eitaa logo
بِیتِ دِل❤
24 دنبال‌کننده
9 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام عزیزان😍 اگر شما هم میخواهید شعرتان در کانال قرار بگیرد♥ بفرستید برای ادمین کانال: 😘 https://eitaa.com/modaraei1392ahmad
مشاهده در ایتا
دانلود
با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست از شفا جستنِ هر خانه حذر باید کرد آنکه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است بی‏گمان معجزه شقِّ قمر باید کرد گر درِ میکده را پیر به عشاق گشود پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد گر دل از نشئه می، دعوی سرداری داشت به خود آیید که احساس خطر باید کرد مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود باده نوشان لب از این مائده، تر باید کرد در رهِ جستن آتشکده سر باید باخت به جفا کاری او سینه، سپر باید کرد سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش مستِ ساغر زده را نیز خبر باید کرد طرّه گیسوی دلدار به هر کوی و دری است پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد ✏ «امام خمینی» کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 شعر تقدیمی شهریار به حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۶۶ با دستخط مرحوم شهریار 🗓 ۲۷شهریور؛ روز شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد 💻 Farsi.Khamenei.ir
گفتار جاهلان ز شنیدن بود فزون خرجش ز دخل بیش بود هر که غافل است ✏ «صائب تبریزی» کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سبکبالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند سواران لحظه ای تمکین نکردند ترحم بر من مسکین نکردند سواران از سر نعشم گذشتند فغانها کردم اما برنگشتند اسیر و زخمی و بی دست و پا من رفیقان این چه سودا بود با من؟ رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟ جوانمردان جوانمردی کجا رفت؟ مرا این پشت مگذارید بی تاب گناهم چیست پایم بود در خواب اگر دیر آمدم مجروح بودم اسیر قبض و بسط روح بودم در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زان سو نخندید رفیقانم دعا کردند و رفتند مرا زخمی رها کردند و رفتند رها کردند در زندان بمانم دعا کردند سرگردان بمانم شهادت نردبان آسمان بود شهادت آسمان را نردبان بود چرا برداشتند این نردبان را؟ چرا بستند راه آسمان را؟ مرا پایی به دست نردبان بود مرا دستی به بام آسمان بود شهید تو بالا رفته ای من در زمینم برادر رو سیاهم شرمگینم مرا اسب سپیدی بود روزی شهادت را امیدی بود روزی در این اطراف گوش ای دل تو بودی نگهبان بی شبی غافل تو بودی بگو اسب سپیدم را که دزدید امیدم را امیدم را که دزدید مرا اسب چموشی بود روزی شهادت می فروشی بود روزی شبی چون باد بر بالش خزیدم به سوی خانه ی ساقی دویدم چهل شب راه را بی وقفه راندم چهل تصویر ساقی نامه خواندم ببین ای دل چقدر این قصر زیباست گمانم خانه ساقی همینجاست دلم تا دست بر دامان در زد دو دستی سنگ شیون را به سر زد امیدم مشت نومیدی به در کوفت نگاهم قفل در میخ قدر کوفت چه درد است این چه درفصل اقاقی به روی عاشقان در بسته ساقی بر این در وای من قفلی لجوج است بجوش ای اشک هنگام خروج است در میخانه را گیرم که بستند کلیدش را چرا یا رب شکستند؟ رها کردن در زندان بمانم دعا کردن سرگردان بمانم من آخر طاقت ماندن ندارم خدایا تاب جان کندن ندارم دلم تا چند یا رب خسته باشد؟ در لطف تو تا کی بسته باشد؟ بیا باز امشب ای دل در بکوبیم بیا این بار محکمتر بکوبیم مکوب ای دل به تلخی دست بر دست در این قصر بلور آخر کسی هست بکوب ای دل که این جا قصر نور است بکوب ای دل مرا شرم حضور است بکوب ای دل که غفار است یارم من از کوبیدن در شرم دارم شرم دارم شرم دارم بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست مرا هرچند روی در زدن نیست کریمان گرچه ستارالعیوبند گدایانی که محبوبند خوبند بکوب ای دل مشو نومید از این در بکوب ای دل هزاران بار دیگر دلا پیش آی تا داغت بگویم بگوشد قصه ای شیرین بگویم برون آیی اگر از حفره ی ناز به رویت می گشایم سفره ی راز نمی دانم بگویم یا نگویم دلا بگذار تا حالا نگویم ببخش ای خوب امشب ناتوانم خطا در رفته از دست زبانم لطیفا رحمتا برمن ضعیفم قوی تر از من هست امشب حریفم شبی ترک محبت گفته بودم میان ذره ی شب خفته بودم نی ام از ناله ی شیرین تهی بود سرم بر خاک طاقت سر نمی سوخت زبانم حرف با حرفی نمی زد سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد نگاهم خال در جایی نمی کوفت به چشمم اشک غم پایی نمی کوفت دلم در سینه قفلی بود محکم کلیدش بود در دریاچه غم امیدم گرد امیدی نمی گشت شبم دنبال خورشیدی نمی گشت حبیبم قاصدی از می فرستاد پیامی با بلوری از می فرستاد که می دانم تو را شرم حضور است مشو نومید اینجا قصر نور است الا ای عاشق اندوهگینم نمی خواهم تو را غمگین ببینم اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است نمی دانم که در سر این چه سوداست همین اندازه می دانم که زیباست خداوندا چه درد است این چه درد است که فولاد دلم را آب کرده است مرا ای دوست شرم بندگی کشت چه لطف است این مرا شرمندگی کشت شاعر: قادر طهماسبی کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم در خانه تو همه جا دنبال تو می گردم که تویی درمان همه دردم یا ابا صالح مددی مولا نشوم به جز از تو گدای کسی بی ولای تو من نکشم نفسی که تو لیلای من مجنونی همه هست من دلخونی یا ابا صالح مددی مولا اگرم نبود دل لایق تو نظری که دلم شده عاشق تو به خدا هستی همه هستم به تو دل بستم به تو دل بستم یا ابا صالح مددی مولا دل خود زده ام گره بر در تو چه شود که رسم بر محضر تو من نا قابل به تو دل بستم نکشی دامان خود از دستم یا ابا صالح مددی مولا همه درد و غمم، تو دوای منی تو صفای صفا، تو منای منی تو گل زیبای منی مهدی (عج) تو مه شبهای منی مهدی (عج) یا ابا صالح مددی مولا کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صاحب الزمان (ارواحنا فداه)
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو قمری جان‌صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو ای نشسته تو در این خانه‌ی پر نقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
هله ای شاه مپیچان سر و دستار مرو هله ای ماه که نغزت رخ و رخسار مرو در همه روی زمین چشم و دل باز که راست مکن آزار مکن جانب اغیار مرو مبر از یار مبر خانه اسرار مسوز گل و گلزار مکن جانب هر خار مرو مکن ای یار ستیزه دغل و جنگ مجوی هله آن بار برفتی مکن این بار مرو بنده و چاکر و پرورده و مولای توایم ای دل و دین و حیات خوش ناچار مرو هله سرنای توام مست نواهای توام مشکن چنگ طرب را مسکل تار مرو هله مخمور چه نالی بر مخمور دگر پهلوی خم بنشین از بر خمار مرو هله جان بخش بیا ای صدقات تو حیات به از این خیر نباشد به جز این کار مرو خاتم حسن و جمالی هله ای یوسف دهر سوی مکاری اخوان ستمکار مرو هله دیدار مهل برمگزین فکر و خیال از عیان سر مکشان در پی آثار مرو هله موسی زمان گرد برآر از دریا دل فرعون مجو جانب انکار مرو هله عیسی قران صحت رنجور گران از برای دو سه ترسا سوی زنار مرو هله ای شاهد جان خواجه جان‌های شهان شیوه کن لب بگز و غبغبه افشار مرو هله صدیق زمانی به تو ختم است وفا جز سوی احمد بگزیده مختار مرو جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو تو یقین دار که بی‌تو نفسی جان نزید در احسان بگشا و پس دیوار مرو همه رندان و حریفان و بتان جمع شدند وقت کار است بیا کار کن از کار مرو هله باقی غزل را ز شهنشاه بجوی همگی گوش شو اکنون سوی گفتار مرو کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
