🍃❤️
دَر دِلَمــ💜
جایـے بَراے🍃
هیچڪس غِیر اَز #ٺ نیستــ🎈
گاه یِڪ دنیا فَقَط
با یِڪ نَفَر پُر مـے شود...😌🌙
👤 #سیدسعیدصاحب_علم
💙❣💙
@Biutifoo2433.
ازدواج موفق
ازدواجیست که در آن دو طرف بیشترین شباهت را از نظر ویژگیهای رفتاری با یکدیگر داشته باشند
اینکه شخصیت شما و همسرتان شبیه هم باشد، مهمترین قدم برای خوشبخت شدنتان است
@Biutifoo2433.
#حدیث
هرکه فرزندش به سن ازدواج برسد و توانایی مالی داشته باشد که او را همسر دهد، و ندهد...... ادامه در تصویر بالا☝️
@Biutifoo2433.
من با چیزای خیلی ساده هم میتونم خوشحال باشم ، مثل یه پیام از تو..!
#دوستت_دارم
#کانال_یاس
@Biutifoo2433.
اگر دوری ز من
در آرزویت زار میمیرم
وگر پیش منی
از لذّت دیدار میمیرم
#محتشم_کاشانی
@Biutifoo2433.
هدایت شده از 💚🌹یاس 🌹💚
💚🌹یاس 🌹💚
رمان عاشقانه مذهبی #من_با_تو نویسنده: لیلی سلطانی👇👇 #کانال_یاس https://eitaa.com/Biutifoo2433
#من_باتو
#قسمت7
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت هـفــتـم
با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ!
_خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟
منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے!
همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے!
خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و گفت:گیر ڪردین؟
عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چے ڪار اہ!
خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن.
_الان میگم امین بیاد ڪمڪتون!
عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم میڪنہ!
خالہ فاطمہ بلند شد.
_خود دانے!
عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست!
دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم!
_عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!
عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر!
صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟
صداے قلبم بلند شد،دستام میلرزید،سریع بهم گرہ شون زدم!
_بیا تو داداش!
امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون اینڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم!
نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت:ڪجاشو مشڪل دارید؟
عاطفہ خمیازہ اے ڪشید.
_هانے من حال ندارم تو بهش بگو!
دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم!
بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم:عہ...خب....
دفترمو گرفتم جلوش.
_اینا رو مشڪل داریم!
امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب یاد میگرفتم!
عاطفہ هم خواب آلود نگاهمون میڪرد آخر سر امین بهش تشر زد:عاطفہ میخواے درس بخونے یا نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟!
عاطفہ با ناراحتے گفت:خب حالا توام!میرم یہ آب بہ صورتم بزنم!
بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے نثارم ڪرد و رفت!
قلبم داشت مے اومد تو دهنم،سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون!
_تو ڪجا؟!
نفسم بالا نمے اومد،امین گفت تو!
آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم!
امین همونطور ڪہ داشت مینوشت گفت:چرا ازم فرار میڪنے؟
با تعجب سرمو بلند ڪردم.
_من؟!فرار؟!
ڪلافہ بلند شد،دفترمو گذاشت ڪنارم
_اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید!
از اتاق بیرون رفت،من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر امین رو میداد!
ادامــه دارد...
#کانال_یاس
@Biutifoo2433.
💚🌹یاس 🌹💚
#من_باتو #قسمت7 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت هـفــتـم با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش مع
#من_باتو
#قسمت8
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت هــشــتــم
همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم،سنگ ڪوچیڪے بہ صورتم خورد آخ ڪوتاهے گفتم و دوبارہ مشغول درس خوندن شدم دوبارہ سنگ بہ بازوم خورد!
با حرص این ور اون ور رو نگاہ ڪردم،عاطفہ با خندہ از پشت دیوار سرشو آورد بالا و گفت:خاڪ تو هِد خرخونت!
_آزار دارے؟
لبخند دندون نمایے زد.
_اوهوم،وقتے من درس نمیخونم تو هم نباید بخونے!
ڪار همیشگیش بود وقتے تو حیاط درس میخوندم میرفت رو نردبون و از پشت دیوار اذیت میڪرد!
درس ها بہ قدرے سنگین بود ڪہ حوصلہ شوخے با عاطفہ نداشتم رفتم سمت خونہ ڪہ دوبارہ سنگ سمتم پرت ڪرد خورد بہ سرم!
_هوے هوے ڪجا؟!
برگشتم سمتش و محڪم ڪتابو پرت ڪردم،سریع سرش رو دزدید.
