدر_مـوشڪـے_ایـران
#سالـروز_شهادت
@bicimchi1
#خاطرات...
مرتضی خیلی دوست داشت که در قسمت عملیاتی مشغول شود. اما من طاقت دوری اش را نداشتم و به مرتضی گفتم: مادر! همینجا کار اداری بگیر و پیش من بمون»
مرتضی می گفت: « من اصلا من نمیتونم کار اداری انجام بِدم!» هر چه اصرار میکرد، من مخالفت می کردم. تا اینکه یک روز که داشتم نماز مغرب و عشا را میخواندم و به آخرین رکعت رسیده بودم، دیدم مرتضی از در وارد شد و جلویم نشست و شروع کرد به بوسیدن پاهایم نمازم تمام شد مرتضی گریه می کرد و میگفت:
مامان! تو رو خدا اجازه بده من برم تکفیریها به عراق حمله کردن و میخوان حرم اهل بیت (علیهم السلام) را خراب کنند
آنقدر پاهایم را بوسید و گریه کرد تا مرا راضی کرد گفتم: «برو فقط مواظب خودت باش! شش ماه برو و برگرد»
شش ماه که تمام شد گفتم: شش ماهت تمام شد. دیگه برگرد.
مرتضی گفت: مامان! حالا که اجازه دادی دیگه خرابش نکن! من نگفتم یک شش ماه!» آنقدر گفت و گفت که راضی شدم و مأموریتش بجای شش ماه شد۴ سال!
ماجرای سوریه که شروع شد، گفت: «میخوام برم سوریه گفتم: «دیگه این رو نداشتیم» گفت: «مامان! فقط بیا و ببین چقدر حضرت زینب (سلام الله علیها) تنهاست! (تکفیریها دور حرمش رو گرفتن و نزدیک حرم شدن) انقدر آنجا ماند و جنگید تا شهید شد.
منبع: کتاب مروری بر خاطرات #شهیدمدافع_حرم_مرتضی_حسین_پور ( #حسین_قمی)
ب قلم مادر شهید
@bicimchi1