بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهادت مامور نیروی انتظامی در درگیری با قاچاقچیان در #شهرضا
🔹عصر دیروز،شنبه ۲۱ اردیبهشت در درگیری مسلحانه یگان تکاوری اصفهان با قاچاقچیان مسلح مواد مخدر، ستواندوم #مهدی_جمشیدی فرزند محمدحسن شهید و دو نفر نیز مجروح شدند.
در این درگیری دو نفر از قاچاقچیان به هلاکت رسیدند و خودروی حامل قاچاق آنان نیز توقیف شده است.
#شهادتت_مبارک
@Bicimchi1
#کلام_شهید
"پدر و مادرم وقتی من شهيد شدم دستانم را باز كنيد تا مال پرستان و دنيا پرستان بدانند به آن دنيا چيزی نبرده ام. من در طول زندگيم كاری برای اسلام نكرده ام شايد خواست خداست كه با ريخته شدن خونم موجب آمرزش گناهانم و پيشرفت اسلام شوم. از پدر و مادر و برادرانم می خواهم كه بعد از شهادت من صبر و تقوی را پيشه خود كنند و محور كارهايشان را خدا قرار دهند. برادران! تنها قرآن و خط امام خمينی است كه می تواند ما را از انحرافات فكری رهائی داده و به سوی الله رهنمون گردد. بايد هر چه بيشتر به سوی قرآن روی آورد وآن را همانگونه كه هست دريافت و به آن عمل كرد و با تمام قوا برای خدا و انقلاب اسلامی كار كرد و در اين راه هيچ سستی به خود راه نداد..."
#شهید_خلیل_فاتح
#فرمانده_گردان_شهیدمدنی
#لشگر_۳۱_عاشورا
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۱/۰۱
محل ولادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۲/۲۱
محل شهادت: اردوگاه موصل (بر اثر شکنجه)
رجعت پیکر مطهر: مرداد سال ۱۳۸۱
#ایام_شھـــــادت
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد
@bicimchi1
شاید پدر در زمان خداحافظی، فرزندش را در آغوشش گرفته باشد و شاید کودک هم میخواست پدر را بلند کند ولی نتوانست و شاید دختر در آن سن کم با خود گفت حتما چند سال بعد می توانم....
و اما حالا بعد از سی و چهار سال دختر توانست پدر را بلند کند، آنهم به سبکی یک #پلاک و چند تکه استخوان.....
دیدار فرزند و پدر پس از ۱۲۲۱۷ روز جدایی از هم؛ در معراج الشهدا در مرداد ۱۳۹۶
#روحانی_شهید_جمشید_آقاجانی، متولد شهر تاکستان و ساکن قزوین
شهادت: عملیات خیبر، جزیره مجنون عراق
دختر شهید: خاطرات من از همه بیشتر است چون من در رویاهایم خیلی با پدرم بودم خیلی به خوابم میآمد به خصوص وقتی بچه بودم شبهایی که فردایش روز پدر بود و من بغض میکردم به خوابم میآمد حتی مراسم معراج شهدا را قبلا در خواب دیده بودم
#فرزند_شهید
#دلتنگی
#وداع_عاشقانه
@bicimchi1
بنشین بر لب جوی و گذرِ "آب" ببین
دلِ هر شیعه از این منظره خون می گردد...
پ.ن: حسین جان ...
همه در اوج عطش روزه گرفتیم
اما هیچ کس روضه ى لب های
تو را درک نکرد...
#ایها_العطشان
#ایها_الشهید
@bicimchi1
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج آقا خونه نبود از بچه ها هم که خبری نداشتم یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، اومد تو...
تا دید رخت خواب پهن هست و خوابیدهام، یک راست رفت توی آشپزخونه؛ صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می اومد برام آش بار گذاشت ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم گفتم: «مادر چرا بی خبر؟» گفت: «به دلم افتاد که باید بیام »
#شهید_مهدی_زینالدین
منبع: کتاب زینالدین؛ انتشارات روایت فتح
@bicimchi1