۱۲۳.mp3
8.84M
🎙بسم الله الرحمن الرحیم
📖 روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از #قرآن_کریم
🔸صفحه ۱۲۳ قرآن کریم
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#سیدنا_الشهید
#طوفان_القصی
@bonyadalborz1
#اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این روز ثواب قرائت سوره فاتحه را هدیه کنیم به روح بلند شهدای والامقام استان البرز که سالروز عروج آنان در این روز واقع گردیده است .
🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌷
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#سیدنا_الشهید
#طوفان_القصی
@bonyadalborz1
@bonyadalborz1
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
🌴 حماسه آفرینان هویزه
جایشان چه قدر خالیست!
به قلم مجید ملامحمدی👇👇
دور از ادب است که برای سلام، در مقابلت نایستم و به احترام خون های پاک مردان و زنان و کودکان مظلومت، خاکت را نبوسم!
سلام... هویزه... تو به خاک، به آب، به آفتاب، به شهید و به شهادت، تقدّسی دوباره داده ای. باید اول تو را شناخت تا تو را باور کرد.
«هویزه» شهری که در جنوب غربی شهرستان سوسنگرد - در استان خوزستان - قرار دارد. این شهر یکی از سه شهر دشت آزادگان است. و اسم آن دو شهر دیگر بستان و سوسنگرد است.
آب و هوایش گرم و خشک؛ زبان مردمانش فارسی و عربی و همگی شان شیعه آل محمد(ص).
۸ شهریور سال ۱۳۵۹ بود که با صدای تیر اندازی در شهر هویزه، مردم را به طرف پل قدیمی که صدا از آن جا می آمد، دویدند. سپس صدای انفجار شنیدند... مردان جاسوسِ عراقی برای خراب کاری به آن جا آمده بودند و این آغاز ماجرا بود.
«حامد کُرفی (جرفی)» بخش دار نامدار و دلاور هویزه در آن زمان بود. در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان جوانان هویزه از بی سیم، صدای او را از یکی از پایگاه های مرزی در نزدیک عراق، شنیدند. او می گفت: «نیروهای عراقی دارند به طرف ایران پیشروی می کنند!»
بچه های هویزه آماده جنگ شدند.
هواپیماهای عراقی از راه رسیدند و چند تایی عروسک در اطراف شهر ریختند. آن روز، روز عید نبود. وقتی دو جوان به جایی که عروسک ها افتاده بود رفتند و به آن ها نزدیک شدند، ناگهان...
بُمب...!
آن ها بمب های اهدایی صدام بودند. یکی از آن دو جوان تکه تکه شده بود. اسمش سقراط بود. سقراط قرار بود به زودی لباس دامادی بپوشد؛ اما...
عده ای از مردم، وحشت زده از شهر رفتند. حامد کرفی ماند و دلاور مردانی که به عشق وطن، با خدا عهد بستند که در شهرشان بمانند.
هواپیماهای روسی باز برای بمباران هم آمدند. اسم آن ها میگ بود. آن ها بدون هراس و واهمه در ارتفاع پایین پرواز می کردند. میگ ها را کشور شورویِ آن زمان، به صدام هدیه داده بود.
یک خبر مهم: عراقی ها روستاهای اطراف هویزه را اشغال کرده اند، حالا نوبت شهر هویزه است.
مردم به پاسگاه شهر هجوم بردند. مأموران سلاح های کم پاسگاه را در میان آن ها تقسیم کردند. ناگهان قلب شهر با گلوله های بی شمار توپ، سوراخ سوراخ شد.
عراقی ها آن قدر نزدیک بودند که با توپ های شان، هر نقطه از شهر را که می خواستند، نشانه می گرفتند.
بخش دار هویزه - حامد کرفی - شهید شد. بچه های دلاور هویزه، دل تنگ و غریب و تنها، ماندند.
هویزه یک شهر نیست که قافیه های دل تنگی اش، برای لحظاتی چند، دردهایش را نشان مان بدهند؛ داستان نیست که پایان ناخوش آن، ما را فقط به گریه بیندازد؛ یک واقعیت است.
هویزه را باید دید و درباره اش اندیشید. هویزه پر از فکرِبکر و خاطره ناب است.
یک اقیانوس حماسه ای که هنوز، دست نخورده باقی مانده...
می شنوید... هویزه سقوط کرد و به دست عراقی ها افتاد...
عراقی ها آمده بودند. بچه ها به طرف شان سنگ می انداختند. بزرگ تر ها بر علیه آن ها شعار می دادند؛ اما به زودی رفتند...
