eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
134 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
به آنان که خــــدا را می بینند #شــهادت می دهند، نه به آنان که #خــــدا را می دانند... #شهید_محمود_کاوه #فرماندهی_لشکر_ویژه_شهدا_در_غرب_کشور @bisimchi1
ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت: دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم» تصویر خاطره_انگیز و کمتر دیده شده از سرداران ؛ #شهید_محمود_کاوه #شهید_صیاد_شیرازی @bicimchi1
تصویری زیبا و منتشر نشده از سردار رشید اسلام پهلوان شهید حاج علی اصغرحسینی محراب فرمانده صف شکن تیپ انصار الرضا و شمشیر لشکر پیروز ویژه شهدا و همو که بازوی توانا و یاوری صادق برای #شهید_محمود_کاوه بود. شهید محراب از کشتی گیران موفق و ورزیده خطه پهلوان خیز خراسان بود و در زمان خودش از مدعیان تراز اول میان وزن کشور هم بود که شروع جنگ مانع از ادامه ورزش قهرمانی او شد. #شهید_محمود_کاوه #شهید_علی_اصغر_محراب #لشکر_ویژه_شهدا @bicimchi1
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ ریزی کند امت بیـدار و آگـاه با پیروی از عزیـز آن را خنثــی خواهـد کرد و مـا هیچگاه نخواهیـم گذاشت که خـون شهیـدانمان هـدر رود. @bicimchi1
‍ مادر شهید کاوه: " شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. ۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم» @bicimchi1
ساعت از نیمه شب که می‌گذشت، شخص محمود کاوه در تابستان و زمستان و سرما و گرما وارد آسایشگاه نیروها می‌شد تا وضعیت دمای آسایشگاه ها را چک کند و می‌گفت: این بچه های مردم دست ما امانت هستند مبادا که اینجا سختی و ناراحتی بکشند که مدیونی دارد تا نظافت نیروها را هم چک می‌کرد اوضاع خوراک و کیفیت تغذیه سربازها و بسیجیان را به دقت تمام زیر نظر داشت. راوی: سیدرضا ریحانی @bicimchi1
از فرماندهانی بود که به نیروها نمی‌گفت بروید جلو.... خودش جلو می‌افتاد و می‌گفت: بیایید... @bicimchi1
سردار : دشمن بايد بداند و اين تجربه را كسب كرده باشد كه هر توطئه‌ای را عليه انقلاب طرح‌ريزی كند، امت بيدار و آگاه با پيروی از رهبر عزيز، آن را خنثی خواهد كرد. @Bicimchi1
وقتی شهید شد، مهاباد غرق عزا و ماتم و فاتحه شد، مردم می‌گفتند کاوه برای‌مان امنیت و آسایش آورده بود... @bicimchi1
: « اگر من در این دنیا هیچ کار نیکی نکرده باشم ! به نیک بودن یک کارم ایمان دارم و آن هم رصد ستاره‌‌ای است به نامِ علـی قمـی کـردی » @bicimchi1
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت « همین جا بشین من می آم.» دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنیش را . گفت « من این جا دیر به دیر می آم. می خوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.» @bicimchi1
ندیدم بگذارد کسی لباسش را بشوید. علی قمی این کار را کرد.ولی سریع تلافی کرد رفت لباس علی را شست گفت "بار آخرت باشد به حرفم گوش نمی کنی آ." وقت غذا هم می رفت توی صف،پشت سر بچه ها می ایستاد غذا می گرفت. اگر آشپز می شناختش می خواست غذایش را چرب تر کند غذای نفر قبلی یا بعدی را برمی داشت،می گفت "تا تو باشی دیگر پارتی بازی نکنی." https://eitaa.com/bisimchi10