eitaa logo
"خاکــــریز خاطــرات"
62 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
بہ نام نامے الله🌱 🤍 - شُہدا سرخۍ ِ خونِ‌شان را بھ سیاهۍِ چادرمـٰان امانت دادند؛ و واۍ بر خیانت‌کار . . . خادم شما↶! ^^:) @Gamandh 🫀|من‌بیمارتوام،لطف‌بِه‌مـاڪن‌نظرۍ ! بیمہ‌ۍ حضرت ِ مـٰادر 🔗 :)
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای عرفه آسان 🌈.pdf
1.63M
🚨 متن دعای عرفه ⭕️ با فونت درشت و خوانا
و اُمید همیشه می‌روید.🌱🤍🌼
به‌حسینت‌ماروببخش:) - ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄         @bokhtranasmani ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خدایااین‌تباهارویه‌کاری‌بکن😐🚶🏻‍♂
‌‌میگفت :جاموندی از کربلا نگران نباش خیالت راحت باشه مادرهمیشه سهم بچه ای که ‌نیومده رو کـنار مـیذاره‌بیشترازسهمش‌هم‌کنارمیذاره:)) 🥺🖤
میگفتن‌میریم‌مشھد‌..:) رزق‌‌ڪربلا‌میگیریم! ولی‌من‌موندم‌ڪجا‌برم‌؟ رزق‌مشھدمو‌بگیرم' ‌ ✋🏼💔
فقط‌دَم‌‌زدن‌ازشھداافتخارنیست! بایدزندگیمان،حرفمان،نگاهمان، لقمہ‌هایمان،رفاقتمان،بویِ‌شهدابدهد. . _شهیدسیدحمیدطباطبایی‌مھر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بخری‌‌یا‌نخری‌‌ما‌که‌‌خریدارِ‌توییم... -ای‌طبیبِ‌همگان‌ما‌همه‌بیمارِ‌توییم..!💔‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سه خصوصیت مهم شب 🔹️مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی 🤲برای همدیگر دعا کنیم مارا از دعای خیرتون بی نصیب نذارید. روز بخشایش وتوبه است...مفت از دستش ندیم. 💫🌹💫🌹💫🌹💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[خوشا راهی که پایانش تو باشی❤️] امام رضا جانم.. ✨
زمین‌بدون‌توشایسته‌ی‌سڪونت‌نیست بیاڪه‌خونڪند‌قاصدڪ‌به‌دربه‌درے💙:)))! 🌿
-اگه حالت بده به این دوتا شماره زنگ بزن(:💔
جالب بود..؛) _فردایی در کار هست؟!
-بین‌الحرمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد دقایقی انتظار در باز شد و من محو و متحیر وارد شدم چمدونم سنگین بود و دلم میخواست رهایش کنم به سمت حیاط بزرگ و پیشرویم قدم برداشتم و با نگاه به منظره اش جلب شدم صدای قدم هایی روی پلکان کوچک امد و با دیدن عمو و زن عموخوشحال بهشون نگریستم عمو اول جلو امد - سلام دخترم خوبی ؟ با نگاه و لبخندی گفتم سلام عمو جون ممنون زن عمو در فاصله در اغوشم گرفت و خوشحال چمدونمو ازم گرفت و به عمو داد - مامان و بابا به سلامتی رفتن ؟ یاد اوری چند دقیقه پیش غم و غصه امو برگردوند سعی کردم ظاهر و حفظ کنم لبخند زدم و گفتم بله خداروشکر ثانیه هایی نگذشته بود که زن عمو مرا به طرف الاچیق کشاند و من نشستمو نگاه کنجکاومو از بالکن به تمام محوطه دادم امابی نتیجه و جستجو گر پرسیدم پس زینب کجاست ؟ زن عمو که کنارم نشسته بود پلک بر هم زد و گفت کلاسه بعد از ظهر میاد از جا بلند شدم زن عمو هم باهام همراه شد - اینجا اتاقته عزیزم در خونه ای بزرگ و پر امکانات خوابی متوسط و نور گیر برایم انتخاب شده بود داخل اتاق چرخیی زدم و خوب به فضای اطرافم نگاه کردم و بعد چند دقیقه لباس نسبتا بلندی تنم کردم و به موهای صاف و لختم گیره زدم صدای در امد مرا به هال بردم + سلام مامان - سلام محسن جان خوبی ؟ از جا بلند شدم و حدس زدم پسر عموست روسری بر سر افکنده ....