تا آن که یک بار دیگر، تانک های دشمن در ۲۷ دی همان سال، باز هم به هویزه آمدند و شهر هویزه اسیر شد!
شهرها اسیر می شوند، اما نمی میرند؛ درست مثل هویزه که نَمُرد، زنده ماند و برای بازگشت مردمش، هیچ وقت نخوابید. بیدار ماند و گریید. انتظار کشید و صدای شان زد.
یک عراقی در خاطراتش گفته است:
- یک هفته بعد از سقوط هویزه به آن جا رفتیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مغازه ها و خانه ها را سربازهای ما غارت کردند. در محله ای که ما مستقر بودیم یک زن و شوهر پیر و تنها ماندگار شده بودند. به آن ها غذا می دادیم. آن ها می گفتند: «این جا خاکِ ایران است و شما عراقی هستید. شما این جا چه می کنید؟»
پیرزن یک دختر داشت که شهید شده بود. در یکی از روزها آن ها به مقرّ ما آمدند تا غذا بگیرند. یکی از افسرهای ضد اطلاعات ما آن دو را دید. او ستوان کریم بود. ستوان کریم با عصبانیت پرسید: «چرا به این ها غذا می دهید؟»
چند ساعت بعد دستور داد پیرزن و پیرمرد را پیش او ببرند. آن دو از ترس می لرزیدند. ستوان کریم یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می زد و به این سو و آن سو می دوید. پیرمرد هم ضجّه می زد. ستوان کریم پیرمرد را کشان کشان به طرف رودخانه شهر برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. او چندبار در رودخانه بالا و پایین رفت و سپس ناپدید شد.
خداوند به زودی انتقام آن دو را از ستوان کریم گرفت. در همان روزها خمپاره ای از راه رسید و در میان جمع ما افتاد. بعد منفجر شد. گرد و خاکی همه جا را پر کرد. غبارها که خوابید ناباورانه دیدیم هیچ کس هیچ زخمی برنداشته بود؛ اما ستوان کریم تکه تکه شده بود...
ادامه👇👇
یک ماشین جیپ از راه رسید و چهار عراقی از داخل آن، پایین آمدند. پیرمرد ایستاده بود. بچه ها هم همین طور.
اسم پیرمرد روزعلی بود.
- نیروهای خمینی کجا پنهان شده اند؟
پیرمرد گفت: «نمی دانم!»
- شما عربید و ما هم عرب؛ پس باید از نیروهای ما استقبال کنید!
پیرمرد عصبانی شد: «شما به ناموس ما رحم نکردید؛ جوان های ما را کُشتید و خانه های مان را ویران کردید؛ اما...»
- فراموش کن پیرمرد، فراموش!
یکی از بچه ها جلو رفت و با شجاعت گفت: «پدرِ من جزء دسته حسین علم الهدی است. او رفته با شماها بجنگد! شما دشمن ما هستید! ببین من عکس امام خمینی دارم. من او را دوست دارم!»
سرگرد عراقی با عصبانیت عکس امام را پاره کرد. پسرک خم شد تا تکه های عکس را از روی زمین جمع کند. او آن ها را بوسید. سپس به صورت سرگرد تف انداخت. سرگرد عصبانی شد. کلتش را بیرون کشید و با خشم به پیشانی پسرک شلیک کرد. دو پسرک دیگر به عراقی ها حمله کردند. روزعلی فوری اسلحه اش را مسلح کرد و آن چهار عراقی را کشت. چشم های باز پسرک داشت به روزعلی می خندید.
کانال ما در ایتا:
@bonyadalborz1
کانال ما در شاد:
@defamoghadasalborz
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
.
🌱إنّي اُحبُّ هرچه که دارد هوای تو
شرمنده ام قدم نزدم جای پای تو
🌱إنّي بَرِئتُ هر که بخواهد به جز تو را
إنّي عَجِبتُ هر که ندیده عطای تو
🌱هر روز وشب، منتظرت نُدبه می کند
مولای من! کجاست محلِ لقای تو؟
#سلاممولاجانم
#امام_زمان♥
امروز یکشنبه
۱۶ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
۴ رجب ۱۴۴۶ هجری قمری
ذکر مخصوص روز یکشنبه :
«یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکرام» ۱۰۰ مرتبه
کانال ما در ایتا:
@bonyadalborz1
کانال ما در شاد:
@defamoghadasalborz
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
⭐عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ: أَحَبُّ اَلْأَعْمَالِ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا دَاوَمَ عَلَيْهِ اَلْعَبْدُ وَ إِنْ قَلَّ .
