#مفقود_الاثر
می گفت: دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام.
در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.
می گفت: آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد.
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود: دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد.
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده: دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است.
#شهیدمحمودکاوه
کتاب ساکنان ملک اعظم ص88
@bicimchi1
سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه ها تعریف می کنم، می بینم بچه ها اصلا در مخیله شان نمی گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: می خواهی خانه بگیرم؟ گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متاهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان ، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته ای صحبت کردیم.
در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم ها زیر چرخ خیاطی می گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر می آیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم.
اوایل زندگی خرج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تالیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم، تامین می شد. در تمام این سال ها خودم را در اوج عزت دیدم. نمی دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می کردم خواهرم، برادرم، اقوام و هر کس که به خانه من می آید، خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است.
این مرد من را در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت.
به نقل از همسر بزرگوار #شهیددانشمنددکترمجید_شهریاری
#شهیدهسته_ای
@bicimchi1
25.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه های پدر شهید #وحید_فرهنگی در فراق پسر
گفتم تازه ازدواج کردی، بمان و طعم زندگی را بِچش، گفت پدر #جنگ دارد تمام میشود، پس من کی قرار است عازم شوم؟🎬
@bicimchi1
ایشان به فریضه ی نماز جمعه توجه خاصی داشت و سعی می کرد با ماشین خودش و یا دیگران، اهالی روستا را برای شرکت در نماز جمعه به شهر ببرد. حتی به کسانی که در انجام فرائض دینی مشکل داشتند، به خصوص نوجوانان و یا بی سوادان، آموزش می داد.
وی برای انتخاب دوست اهمیت زیادی قائل بود و سعی می کرد با کسانی که برتر از خودش از نظر اخلاق و معنویت هستند، دوست شود. در این خصوص به خواهرانش توصیه می کرد که: «دوستانی را انتخاب کنید که اهل دین و تقوا باشند و مسائل اخلاقی را رعایت کنند.»
او به امام علاقه ی وافری داشت؛ به گونه ای که در وصیت نامه اش آمده است: «بنده، مقلّد امام خمینی بوده و به ولایت فقیه و رهبری امام اعتقاد راسخ دارم و پایبند به اسلام فقاهتی هستم. از خداوند منّان خواستارم که تا آخرین لحظه حیاتم، عاشق، بانشاط و ثابت قدم باشم. از عموم مردم خواستارم که پشتیبان دولت و ارگان های انقلابی باشند و در انجام مسوولیت ها آن ها را یاری دهند.»
#شهیدمرتضی_پورامامی
@bicimchi1