مى رود از هر طرف رقصان و با لنگر گدا
از دو سویت مى رود، این ور گدا، آن ور گدا
گر دهى کمتر ز ده تومان حسابت مى رسد
مى کند گردن کلفتى، مى کشد خنجر گدا
با صداى دلخراشش ضجّه مویه مى کند
راستى در ضجه مویه مى کند محشر گدا
لعن و نفرین مى کند گر قلب او را بشکنى
مى کند محرومت از سرچشمۀ کوثر گدا
بر تو مى چسبد مثال مرد مومن بر ضریح
گر بگویى من ندارم، کى کند باور گدا؟!
هست دائم با خبر از قیمت ارز و طلا
داند از هر شخص دیگر نرخ را بهتر گدا
گر روى در خانه اش، اطراف شمران یا ونک
دستکم دارد سه تا منشى، دو تا نوکر گدا
در صف بنزین اگر با او بداخلاقى کنى
مى کند لاستیک ماشین ترا پنچر گدا
گر گدایان را براى پول در یک صف کنى
صف کشد از شرق رى تا غرب بابلسر گدا
بهر خارانیدنِ ران چون برى دستى به جیب
با هیاهو مى رسند از راه، یک لشکر گدا
خودکفا شد از گدا این شهر و من دارم یقین
مى شود تا سال دیگر صادر از کشور گدا
✍ابوالفضل زرویی نصرآباد
🔷🔶 وطنز |
@bohlool
💠 نقل داستانی طنز توسط آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه:
🖊 یکی از علما چند شب در هیأتی منبر رفت. شب آخر، پاکت چند شبی را که منبر رفته بود از صاحب مجلس گرفت. شخصی جلوی عالم را گرفت و گفت: «حاج آقا! بیزحمت یک دعا در گوش من بخوانید». آن عالم دعا را خواند. بعد آن شخص گفت: «آقا! من را حلال کنید». حاج آقا گفت: «حلالت کردم». چند دقیقه بعد آن عالم رفت تا برای خانهاش خرید کند. وقتی خواست پول اجناس را به صاحب مغازه بدهد، دست کرد داخل جیبش و دید ای داد بیداد! خبری از پول و پاکت نیست. عالم به لهجه ترکی گفت: «ددم وای! حلالش هم کردهام».
😂😂😁
@bohlool
📚 #حکایتی_زیبا_از_ملانصرالدین
در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.
دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود.
گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست.
ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده.
دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببینند چگونه آب به جوش نمی آید.
دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!
ملا گفت: چطور شمعی از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!
@bohlool
معلوم شده مدرک تحصیلی دو نفر از اعضای اصلاحطلب و پر ادعای شورای شهر مشهد جعلی است. پُرروها به جای پاسخگویی دارن رسانه افشا کننده رو تهدید میکنن
شما که برای مزخرفترین چیزها خودتون رو پَرت میکنید جلو دوربین، چی شده که الان صدایی در نمیاد ازتون؟ شفاف سازی الان خوب نیست دیگه؟
×رضا حاتمی وفا×
@bohlool