💡امام باقر علیه السلام فرمودند:
دوست داشتنی ترین عمل ها نزد خداوند عمل (خوبی) است که:
مستمر و بادَوام باشد، حتی اگر این عمل بادَوام، کم یا کوچک باشد (باز هم جزو محبوب ترین اعمال نزد خداوند هست)
الکافي ج ۲، ص ۸۲
کانال ما در ایتا:
@bonyadalborz1
کانال ما در شاد:
@defamoghadasalborz
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
۱۲۴.mp3
10.44M
🎙بسم الله الرحمن الرحیم
📖 روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از #قرآن_کریم
🔸صفحه ۱۲۴ قرآن کریم
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#سیدنا_الشهید
#طوفان_القصی
@bonyadalborz1
#اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
30.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این روز ثواب قرائت سوره فاتحه را هدیه کنیم به روح بلند شهدای والامقام استان البرز که سالروز عروج آنان در این روز واقع گردیده است .
🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌷
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#سیدنا_الشهید
#طوفان_القصی
@bonyadalborz1
@bonyadalborz1
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز
🚩خاطره برادر یوسف طلائیان از رزمندگان واحد مخابرات گردان مالک لشگر 27 محمد رسول الله (ص) در باره ماجرای این عکس معروف:👆👆👆
🚩 تصویر شهدای گرانقدر گردان مالک اشتر ،
شهید علی شاهآبادی (راست)
و شهید عباس حصیبی (چپ)
که در دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و سومین روز عملیات کربلای ۵ در خون خود غلطیدند.
🚩علی شاهآبادی #تک_تیرانداز گردان بود، شب ۲۱ دیماه ۶۵ قبل از عزیمت گردان از اردوگاه کرخه به سمت #شلمچه زمانی که داشتیم تو چادر ادوات آماده میشدیم با پارچه کهنهای ساعت شبنما دارش را استتار میکردیم تا دیده نشود, علی بچه سه راه آذری بود و برادرش امیر تازه شهید شده بود،
یادم هست علی برای آوردن دوربین کشوئی ۱۱۰ اش تردید داشت که من گفتم بیار، صبح عملیات باهاش عکس میگیریم, بعد با همون پارچه کهنهها یک روکش برای دوربینش دوختیم و داخل یک جیب خشاب اضافی سیمونوف روی فانوسقهاش گذاشتیم و راه افتادیم.
🚩نیمهشب به پشت جادهی شلمچه - #بصره رسیده بودیم, پشت خاکریز شب را گذراندیم، قرار بود آنجا بمانیم تا نیروهای دیگر بما برسند و صبح بریم جلو، صبح که شد گفتند محاصره شدهایم, بعد هم گلولهی #تانک بود و #دوشکا و تکتیراندازها که ما ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را وسط دشت دوره کرده بودند،
🚩باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر، گودالهایی که توی آنها پناه گرفته بودیم به همهچیز شبیه بود الا سنگر!
پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد, جنب میخوردی با سیمونوف دوربین دار مغزت میریخت بیرون و جنازهات میماند روی دست بقیه بچهها.
🚩خلاصه قسمت نشد که با آن #دوربین عکس دست جمعی بگیریم, من همان شب مجروح شدم و علی را دیگه ندیدم, صبح عملیات یکی از بچهها که از خط برمیگشت گفت پیکر علی و عباس را دیده بود, عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر و علی افتاده بود روش, تیر تکتیرانداز عراقی خورده بود توی سر علی از اونطرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس، عباس هنوز زنده بود و با خس خس نفسهای کوتاهکوتاه میکشید, بچهها سرش را پانسمان کردند ولی چند لحظه بعد توی آغوش اونها تمام کرد، آنجا تا ظهر مقاومت کردیم و بعد عراقیها ریختند سرمان و ما مجبور شدیم بیایم عقب.
🚩 در آن صبح تا ظهر از #گروهان ۱۱۰ نفره ما فقط ۲۹ نفر باقی ماندند.
با همان دوربین یکی از بچهها در آخرین لحظات عقب نشینی زیر حجم سنگین آتش توپخانه و پاتک گردانهای زرهی عراق، از پیکر علی و عباس ۴ عکس گرفته بود و با خودش به پادگان دوکوهه آورد, این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود تا اینکه بقایای پیکرش پس از دوازده سال در ۱۳۷۷ در جریان تفحص شهدا کشف شد و به دست مادر چشم انتظارش رسید.
#دفاع_مقدس
#فتح_قله
#قهرمان_وطن
کانال ما در ایتا:
@bonyadalborz1
کانال ما در شاد:
@defamoghadasalborz
#روابط_عمومی_فضای_مجازی #اداره_کل_حفظ_آثارو_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_استان_البرز