روسری بر سر افکنده و در اتاقو باز کردم غیر منتظره او در چهار چوب در رودروم قرار گرفت سرش پایین بود مثل همیشه امامن چندیدن سال بود که او را ندیده بودم بایدم اینگونه میبود با نگاه به چشماش که معلوم نبود چه رنگیه سلام گفتم و او هم سلامی کوتاه داد و گذری ازم رد شد برایم چقدر سخت بود تحمل سردی رفتارش هر چند که میدونستم هیچ کدوم از هم خوشمون نمیاد اما برای رعایت ظاهر لازم بود پسر عمو چقدر که نسبت به چند سال پیش تغییر کرده بود صورتی مهتابی و ریش های بورش به چشمان بی رنگش کنایه میزد ؛؛ خنده ای کردمو وارد هال شدم زن عمو مشغول سفره چیدن بود عمو هم داشت به دیس غذا ناخونک میزد پیش خودم گفتم چه زوج خوشبختی که یکدفعه ای صدای در امد زینب کیف روشونه و میوه به دست وارد شد و در برابر چشمان ناباورم بغلم کرد _ چطوری ریحانه ؟ دستشو گرفتم و و گفتم عالی و بعد به کمکش کیسه های خرید و به اشپز خونه بردم یک لحظه صورتش منعکس شد و چشماشو براق دیدم چادرشو که از سر دراورد مرا به اتاقش کشاند و بعد شروع کرد از کلاسش تعریف کردن خیلی اهل گوش دادن نبودم بهش نگاه کردمو و در افکاراتم رفتم که یهو زن عمو به اتاق امد - ببینم شماها ناهار نمیخواید ؟ بعد از ظهر خنک و بهاری که همیشه دوست داشتم رسید و من مشغول درس خوندن برای کنکور بودم امسال فارغ تحصیل میشدم بنابر این زیادی درس میخوندم ؛؛در روی پاشنه چرخید زینب وارد شد ....
و زینب وارد شد کتابی که داشتم میخوندمو بستم او با یک نگاه کنارم نشست و خندیدید - ببینم تو گردنبندتو نمیخوای ؟ عجیب نگاهش کردم و تو ذهنم اومد کدوم گردنبند ؟که دیدم از جیبش گردنبند طلاییی بلندمو دراورد و بعد جلوی چشمانم گرفت پر بغض یاد بابا افتادم که یکسال پیش به عنوان عیدی برام خریده بودش اما نزاشتم اشکانم رها شود چشامو باز و بسته کردم و از خاطرات بیرون اومدم لبخند از چهره ام رفت اما هوز اثرات خنده رولبام بود که گردنبند و گرفتم - از دوسال پیش که اومدی اینجا مونده بود ... + پس چرا همون موقع نیاوردی؟ لبخندی زد و با دست به موهای خرماییش منو جلب کرد - اخه دوست داشتم باز بیای خونمون چیزی نگفتم و تو دلم گفتم ای کلک هنوز ثانیه های نگذشته بود که اثار شیطنت و توچشاش دیدم بی اختیار به وسط گردنبند ناخونک زدم و به سختی درب فلزیو طلایشو باز کردم در برابر چشمانم مرواریدی گرانبها و همرنگ برق زد خوشحال ان رابه سمتش گرفتم و که زینب خنده خنده و متعجب اون روبهم پس داد و بعد هردو خنیدیدیم و خداروشکر کردم که به رازش پی نبرده پس از جاب بلند شدم و ان را روی کمد گزاشتم مزه مزه شربت میخوردم این کار و از بچگی دوست داشتم طمع دلپذیر و ماندگاری داشت عادت نداشتم چیزیو سر بکشم؛؛ دلم نمیخواست بخوابم چون احساس میکردم زمان خیلی زود گذشته به عقربه های ساعت نگاه کردم و پرده کنا ر رفته رو که ظلمات شب نمایان بود....