صداے آخ مردے اومد،با چشماے گرد شدہ نگاهش ڪردم!
_عاطفہ ڪے بود؟
عاطفہ با لحن گریہ دار گفت:داداشمو ڪشتے قاتل!
رفتم ڪنار دیوار و رو تخت ایستادم،تو حیاطشون سرڪ ڪشیدم دیدم امین نشستہ رو زمین سرشو گرفتہ ڪتاب هم ڪنارش افتادہ!زیر لب خاڪ بر سرمے گفتم!
عاطفہ طلبڪارانہ گفت:بیچارہ داداش من دوساعتہ میگہ عاطفہ،هانیہ رو اذیت نڪن....
امین نذاشت ادامہ بدہ و با عصبانیت گفت:من ڪے گفتم هانیہ؟!
نگاہ ڪوتاهے بهم انداخت و آروم گفت:من گفتم خانم هدایتے!
لبم رو بہ دندون گرفتم،گندت بزنن هانیہ،هرچے فحش بلد بودم نثار عاطفہ ڪردم با خجالت گفتم:چیزے شد؟
بہ نشونہ منفے سرش رو تڪون داد و بلند شد،تند تند گفتم:بہ خدا نمیدونستم شما اینجایید،میخواستم عاطفہ رو بزنم،آقاامین ببخشید!
با گفتن اسمش سرخ شدم،ڪتابمو گرفت سمتم و گفت:این براے درس خوندنہ نہ وسیلہ رزمے!
بیشتر خجالت ڪشیدم،سرم رو انداختم پایین دیگہ روم نمیشد هیچوقت جلوش آفتابے بشم،خیلے عصبے بود مگہ از قصد ڪردم؟!عاطفہ ڪہ حالم رو دید خواست چیزے بگہ ڪہ دستش رو فشار دادم ساڪت شد!
زیر لب گفتم:بازم عذر میخوام دیگہ....
ادامہ ندادم و وارد خونہ شدم،از تو فریزر چندبستہ یخ برداشتم،دوبارہ رفتم رو تخت و بدون اینڪہ حیاطشون رو نگاہ ڪنم گفتم:عاطفہ،بیا این یخ ها رو بگیر!
صداے امین اومد:عاطفہ داخلہ،صداش ڪنم؟
با دلخورے گفتم:نہ خیر!
یخ ها رو گذاشتم رو دیوار.
_اینا رو بذارید رو سرتون!
با لحن آرومے گفت:خانمِ ہ...هانیہ خانم؟!
با گفتن اسمم گر گرفتم،احساس ڪردم دارم میسوزم با عجلہ وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ دیدم ڪہ یخ ها رو برداشت و بہ حیاط نگاه ڪرد!
ادامــه دارد...
#کانال_یاس
@Biutifoo2433.
🍀#آشتی با خدا ١٧
انسان براي رهيدن از پوچي بايد معناي زندگي و هدفي را که بايد دنبال کند بفهمد.
او مي تواند خود را از طريق دينداري، از بي حاصلي برهاند، معني خلقت را به درستي درك كند و زندگي خود را زير سؤال نبرد. 🍀🍃
يك وقت كسي در جادّه اي است که مي داند بايد به كجا برود؛ راه مي افتد و تابلوهايي که او را به سوي مقصدش راهنمايي مي کنند يکي يکي پشت سر مي گذارد و به سوي مقصد خود در حرکت است.
اما اگر آن شخص به جاي آن که از تابلوهاي راهنماي کنار جاده استفاده کند و به کمک آنها به طرف مقصد برود،
در کنار هر تابلويي بنشيند و دور آن بگردد و خوشحال باشد که کنار تابلويي است که اشاره به مقصد دارد، چنين کسي هرگز به مقصد نمي رسد.
🚫⛔
كسي كه معني زندگيش را نداند به جاي اين که از ايستگاه هاي زندگي يعني نوجواني و جواني و پيري، استفاده کند و جلو برود به آن ها دل مي بندد.
انسان در ابتدا با كودكي خود مرتبط است بعد جواني را مي چشد و جوان مي شود. 🌺
بعد پيري را مي چشد و پير مي شود - انسان است كه پيري را مي چشد و مي نوشد ولي پيري انسان را نمي نوشد.👌💥
اگر پيري انسان را چشيد و نوشيد، انسان براي هميشه پير مي ماند-
پس انسان پيري را مي چشد و پس از چشيدن پيري و مزمزه کردنِ آن، مرگ را مي چشد و مي نوشد و برزخي مي شود.
باز انسان است كه مرگ را نوشيده و چشيد، چون اگر مرگ انسان را مي نوشيد او را نيست و نابود مي كرد و ديگر سيري به سوي برزخ و قيامت براي او نمي ماند. در قرآن آمده است:
«كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» هر «نَفْسي» مرگ را مي چشد. هنگامي كه انسان آب مي نوشد تبديل به آب نمي شود👆
آب نزد انسان مي ماند اما انسان آب نمي شود. يعني آب، انسان را ننوشيد كه انسان را آب كند، بلكه انسان، آب را نوشيد و مزمزه کرد.🍃🌿
پس وقتي كه انسان كودك است، جواني را مي چشد و آن را مي نوشد و جوان مي شود. 🍀🌺
بعد پيري را مي چشد و مي نوشد، بعد مرگ را مي نوشد و به برزخ مي رود،🌾
در حقيقت از ايستگاه هاي زندگي مي گذرد و مرگ هم يعني نوشيدن برزخ و سپس از ايستگاه برزخ هم مي گذرد و به قيامت مي رود
كه مقصد اصلي است، و «سوار چون كه به منزل رسد پياده شود!» 🌷🍃
اگر انسان نداند مراحل زندگي دنيايي، منزل هايي هستند👇
به سوي مقصد اصلي، يعني قيامت، در دوران کودکي قربان کودکي اش مي رود!
مثل بچه ها كه فقط مي خواهند هميشه بچه باشند، و ناگهان مي بينيد 20 ساله شده اند،👬👫
اما هنوز از بچگي در نيامده و جواني را ننوشيده اند چنين شخصي با اين که 20 سال از زندگي اش گذشته است ولي در همان دوران کودکي خود -که فيلم هاي «كارتون» زياد مي ديد-
به سر مي برد، هنوز هم همان دوران را ادامه مي دهد.🍃🌸
آقا وقتي 20 ساله شد هنوز اداي بچه ها را در مي آورد،
چون ايستگاه بچگي را چسبيده و رها نمي کند.😊
اين آدم ها به جاي مقصد،
ايستگاه ها را گرفته اند و متوّجه نيستند كه بايد از اين ها بگذرند!
اساساً كسي كه زندگي را نمي فهمد ايستگاه ها را مي گيرد بعد که وارد ايستگاه جواني مي شود به جاي آن که از آن به عنوان ايستگاه و تابلوي راهنما استفاده کند و خود را براي ايستگاه بعدي آماده کند و از آن بگذرد،💢
در آن متوقف مي شود و لذا در پيري
اداي جوان ها را در مي آورد و با اين که سني از او گذشته است از نظر روحي هنوز وارد عالَم پيري نشده است،
آن حرکات ممکن است براي يک جوان پذيرفتني باشد اما براي كسي كه پير شده، زشت است.⭕️
گفت:
از دست بوس ميل به پابوس كرده ام
خاكم به سر ترقي معكوس كرده ام
قرار داشتن در هر كدام از منازل و ايستگاه هاي زندگي در موقع خودش خوب است.🍃🌸
ولي اگر از نظر زماني و سني از آن مرحله گذشتيم اما از نظر روحي در آن مرحله مانديم، ⭕️👌
حرکات و افکار آن مرحله براي چنين
سني دور از شأن ما خواهد بود.
چون انسان مقصد دارد و بايد دائماً به پيش برود.
💠✨
انسان چنان است كه اگر به او بگويند همين روزها مي ميرد مي گويد:
«اي كاش چند روز ديگر هم زنده مي ماندم.»
اين در حالي است كه ميداند بايد بميرد.اما اگر به او بگويند ديگر نمي ميري مي گويد:
«اين چه دنيايي است كه در آن مرگ نيست؟!» ⭕️✨
يعني در واقع او مرگ يا گذر از دنيا را مي خواهد؛
چون دنيا نسبت به روحِ جاودانه او ايستگاه است.✨
مثل وقتي که به کسي بگويي «اين لباست را به من بده» مي گويد:
«نمي دهم».
اما اگر به او بگويي: «اين لباس را بايد تا ابد بپوشي»
همين حالا مي خواهد آن را رها کند.
💢⭕️💢
مرگ براي يك مؤمن،
چون در مسير زندگي ديني از منزلي به منزل ديگر مي رود و همواره به مقصد نزديك تر مي شود راحت است.
كسي در سير به سوي ابديت به يك منزل دل مي بندد كه زندگي را نشناسد و معنيِ بودن در اين دنيا را نفهمد. 💢✨
بعضي انسان ها، منزل را مقصد مي گيرند
ولي بعضي ديگر در اين دنيا و ايستگاه هاي آن، مسافر بودنشان را مي فهمند و بين اين دو گروه فرق بسي