🔴 فــــوری
حادثه تروریستی به ناحیه مقاومتی بسیج در نیکشهر سیستان و بلوچستان
🔸دادستان نیکشهر از حمله گروهک تروریستی جیش العدل، ساعتی قبل به یکی از واحدهای سپاه در شهر نیکشهر خبر داد.
در حمله تروریستی به صبحگاه سپاه در نیکشهر ،🌷مرتضی علی احمدی در این حادثه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و ۶ نفر مجروح این حادثه که حال دو نفر از آنها وخیم اعلام شده است به بیمارستان محمد رسول الله نیکشهر منتقل شدند.
🔸وضعیت مصدومان حادثه تروریستی نیکشهر:
از کل مصدومان ۳ نفر تحت عمل جراحی قرار گرفته و ۳ نفر دیگر تحت نظر درحال دریافت خدمات درمانی و مراقبتی هستند.
@bicimchi1
چرا امام خمینی(ره) نامه مهندس بازرگان را پاره کرد؟
بازرگان نامهای به امام نوشت که با بسمالله شروع نشده بود. بهجای «انقلاب اسلامی» هم از لفظ «انقلاب ایران» استفاده کرده بود.
امام درجا نامه را پاره کردند و فرمودند: «بگویید به ایشان فلانی نامه را پاره کرد. چندبار من به شما بگویم که انقلاب، «#انقلاب_اسلامی» است؟ «انقلاب» در ایران کار نکرد؛ این «اسلام» بود که کار کرد.»
محمدعلی الفتپور
«حاشیههای مهمتر از متن»
(چاپ سوم، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۳) صفحه ۲۳۹.
@bicimchi1
امروز سالروز تولد شهید بهنام محمدی دانش آموز خرمشهری است .
نوجوان ۱۳ سالہ ای ڪه بہ منظور مقابلہ با دشمن و ضربہ زدن بہ آنها بہ شناسایی مواضع عراقی ها می رفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود می آورد .
بهنام می رفت شناسایی چند بار گفتہ بود:
« دنبال مامانم می گردم، گمش ڪردم .»
عراقی ها هم فڪر نمی ڪردند بچہ ۱۳ سالہ برود شناسایی رهایش می ڪردند ...
یڪبار رفتہ بود شناسایی؛ عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی بہ او زدند ...
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت #بهنام مانده بود؛ وقتی بر می گشت دستش رو روی سرخی صورتش گرفتہ بود؛
هیچ چیز نمی گفت؛ فقط بہ بچہ ها اشاره می ڪرد ڪه عراقی ها ڪجا هستند و بچہ ها راه می افتادند .
«یڪ بار یڪ اسلحہ بہ غنیمت گرفتہ بود و با همان یڪ اسلحہ هفت عراقی را اسیر ڪرده بود .»
#شهدا
#شهدای_دانشآموز
#خاطرات
@bicimchi1
یکی از دوستاش زنگ زد...
علی اصغر با شوق عجیبی بهش گفت: "میدونی الان کجام؟ پیش بابام... دستم رو سرشه، دارم نوازشش میکنم...."
علی اصغر وقتی جنین سه ماهه ای بود، پدرش توی جبهه #شهید و #مفقودالاثر شد؛ ۳۱ سال گذشت تا اینکه پیکر پدر شهیدش پیدا شد و به وطن بازگشت...
وقتی علی اصغر برای اولین بار پدرش رو دید، ازش پرسیدم: چه حس و حالی داری؟
گفت: "همه بچه دار میشن من پدر دار شدم...."
مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمیشود...
#شب_بخیــــر
@bicimchi1
گفت: «اعلام کن همه جمع بشن می خوام براشون صحبت کنم»
نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا...
این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنیدن، خسته شدن خدا نکرده حرفت رو زمین میزنن شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی» ...
یک لبخند روی لبهایش كاشت دست روی شانه ام زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می کنم تو نگران نباش»...
والسلام عليكم را گفته و نگفته، صدای #صلوات دشت را پر کرد در یک چشم به هم زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ تر از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش داشتم نگران می شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند بردندش توی دل جمعیت همانهایی که یکصدا ساز رفتن می زدند، حالا یک صدا شعار می دادند:
"فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده
فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده"
از آن روز دو ماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی...
#شهید_مهدی_زینالدین
@bicimchi1
در شهر راین دو باب مغازهی مشروب فروشی بود که برخی در آنجا قمار هم میکردند. ذبیحالله به دوستانش گفت: باید اینها را تعطیل کنیم. با سنگ به مغازهها حمله کردند و شیشههای آنها را شکستند.
صاحبان این دو مغازه دیگر احساس امنیت نداشتند. خبر آتش زدن مشروب فروشیها در شهرهای دیگر هراس و وحشتی به دلشان انداخته بود. به پاسگاه رفتند و از ذبیحالله شکایت کردند.
مأموران باز هم آمدند و این نوجوان انقلابی را با خود بردند و تا آنجا که توان داشتند او را کتک زدند.
#شهید_ذبیح_الله_قریه_میرزایی
@bicimchi1