عاقدش گفت:
...ک مهريه ی او، آب شود
وَ قرار است که او #مادرِارباب شود ♥️
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخ اخ روز عروسی امام علی و حضرت فاطمه مگه میشه حال ادم بد باشه 😍
خدایا ؛
به همه دخترامون یه علی
و به همه پسرامون یه فاطمه بده ؛
[ عیدتون مبارك💕 ' ]
یه دعای خوب 😉
خدایا مجردای کانال مونو متاهل کن 🎊🤲🏻
بگو الهی آمین که امروز روزشه ❤️
#عشق_ناڪام
#قسمت_اوݪ
صورتم برافروخته و زیبا ترکیبی از مامان و باباست ؛صورتی جو گندمی و چشمانی درشت و ابی که ارثی از هر دوست ؛ با یک نگاه کوتاه دیگر به ایینه لباس هایم برانداز میشود و روسری ابی رنگین کمانی به همراه مانتو یی سنتی که ترکیبی زیباست با چشمانم ست شده
- ریحانه اماده شدی ؟
با صدای مامان نگاهش کردم و سرمو بالا و پایین بردم که یکدفعه ای بابا میرسد
- دخترم چمدونتو بده
ان را با بی میلی در دستان خسته وو قدرتمند بابا میگذارم ؛ مامان همچنان نگاه ازم نگرفته که با نگاهش اخمی کوتاه روی ابروهاش دیده میشه و بعد با اشاه به روسریم تار موی اظافه امو که بیرون ریخته بود بهم فهموند در لحظه نگاه به ایینه دادم و با لبخندی ان را به داخل بردم مامان که خیالش راحت شد نفس عمیقی کشید و بعد راهی شد منم کفشامو پوشیدمو همراه او شدم
سوار بر ماشین که شدم دلهره و دلواپسی عمیق در دلم ریشه زد جدایی و خداحافظی که یک لحظه رهایم نمیکرد نگاه به بیرون دادم و کمی با کیفم ور رفتم خیلی زود ب کوچه قزوینی رسیدیم ماشین ایستاد و مامان و بابا هردو پیاده شدن؛ بابا ساکمو به دست م داد و مامان هم بوسه ای بر صورتم زد قطرات اشکم مثل مرواریدی درخشان روی گونه ام میتابیدن دووم نیاوردم و به خاطر قدردانی دست بابا رو قبل از
مهربونش بوسیدم هردو نگاه پر محبتی تحویلم دادن که من دلم خواست ساعت ها انجا به تماشایشان بنشینم اما حیف که ساعت پرواز اجازه نمیداد اونا دور شدن و من مات مونده بودم به سمت خانه ای ویلایی قدم نهادم و زنگ را فشردم بعد دقایقی انتظار در باز شد....
‹بِسـمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
#اَلسَـلآمُعَلَیڪَیـٰآحُـسیٖنبنعَـلۍ🤍✋🏻!"