همانند شب هایی بود که رفتند،
تاریک و بی احساس. جلوی چشمت را میگیرند و به مغزت میروند تا توهم بزنی، وبعد مسخره ات میکنند. ستاره ای ندارند، زیرا نور های جایگزین ستارگان را ناپدید کرده . ماه هم حواسش نیست، و راهی هم نیست که از این شب فرار کنی، فقط باید صبر کنی، صبر کنی، صبر کنی تا بالاخره عادت کنی...
این قانون طبیعت است که قوی، ضعیف را بکشد. اما چرا وقتی به جان هم می افتادند، گل ها را له میکردند؟ درختان را میشکاندند؟
این قانون نبود، قانون شکنی بود! که قوی قوی تر شود و ضعیف، ضعیف تر. قانون این بود که معلوم نشود این قانون شکنی ست، این که قانون باید رعایت شود وقتی هیچ اجباری نیست!
اما باز هم جدا از مرگ هایش، طبیعت نشان سرزندگی ست. نشان شادی، نشان آرامش! پس وقتی خانه مرگ، نشان شادی ست، باز هم نفوذ شدید غم را به زندگی ات انکار میکنی؟
هدایت شده از _یکestpیاentpورزشکار
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا