🔴 داستانهای علما: مرجعیت دینی و کار در مزرعه
در اعیان الشیعه درباره مرحوم شیخ حسن بحرانی از کتاب «انوار البدرین» نقل کرده است:
شیخ حسن با آن همه علم وفضل کار یدی انجام می داد و برای گذران زندگی خود وخانواده اش کار می کرد، شیخ ثقه احمد بن صالح برای من نقل کرد که مسائلی چند از جانب علمای اصفهان به وسیله حاکم بحرین که منصوب از طرف دولت ایران بود برای علمای بحرین فرستاده شده بود، تا جواب آن را بدهند. از جمله برای مرحوم شیخ حسن بحرانی مسائلی فرستاده شده بود.
قاصد برای رساندن مسائل وگرفتن جواب به «دهستان» رفت که قریه ای کوچک است ومردمی فقیر دارد که با دلو از چاه آب کشیده و باغات اندک خود را آبیاری می کنند.
در آنجا سراغ شیخ را گرفت. او را به آن قاصد نشان دادند، قاصد مردی را دید ضعیف الجثه که بوسیله دلو برای مرزعه کوچک خود آب می کشد.
گمان کرد او را مسخره کرده اند، خشمگین شد و آنهایی را که او را به او نشان دادند بزد.
شیخ ماجرا را دانست و کسی به نزد او فرستاد وبه او فهماند که شیخ حسن بحرانی خود اوست.
آنگاه دختر بچه خود را که به او کمک می کرد فرستاد قلم و دوات آورد و بدون مراجعه به کتابی جواب مسائل را نوشت.
مرد قاصد که ابهت و جلالت علمای ایران را دیده بود از دیدن آن منظر متعجب شد. (اعیان الشیعه، ج5،ص260)
منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
کاروانسرای زینالدین، تنها کاروانسرای مدور ایرانی
یزد/دوره صفوی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 معلم و دزدی دانشآموز
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلّم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد گفت:
آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سالها قبل، ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم.
من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در آن مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
تربیت و حکمت معلّم، دانشآموز را بزرگ میکند!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد
ما آدم ها مدام چیزهایی را که
اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم
و دورِه میکنیم و همین باعث میشود
در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از
زندگی را بخوریم
شاید کلمهٔ رها کردن و فرار کردن
برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن....
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن
و به دنبال هر چیز که شادت میکند
روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای
گریه کردن دارد
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی
که به معنای واقعی زندگی را زندگی کنی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرق ایران با تمام دنیا
دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴اسیر شیطان
حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم! موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد.
📚 اصول کافی، ج 2، ص 262
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
👆🏻این نقاشی ساده و ابتدایی به اندازه صد تا کتاب حرف داره!
آن مرد از وجود مار درون سوراخ بیخبر است! و زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمیکند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد هم با خود فکر میکند که من درد زیادی را تحمل میکنم، با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟
حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمیبینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند! زندگی اینگونه است! سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان! ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم! یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران باشیم! اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت! با یکدیگر مهربان باشیم! هر کسی را که در اطراف خود می بینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚باد آورده
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانیها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.
پادشاه روم چون پایتخت را در خطر میدید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، گنجینه روم بدست ایرانیان نیفتد.
این کار را هم کردند. ولی کشتیها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتیها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتیها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند.
ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد.
از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده میگویند.
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
یک دنیا آرامش
یک دنیا تندرستی
و یک عالم
خوشبختی و برکت
خواستارم
لحظه هاتون پر از عطر گل با طراوت
شب تون بخیر🌸🌸🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ خدای خوب و مهربونم….
امروز به فرشتگانت بسپار
سبدی پر از لبخند و شادی
سلامتی و تندرستی
برکت و روزی فـراوان برای
دوستانم به ارمغان بیاورند
صبحتون بخیر❤️
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚دزد باش و مرد باش
در دوران قدیم اقامت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر متفاوت بودند...
در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنیاش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری میکرد.
سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند.
این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمیتوان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است، شروع به کندن زمین کردند.
پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند.
آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند...
صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید، حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند.
به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند...
❌ ادامه در پست های بعد....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚دزد باش و مرد باش در دوران قدیم اقامت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر
مأموران هر چه گشتند نشانهای پیدا نکردند.
حاکم گفت: چون هیچ نشانهای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است.
دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شدهاند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند.!
پس رفت و گفت: این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم.
حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ میگویید!
دزد گفت: یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفرهای میانهی چاه را بتواند ببیند. هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج میشود، بیرون بیاید.
مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمیکند خودش جلوی چشم همه از دهانهی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد...
مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته...
حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند.
در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمهی نگهبان بیگناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش.
از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی میکند ولی اصول انسانیت را رعایت میکند این ضربالمثل را به کار میبرند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel