خیلی سال پیش توی یک شهری مردم زندگی میکردن خیلی با ارامش و اسایش .
تا اینکه موش های ادم خور به اون شهر حمله میکنن. تعداد زیادی از بچه ها و نوزاد هارو زنده زنده میخورن .
پادشاه شهر از هر سم و زهر و روشی استفاده کرد تا موش هارو بکشه ولی نشد !
تا اینکه خبر میرسه یک فلوت زنی هست که با صدای فلوت میتونه موش هارو گیج کنه و از شهر بیرونشون کنه .
فلوت زن رو به اون شهر میارن . پادشاه بهش میگه اگه بتونی موش هارو بیرون کنی بهت هزار سکه طلا میدم .
فلوت زن قبول میکنه.
وسط شهر میره می ایسته و شروع میکنه به فلوت زدن .
موش ها از هر سوراخی مسخ و مست صدای فلوت میشن و سمت فلوت زن میان.
فلوت زن شروع میکنه همونطور که فلوت میزنه سمت دره ای میره و موش ها هم دنبالش میرن .
تا اینکه همه موش هارو داخل دره میندازه .
داخل قصر میشه و به پادشاه میگه من همه ی موش هارو بیرون کردم حالا طلاهارو بده .
پادشاه میگه من چیزی یادم نمیاد و حرفی از طلا نزدم حالا ازینجا برو بیرون
فلوت زن خیلی عصبانی میشه به پادشاه میگه ی کاری میکنم که توی جامعتون حتی یک جوان سالم هم نباشه و از قصر میره بیرون.
بعد چند لحظه دوباره وسط شهر می ایسته و شروع میکنه به فلوت زدن . اینبار همه ی بچه ها و جوان های شهر رو مسخ و گیج موسیقیش میکنه و از شهر بیرون میره .
مادر پدرای این بچه ها خیلی نگران میشن و به پادشاه التماس میکنن که طلاهای فلوت زن رو بده و بچه هاشونو برگردونه و پادشاهم این کارو میکنه...
#bts
#silver 
