💗آقا به مهر و
🌸لطف و ڪرامٺ زبانزدی
💗سلطان طوس و عالمِ آل محمدی
💗آقای مهـربانِ
🌸دو دنیـا خوش آمــدی
💗ای نور چشمِ حضرٺ زهـرا خوش آمدی
🌸فرا رسیدن
🎊میلاد عالم آل محمد،
🌸هشتمین حجت سرمد،
🎊نگین درخشان وطن،
🌸السلطان ابا الحسن،
🎊حضرت رضـا (ع) را
🌸به پیشگاه مقدس امام عصر
🎊 عجلاللهتعالیفرجه
🌸و هم گروهی های عزیزم
🎊تبریک و تهنیت عرض مینمایم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 رسم رفاقت
یک سال، شاه عباس صفوی تصمیم گرفت به پابوسِ آقا امام رضا مشرف شود.
در راهِ مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدمِ بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم
این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آمده ام شاه پناهم بده
ولادت امام رضا ع شاه خراسان مبارک❤️
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع)
آخرین طواف
راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام )
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم...
حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».
«بگو پسرم!»
«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم!»
«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»
«حتما پسرم».
«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... .
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🟢اعمالت را نسوزان
کارت بانکیام رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولی در کمال تعجب، دستگاه پیام داد: موجودی کافی نمیباشد! امکان نداشت، خودم میدونستم که اقلاً سه برابر مبلغی که خرید کردم، در کارتم پول دارم. از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام اومد: رمز نامعتبر است. این بار فروشنده با بیحوصلگی گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟ فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته.
در راه برگشت به خانه مرتب این جمله فروشنده در سرم صدا میکرد؛ پول نقد همراهتون هست؟ خدایا! ما در کارت اعمالمان کارهای بسیاری داریم که به امید آنها هستیم مثلاً عبادتهایی که کردیم، دستگیریها و انفاقهایی که انجام دادیم و.. نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودی کافی نیست و ما متعجبانه بگوییم: مگر میشود؟ این همه اعمالی که فکر میکردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟
و جواب بدهند: اعمالتان را در کنار چیزهایی قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت! کنار «بخل»؛ کنار «حسد»؛ کنار «ریا»؛ کنار «بیاعتمادی به خدا»؛ کنار «دنیادوستی»؛ نکند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آوردهای؟ و ما کیسههایمان تهی باشد و دستانمان خالی. خدایا! از تمام چیزهایی که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان میشود، به تو پناه میبریم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
همسر امام رضا (ازدواج)
درباره ازدواج امام رضا (ع) و تعداد همسران ایشان اختلاف نظرهایی بین مورخان وجود دارد. اغلب مورخان تعداد زوجها را یک یا دو نفر آوردهاند و در موارد کمی نیز سه همسر ذکر شده است.
نام سبیکه (س) به عنوان همسر ایشان و مادر امام جواد (ع) ثبت شده است که برخی او را ریحانه هم معرفی کردهاند.
نسب این زن مومنه را به خاندان ماریه قبطیه همسر پیامبر (ص) نیز مرتبط میدانند. در بعضی از منابع تاریخی از جمله تاریخ طبری همسر دیگر ایشان را "ام حبیب" یا "ام حبیبه" نام برده شده است که طبق اخبار دختر مامون بوده است.
مامون با نیت نزدیک شدن به امام رضا (ع) و آگاهی از برنامههای ایشان پیشنهاد این ازدواج را میدهند و امام نیز قبول میکنند.
فرزندان امام رضا
درباره تعداد فرزندان امام رضا نظرات یکسانی وجود ندارد. برخی تنها فرزند ایشان را امام محمد جواد (ع) میدانند.
برخی نیز دو فرزند به نامهای محمد و موسی را به آن حضرت نسبت دادهاند. در برخی از رویات هم فرزندان ایشان را پنج پسر و یک دختر نوشتهاند، به نامهای قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚عباس دوس
در روزگاران قدیم مرد گدائی بود بنام عباس دوس که همه گداها پیش او درس گدائی می خواندند . عباس از آن گداهای پرچانه و لینجه بود که هر کس جلوش میرسید میگفت : بده در راه خدا . به مرد میرسید ، به زن میرسید ، به دختر ، به پسر ، به بچه حتی به گداها هم که میرسید میگفت : بده درراه خدا و آنقدر سمج میشد تا یک چیزی بستاند .
عباس یک دختری داشت که خیلی خوشگل بود و خواستگار زیادی داشت که به هیچ کدام جواب نمیداد . یک جوان تاجر که دارائی زیادی داشت عاشق دختر عباس دوس شده بود . به یک دل نه به صد دل عاشق و گرفتارش بود. یک روز پسرک به پیش عباس رفت که دخترش را خواستگاری کند. عباس پرسید : چکاره ای ؟
جوان تاجر گفت : من تاجرم دخلم خیلی زیاد است ، دارائیم هم حساب ندارد . در ضمن دختر عباس هم این پسره را می خواست . عباس دوس گفت : چون دخترم خیلی ترا میخواهد به یک شرط او را به تو می دهم . پسرک خوشحال شد وگفت : چشم هر شرطی که باشد به روی چشمهایم انجام میدهم. عباس گفت : اگر دختر مرا میخواهی باید دست از کار خودت بکشی و گدائی کنی .
پسر تاجر که اصلاً فکر نمیکرد اینطور شرطی داشته باشد نزدیک بود سرش شاخ در بیاورد . پسرک به خودش میگفت اگر دخترش را بستانم یک کار خوبی هم به خودش میدهم که گدائی نکند . حالا به من میگوید تو هم باید گدائی کنی . پسرک گفت : آخر من یکنفرتاجر با این همه دارائی و دخل زیاد چطور گدائی کنم هزار نفر زیر دست من کار میکنند و از تجارتخانه من نان میخورند حالا ول کنم بیایم گدائی کنم ، مگر تجارت چه عیبی دارد ؟ عباس دوس گفت : من این حرفها سرم نمیشود . دارائی ممکن است از بین برود اما گدائی همیشه هست . تجارت سرمایه میخواهد ممکن است ضرر کند اما گدائی نه ضرر می کند نه از بین می رود . هر چه تاجر بیچاره التماس کرد عباس گفت : بیخود التماس مکن اگر میخواهی داماد من بشوی باید گدائی کنی . پسرک گفت : آخرهمه مردم این شهر مرا می شناسند من خجالت میکشم . عباس گفت : اونش دیگر با من . من بتو یاد میدهم چکار کنی که خجالت نکشی . اول برو در تجارتخانه ات را ببند لباسهایت را در کن تا رخت کهنه بدهم بپوش . از فردا صبح برو سر فلان گذر – که خیلی آدم رد میشود – درکناردیوار بنشین . بدیوار تکیه کن و سرت را بینداز زیر که هیچکس را نبینی تا خجالت بکشی ، فقط دست راستت را بطرف بالا نگاهدار. تا یک ماه همین کار را میکنی بعد بیا تا دخترم را عقدت کنم .
تاجر رختهای کهنه پوشید و صبح در همان سرگذر نشست .مردم که رد میشدند او را میشناختند به خیالشان که این بیچاره ورشکست کرده است و هرکس هر چه می توانست به او کمک میکرد . پول میدادند ، لباس میدادند ، چیزهای دیگر میدادند . تاجره تا یک ماه هر روز همین کار را میکرد . سر یک ماه دید که اهه هو باندازه درآمد چند سال تجارتخانه اش بیشتر گیرش آمده . سر یک ماه رفت به پیش عباس دوس و گفت : اگر راستش را بخواهی حالا دیگر خودم هم دلم نمیخواهد این کار را ول کنم . عباس گفت : احسنت ، حالا تو لیاقت دامادی مرا داری .