مولانا مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷ - بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است آن یکی الله می‌گفتی شبی تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی گفت شیطان آخر ای بسیارگو این همه الله را لبیک کو می‌نیاید یک جواب از پیش تخت چند الله می‌زنی با روی سخت او شکسته‌دل شد و بنهاد سر دید در خواب او خضر را در خضر گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای گفت لبیکم نمی‌آید جواب زان همی‌ترسم که باشم رد باب گفت آن الله تو لبیک ماست و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست حیله‌ها و چاره‌جوییهای تو جذب ما بود و گشاد این پای تو ترس و عشق تو کمند لطف ماست زیر هر یا رب تو لبیکهاست جان جاهل زین دعا جز دور نیست زانک یا رب گفتنش دستور نیست بر دهان و بر دلش قفلست و بند تا ننالد با خدا وقت گزند داد مر فرعون را صد ملک و مال تا بکرد او دعوی عز و جلال در همه عمرش ندید او درد سر تا ننالد سوی حق آن بدگهر داد او را جمله ملک این جهان حق ندادش درد و رنج و اندهان درد آمد بهتر از ملک جهان تا بخوانی مر خدا را در نهان خواندن بی درد از افسردگیست خواندن با درد از دل‌بردگیست آن کشیدن زیر لب آواز را یاد کردن مبدا و آغاز را آن شده آواز صافی و حزین ای خدا وی مستغاث و ای معین نالهٔ سگ در رهش بی جذبه نیست زانک هر راغب اسیر ره‌زنیست چون سگ کهفی که از مردار رست بر سر خوان شهنشاهان نشست تا قیامت می‌خورد او پیش غار آب رحمت عارفانه بی تغار ای بسا سگ‌پوست کو را نام نیست لیک اندر پرده بی آن جام نیست جان بده از بهر این جام ای پسر بی جهاد و صبر کی باشد ظفر صبر کردن بهر این نبود حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست حزم را خود صبر آمد پا و دست حزم کن از خورد کین زهرین گیاست حزم کردن زور و نور انبیاست کاه باشد کو به هر بادی جهد کوه کی مر باد را وزنی نهد هر طرف غولی همی‌خواند ترا کای برادر راه خواهی هین بیا ره نمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم درین راه دقیق نه قلاوزست و نه ره داند او یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌خو حزم این باشد که نفریبد ترا چرب و نوش و دامهای این سرا که نه چربش دارد و نه نوش او سحر خواند می‌دمد در گوش او که بیا مهمان ما ای روشنی خانه آن تست و تو آن منی حزم آن باشد که گویی تخمه‌ام یا سقیمم خستهٔ این دخمه‌ام یا سرم دردست درد سر ببر یا مرا خواندست آن خالو پسر زانک یک نوشت دهد با نیشها که بکارد در تو نوشش ریشها زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد ماهیا او گوشت در شستت دهد گر دهد خود کی دهد آن پر حیل جوز پوسیدست گفتار دغل ژغژغ آن عقل و مغزت را برد صد هزاران عقل را یک نشمرد یار تو خرجین تست و کیسه‌ات گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات ویسه و معشوق تو هم ذات تست وین برونیها همه آفات تست حزم آن باشد که چون دعوت کنند تو نگویی مست و خواهان منند دعوت ایشان صفیر مرغ دان که کند صیاد در مکمن نهان مرغ مرده پیش بنهاده که این می‌کند این بانگ و آواز و حنین مرغ پندارد که جنس اوست او جمع آید بر دردشان پوست او جز مگر مرغی که حزمش داد حق تا نگردد گیج آن دانه و ملق هست بی حزمی پشیمانی یقین بشنو این افسانه را در شرح این کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel
لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی! تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی! به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام! و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی! وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی! «بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی! تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی قاسم صرافان کانال: بِیتِ دِل❤️ https://eitaa.com/bitedel