مراسم تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم " #حمید_رضا_باب_الخانی"🌹
🔰شنبه سوم اسفندماه ساعت ۱۴:۳۰
از میدان فیض به سمت گلستان شهدای #اصفهان
#روحمان_با_یادش_شاد
@bicimchi1
احمد مازنی رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس! همان اصلاح طلبی که در فاجعه سلفی حقارت، در برابر موگرینیِ ملعون گردن کج کرده بود، همان آخوندکی که از فیلتر شورای نگهبان هم گذشته بود، توسط مردم حذف شد و نتوانست وارد مجلس شود.
الحمدلله رب العالمین
*حاج حیدر*
@Bicimchi1
🔴شهادت ۲ مرزبان در منطقه جکیگور
🔵در درگیری مسلحانه مرزبانان با گروهک تروریستی در منطقه جنوب شرق کشور، ۲ تن از مرزبانان هنگ مرزی جکیگور به شهادت رسیدند.
@bicimchi1
🔴 روح الله نجابت عزیز، از جوانان انقلابی #شیراز، به عنوان نماینده این حوزه انتخابیه وارد مجلس شد و عنوان جوان ترین نماینده نماینده مجلس را با ۳۰ سال سن(متولد ۱۳۶۸/۳/۸) به خود اختصاص داد.
@bicimchi1
اگر مهربان باشی
تو را به داشتن انگيزه های پنهان
متهم می كنند
ولی
مهربان باش ..
مولای متقیان امیرالمومنین حضرت علی بن ابیطالب(ع)
#الهی_به_امید_تو
@bicimchi1
میگفت:
باید به این
بلوغ برسیم
که نباید دیده شویم
آنکس که باید ببیند میبیند...
@bicimchi1
#شهید_رضا_ابوحاجی
شهیدی که شبهای سه شنبه با پای پیاده به جمکران میرفت...
در سال 1342در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود...
رضا ابوحاجی خیلی باایمان بود هیچگاه نماز جماعتش ترک نمیشد
و همیشه در مسجد شرکت میکرد و شبهای سه شنبه با پای پیاده به جمکران میرفت...
یک بار گفتم: مادر! حاجتت چیست که سه شنبه ها جمکران میروی؟
گفت: من حاجتی ندارم ولی وقتی 40 نمازش به اتمام رسید خبر شهادتش را برایمان آوردند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روحمان_با_یادش_شاد
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بحری ست بحر عشق
که هیچش کناره نیست....
فتح الفتوح این است....👆
🎬| ببینید
@bicimchi1
شما اگر میخواهید به من خدمتی کنید، گهگاهی به یادم بیاورید که:
" من همان #محمدعلی_رجایی فرزند عبدالصمد، اهل قزوینم که قبلاً دوره گردی میکردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم...
این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزندهتر است...."
خاطراتی از شهید رجایی، حدیث جاودانگی، ص ۱۲۹
@bicimchi1
بیسیمچی
شهيدی که مدافع حرم بودن را به داشتنِ پست در فرمانداری ترجيح داد...
شب گذشته در اواخر شب فرصتی پيش آمد که دقايقی خصوصی پای درد دلهای پدر شهيد #حميدرضا_باب_الخانی بنشينم و اسرار شهيد را از زبان معلمی عزيز و صبور بشنوم،
ايشان گفتند حميد در سن ۲۵ سالگی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته عمران شدند،
و روزی تصمیم گرفتند در فرمانداری استخدام بشوند،
مدتی طول کشيد که مدارک مورد نياز را فراهم کردند و رزومه کاری ارائه دادند و بخاطر اينکه دانشجوی ممتاز و محقق و پژوهشگر بودند شرايط استخدام ايشان فراهم شده بود،
ايشان بخاطر دوستی با پسر آقای دکتر شريعتی در اين زمينه مشورت ميکنند،
آقای دکتر با اشاره به شرایط موجود استانداری و وجود باند و باند بازی و برخی موارد ديگر و با شناخت از روحيات شهيد به او ميگويند اگر میخواهی نون حلال سر سفره خانوادهات ببری برو در سپاه استخدام بشو،
که اين اتفاق هم میافته،
و پس از اين کار ايشون بصورت داوطلب عضو سپاه قدس و مدافع حرم ميشوند،
پدرش فرمودند ايشان تا لحظه شهادت بيش از دو سال در سوريه فعالیت داشت و از ما خواسته بود اين موضوع را از فاميل مخفی کنيم که مبادا نگران شوند،
تقريباً هر شش ماه دو هفته به مرخصی می آمد،
برج ۵ امسال يک واحد سازمانی در شهر حلب در اختيار ايشان قرار ميدهند و همسر ايشان هم به سوريه منتقل میشود.
اخيراً هر چه خانواده از آنها میخواهند يه مدتی به ايران بيايند شهيد عزيز به پدر میگويد شرائط سختی پيش آمده و حجم کارش خيلی زياده و مقدمات سفر پدر و مادر خودش و خانمش را جهت سفر به سوريه فراهم ميکنه،
در تاريخ ۱۰/۱۰ امسال آنها به سوريه سفر ميکنند که مدتی کنار فرزندانشان باشند، پدرش با حسرت ميگفت چه ديداری حميد صبح زود از منزل خارج میشد و شبها با جسمی بیجان و خاک آلود و لباسهائی غرق در گل و لای به خانه بر میگشت،
چون فقط سهشنبه ها پرواز به ايران وجود داشت بعد يک هفته تصميم به باز گشت گرفتيم اما حميد مانع شد و گفت خواهش میکنم يک هفته دیگر اينجا بمانيد، ما هم قبول کرديم.
هرگز در اين سالها به من از مسئوليتش نگفت فقط میگفت من روزها ميرم قرارگاه،
در سوريه از يکی از رزمندگان تيپ فاطميون خواهش کردم بگه پسر من اينجا چکار ميکنه،
او گفت پسر شما فرمانده اطلاعات_عملیات يکی از مناطق و مسئول آموزش رزمنده های سوری در زمينه های مختلف از جمله کار با دوربينهای جی آی اس و غيره هست، تازه اينجا بود که فهميدم بايد چشم انتظار شهادتش باشم.
وقتی از حميد پرسيدم که چند سال تو اينجا هستی بهتر نيست برگردی ايران و اونجا خدمت کنی،
به من گفت پدرجان من سالها درس خواندم، در سپاه آموزشهای مختلفی ديدم، به زبان عربی مسلط شدهام که حالا ازش اينجا استفاده کنم،
من اگر به ايران بيايم خيلی از توانائیهای من اونجا کارائی نداره مضاف بر اينکه توی ايران خيلیها هستند که جای من رو پر کنند ولی اينجا هر کسی نمياد و نميتونه کار کنه،
من نميتونم بيام ايران و صبح برم سر کار و ساعت ۲ بيام خونه،
من نميتونم فرياد و ضجه و کشتار اين مردم مظلوم را ببينم و بشنوم و بيام ايران راحت بخوابم.
پدرش گفت وقتی اين صحبتها را شنيدم فهميدم تصميمش را گرفته و با وجود نگرانی شديدی که وجودم را فرا گرفت او را به خدا سپردم،
ايشان در آخر از خداوند طلب کردند که لياقت خانواده شهيد بودن را به ایشان عطا کند و اين شهيد عزيز را از ایشان بپذيرد....
@bicimchi1