دخترش را به محضر برد و به عقد او درآورد و از همان روز او از یک حد و دامادش از حد دیگر مشغول گدائی شدند مدت زیادی گذشت . عباس یک روز صبح سحر به حمام رفت . درون حمام رفت به پاکیزه خانه و داشت بدنش را تمیز میکرد . دید که یک نفر از همان درحمام دستش را دراز کرده و میگوید بده در راه خدا . عباس دوس گفت : عمو اینجا خزینه است من هم لختم چیزی ندارم به تو بدهم . دید مردک دست بردار نیست و می گوید از همانها که توی مشتت داری بده در راه خدا . عباس دوس مشتش را پر از کف کرد و دراز کرد گفت : بگیر اما واستا ببینم که دست مرا بر چوب بستی و از من بالا زدی وقتی که از واجبی خانه بیرون آمد دید دامادش است . همان تاجره که اول آن قدر خجالت میکشید . عباس گفت : احسنت بر تو که از من گداتر باز توئی . خدا را شکر که تو بودی اگر یکی دیگر بود من از غصه دق میکردم .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚هر چه کنی به خود کنی
✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#یک_فنجان_تفکر ☕️
آدمهایی هستند که آدمهای دیگر را مثل یک افزونه یا اپلیکیشن در زندگیشان نصب میکنند؛ این اپ قدرت، این اپ پول، این اپ مهمانیرفتن، این اپ پُز دادن، این اپ آشنا داشتن، این اپ مطلب چاپ کردن، این اپ معاشرت با فلاننویسنده، این اپ خوشگذرانی با فلان پولدار
این اپ آشنایی با کیارستمی، این اپ ملاقات با خاتمی، این اپ اسپانسر گرفتن برای کار، این اپ آشنایی با فلان ناشر، این اپ جا توی شمال و کردان داشتن
این اپ آشنا واسه بلیط پرواز گرفتن داشتن، این اپ ترقی، این اپ وام، این اپ شت.
این آدمها بعد از اینکه استفادهشان از شما تمام شد به این دلیل که فضای زیادی را اشغال کردید شما را ابتدا آناینستال و سپس پاک میکنند.
یک مدل کثیف این حذف و اضافه این است که به یکی بگویید دوستش دارید یا میخواهید باهاش ازدواج کنید یا حتی باهاش ازدواج کنید.
شما که کارتان تمام شد و اپ بلااستفاده را پاک میکنید آن اپ بدبخت حس میکند باگ آفرینش است.
اگر به همه چیز به عنوان یک افزونهی کاربردی و منفعتطلبانه نگاه میکنید، لطفا به اپلیکیشنها نگویید دوستشان دارید.
اپلیکیشنها آدمند و بعد از شیفتدیلیتکردن از دست شما و آن ایام که استفادهی ابزاری ازشان کردهاید خودشان را میآزارند و ذرهذره دق میکنند.
چون میدانند آنان به عنوان یک اپ مصرفشده دیگر روی هیچ آدمی درست نصب نمیشوند و میبینند که شما هر چند وقت یکبار ویندوزتان را عوض میکنید و بهروز میشوید.
متن بالا نتیجه ی گپ زدن و همدردی با دوستی است که برای بار دوم در زندگی آناینستالش کردهاند.
من اپلیکیشن تو نیستم
پوریا عالمی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد.
در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید.
یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی میبارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد.
نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود.
برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز>
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ سلیمان و دهقان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
برگزیده حضرت سبحان ، جناب سلیمان با بساط شاهی و سلطنت و عظمت و مکنت بر دهقانی گذر کرد .
دهقان چون شأن سلیمان را دید گفت : خدای مهربان به پسر داود پادشاهی عظیم و سلطنتی کبیر کرامت فرموده . باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید .
حضرت از بساط عظمت به زیر آمد و نزد او رفت و فرمود : چیزی را که توانایی آن را نداری و تحمل مسئولیتش را برایت قرار نداده اند آرزو مکن ؛ اگر یک تسبیح تو را خدا بپذیرد ، برای تو از آنچه حشمت دنیا به سلیمان عنایت شده بهتر است ، زیرا ثواب تسبیح باقی و ملک سلیمان فانی است !
منع:ربیع الآثار
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌾ده پند از امام رضا علیه السلام:
🌱اول: در خوشحال کردن مردم بسیار
بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان
کند.
🌱دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید
که سکوت موجب محبت می شود
و راهنمای هر خیری است.
🌱سوم: در خواندن سوره حمد استمرار
بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و
آخرت درآن گرد آمده است.
🌱چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
🌱پنجم: در برقرار کردن صله رحم ثابت
قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری
از آزار خویشاوندان است.
🌱ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد
امید نداشته باشید که نه تعهد دارد،
نه نجابت و نه کرم.
🌱هفتم: بسیار احسان کنید که خداوند
در قیامت یک نصفه خرما را مانند
کوه احد بزرگ می کند.
🌱هشتم: حق الناس را رعایت کنید
که دوستی محمدوآل محمد بدون
آن پذیرفته نیست.
🌱نهم: از بخششی که زیانش برای تو
بیش از سودی است که به دیگران
میرسد، حذر کن.
🌱دهم: بسیارمراقب کردار خودباشید تا
مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،
که در آن صورت حق ملامت ندارید.
📙تحف العقول، صفحه 443
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel